شاید سالها بگذرد از پچ پچهایی که فقط گاهی دوستت دارمها از آن به دیوارها درز میکرد.
شاید هفتهها و ماهها بگذرد از لبخندی که به روی ل*ب میآمد و تمام شدنی نبود. آری؛ زندگی مگر همین گذشتنها نبود؟!
که برای ما گذشت و برای دیگری دیرتر گذشت!
پس میگذرد اما چیزی که گذرش همانند خوره در جان آدم میافتد، گذر از چیزی است که آن را نداریم، نمیتوانیم داشته باشیم و خود خوب میدانیم نمیتوانیم آن را حتی بخواهیم.
آنوقت حریص داشتنش هستیم و گذر از آن هم سخت و دشوار است، پس بیخیالش میشویم و عدهای...
متاسفانه نمیتوانند):
[خودم نویس]