- Aug
- 6,466
- 12,571
- 219
میدونی! من هرچی سنم بالاتر رفت خیلی بی پرواتر از قبل حرفمو میزنم، دردمو میگم، مشکلمو میگم، فکری که ذهنمو مشغول کرده با اطرافیانی که میدونم کمتر از بقیه ممکنه نصیحتم کنن میگم، مثلا حالایی که رسیدم به این سن خیلی راحت تو گفتگوهام درمورد خو*ردن قرص آرامبخش حرف میزنم با اینکه هنوزم تو سال ۲۰۲۴ ی سری درموردش گارد دارن، درمورد مشکلات جسمیم حرف میزنم با اینکه تمام اطرافیانم معتقدن آدما منتظرن که ناخوش احوالی آدمارو ببینن، درمورد این که تنهایی رو به خیلی از جمع ها ترجیح میدم حرف میزنم با اینکه بدون شک خیلی از شنونده ها انگ منزوی بودن رو بهم میزنن و هنوز چیزی از ویژگی های شخصیتی و تیپ های شخصیتی نمیدونن، و و و ...
حالا میدونی کجای داستان بد میشه؟ اینکه این وسط ی نفر میخواد منو نصیحت کنه حتی از روی خیرخواهی: ) اینجا دیگه دیگه خارج از توان و تحمل منه. زن حسابی من نشستم پیش تو دردمو گفتم، تو فقط بشنو تو فقط و فقط بشنو ... بمن راهکار نده، من تو این سن و سال اگر پزشک میخواستم پیدا کنم کرده بودم، اگر دخیل میخواستم ببندم بسته بودم، نذر و نیاز اگر قرار بود جواب بده داده بود : )
چرا یاد نگرفتیم فقط گوش شنوا باشیم برای حرفای همدیگه؟ چرا همیشه ی خدا باید اظهار نظر کنیم؟
هوووووف
۷ فروردین ۴۰۳
حالا میدونی کجای داستان بد میشه؟ اینکه این وسط ی نفر میخواد منو نصیحت کنه حتی از روی خیرخواهی: ) اینجا دیگه دیگه خارج از توان و تحمل منه. زن حسابی من نشستم پیش تو دردمو گفتم، تو فقط بشنو تو فقط و فقط بشنو ... بمن راهکار نده، من تو این سن و سال اگر پزشک میخواستم پیدا کنم کرده بودم، اگر دخیل میخواستم ببندم بسته بودم، نذر و نیاز اگر قرار بود جواب بده داده بود : )
چرا یاد نگرفتیم فقط گوش شنوا باشیم برای حرفای همدیگه؟ چرا همیشه ی خدا باید اظهار نظر کنیم؟
هوووووف
۷ فروردین ۴۰۳