تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دفتر تمرین دفتر تمرین نویسندگی | لِــیــدی گُـل کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • شروع کننده موضوع TELMA
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 651
  • پاسخ ها 11
وضعیت
موضوع بسته شده است.
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
حسبی الله

"تمرین ویرایش شده"

چراغ‌های نارنجی رنگ، روشنی چشم‌گیری به خیابان طویل بخشیده بود. خیابانی که پر بود از ماشین‌های سفید، طوسی، سیه‌فام، زرد رنگ که هرکدام مقصدی را در پیش داشتند و برای سبقت گرفتن از یک‌دیگر لاستیک‌های سیه‌فام شان روی کف خیابان آسفالت شده ایستاده بودند.
آدمک‌ها دسته‌ای چتر به دست و دسته‌ای بدون چتر یکی پس از دیگری از از خیابان می‌گذشتند و باران آهسته بر دوش آن‌ها می‌بارید و کت‌های رنگارنگ و در سایز و مدل‌های مختلف شان را خیس می‌کرد.
سوپر مارکت کوچکی با در شیشه‌ای که قطرات ریز و درشت باران تمیزی و برق‌زدگی در را از بین می‌برد و کنار درب سوپر مارکت سطل‌های زباله‌های قرمز و سبز رنگ پلاستیکی وجود داشت. دسته‌ای دیگر از آدمک‌ها بر زیر سایه‌بان آن سوپر مارکت پناه می‌بردند.
کنج خیابان گل فروشی بزرگی با درهای عظیم جثه و فاقد از هرگونه لکه و قطره‌های باران وجود داشت و کنار در ورودی قهوه‌ای رنگ چوبی‌اش جعبه‌ کادوی مشکی رنگ و مربع‌ای شکل همراه گل‌های کوچک و کم رنگ قرمز که یک پاپیون قرمز روی درب آن تزئین شده بود وجود داشت.
چاله‌های عمیق آب بر کف آسفالت ترک خورده و قدیمی خیابان پر شده بودند از آب‌های گِل آلود باران.
گربه‌های خیابانی با جثه‌های ریز و درشت یکی پس از دیگری پناه می‌بردند زیر درب های سطل زباله‌های بزرگ نقره‌ای رنگ کنار خیابان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'

"حسبی الله "

آوای بی‌نوای ضربان قلبش از پسله‌ی پیراهن مردانه‌ی سفید رنگ با خط‌های سیه‌فامش به گوش می‌رسید. فواد کوچک و رنجورش خود را تند و پی در پی به دیوار قفسه‌ی سینه‌اش می‌کوبید و امانش را بریده بود؛
از شدت هراسی که برجانش ریشه زده‌ بود چشملان‌های گشاد شده‌اش فراخ‌تر از سبق گشته بود و بزاق دهانش خشک و گلویش را همچو کویری ساخته بود که یک قطره آب هم برای تر کردن زبانش یافته نمی‌شد.
کادویی اندرون دست‌های خیس از عرقش که تنها منبع آن استرس بی‌امانی بود که گرفتارش شده بود وجود داشت.
طرح جعبه‌ی کادو خیره کننده بود و هر بیننده‌ای را مجذوب خودش می‌کرد.
جعبه‌ای با تزئینات زیبا، درب جعبه سفید رنگ بود.
و روبان‌های قرمز و طلایی رنگ که به او زینت چشم‌گیری بخشیده بود.
بدنه‌ی کادو با خط‌های رنگارنگ از جمله: قرمز، زرشکی، زرد و طرح چهارخانه در آمدن زیبایی جعبه را دو چندان کرده بود.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا