مادرش او را پیش دکتر یعنی میمون پیر برد.
دکتر او را معاینه کرد و گفت دستت آسیب دیده و تو باید شیر نارگیل بخوری تا خوب شوی.
چند دقیقه بعد قهوه ای بقیه میمونها را دید که برایش شیر نارگیل آورده بودند او خیلی خجالت کشید و شرمنده شد و فهمید که ظاهر و قیافه اصلا مهم نیست بلکه این قلب مهربونه که اهمیت داره، برای همین ازآن ها معذرت خواهی کرد و هیچوقت دیگران را مسخره نکرد.
امیدواریم این قصه کوتاه برای کودکان آموزنده باشد و بیاموزند که هرگز کسی را مسخره نکنند و از روی ظاهر بقیه درباره شخصیت آن ها قضاوت نکنند.
دکتر او را معاینه کرد و گفت دستت آسیب دیده و تو باید شیر نارگیل بخوری تا خوب شوی.
چند دقیقه بعد قهوه ای بقیه میمونها را دید که برایش شیر نارگیل آورده بودند او خیلی خجالت کشید و شرمنده شد و فهمید که ظاهر و قیافه اصلا مهم نیست بلکه این قلب مهربونه که اهمیت داره، برای همین ازآن ها معذرت خواهی کرد و هیچوقت دیگران را مسخره نکرد.
امیدواریم این قصه کوتاه برای کودکان آموزنده باشد و بیاموزند که هرگز کسی را مسخره نکنند و از روی ظاهر بقیه درباره شخصیت آن ها قضاوت نکنند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: