تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته دلنوشته به پای زن بودنم نگذار | به قلم تارا مطلق

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
22
50
13
نام اثر: به پای زن بودنم نگذار
سرشناسه: تارا مطلق ۱۳۷۹
موضوع: دلنوشته
ژانر: اجتماعی
تعداد پارت: سی و یک
سال نشر: هزار و چهارصد و دو - ۱۴۰۲
منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته
دیباچه: من زنم؛ به زن بودنم افتخار می‌کنم. برای گریه‌های بی‌بهانه‌ام، برای دل‌تنگی‌های هر لحظه‌ام، برای خنده‌های بلند و پر شوقم و برای همه آن‌چه هستم و نیستم، خود و هویت وجودی‌ام را دوست دارم. مرا همان‌گونه ببین که هستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

°•○°●‌ به نام خالق واژگان ●°○•°


نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!
‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌



شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.
‌​


‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


‌‌
پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید



همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...


‌‌
اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...


‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

| مدیریت تالار ادبیات |

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
22
50
13
موهایم بلند باشد انگار که یلدای بی‌انتهای زمستان، یا کوتاه چنان شب‌های تموز، به قدر بی‌نهایت دوست‌شان دارم. ببافمشان به سان کمندی بلند یا بلندایشان را با گیره‌ای مهار کنم یا رهای‌شان کنم تا به دست نسیم به رق*ص درآیند؛ و یا تنها دستی میان تارهای کوتاهش بکشم و بی‌زینت رهایشان کنم، باز هم زن هستم. بلندی و کوتاهی موهایم را به پای زن بودنم نگذار، این انتخاب من است.
***
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
22
50
13
گاهی چنان ابر بهار، پر آذرخش می‌بارم و گاهی آرام و بی‌صدا. بی‌بهانه یا با بهانه فرقی ندارد، این نیاز قلب‌ و روحم است که گاهی لبریز می‌شوند از ذرات غباری که روحم را سنگ‌باران کرده‌اند. بگذار آن‌قدر که باید ببارم؛ آسمان دلم که آبی و آفتابی شد می‌شوم همان دخترک طناز و خوش‌رویی که می‌تواند به هر بهانه‌ای بخندد و بخنداند. گریه‌هایم را به پای زن بودنم نگذار، طبیعتم این است.
***
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
22
50
13
گاهی بی‌حوصله و خسته از روزمره‌های ناتمام، گوشه‌ای می‌نشینم و بی‌کاری پیشه می‌کنم. آخر روزمره‌ها، گاه دنیای مرا کدر می‌کنند. انگار آفتابی نتابد، آسمان دلم پرغبار می‌شود و خستگی میان تار و پود جانم رخنه می‌کند. یک خنده کودکانه از سر شوق، یک آغو*ش گرم و یا یک بو*سه دل‌گرم کننده وسط ابروهای گره خورده‌ام، کلید رهایی‌ام از این کنج دل‌آزار می‌شود. به پای زن بودنم نگذار گاهی روزمره‌ها امانم را می‌برند.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
22
50
13
گاهی به بلندی رعد می‌خندم؛ آن‌چنان بلند که قلبم لحظه‌ای از زدن بایستد. می‌خندم تا دنیای غم‌هایم را فراموش کنم، تا شاید در کارزار غصه‌ها پیروز شوم. این خنده‌ها همان گریه‌های بی‌صدای کنج خلوتم است. همان بغض‌های بالا نیامده که به سینه‌ بی‌نفسم چنگ می‌اندازند. تو به پای زن بودنم نگذار، این خنده‌ها حکم احیای قلبم را دارند تا همان شوم که بودم.
***
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
22
50
13
گاهی به قول بزرگ‌ترها می‌شوم کنیز حاج باقر و تا می‌توانم شکایت می‌کنم و بهانه می‌گیرم. آن‌قدر که کسی را گوش شنوا نباشد. این بهانه‌گیری‌ها نشان از حرف‌هایی دارند که در دلم مسکوت مانده‌اند. حرف‌هایی که راه گفتن‌شان را نمی‌دانم یا شاید گوشی برای شنیدن ندارم. آن‌وقت است که از رنگ موهایم تا خروس بی‌محل همسایه می‌شود بهانه‌ام. تو به پای زن بودنم نگذار، کمی مرا بشنو.
***
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
22
50
13
می‌ترسم؛ از رفتن عزیزانم، از عاشق یا فارغ شدن، از نگاه بی‌پروای مرد همسایه، از بیمار شدن کودکم و از آینده‌ای که نمی‌دانم کدام صفحه دفترش را برایم می‌گشاید. شاید از آن موجود سیاه کوچکی که گاهی سر و کله‌اش پیدا می‌شود و شاخک می‌جنباند هم بترسم؛ اما تو به پای زن بودنم نگذار. دنیای من همین ترس‌ها هستند. من این ترس‌ها را زندگی می‌کنم.
***
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
22
50
13
مادرانه‌هایم که سر بر می‌آورند، برای آن مورچه که بارها از دیوار پایین می‌افتد و باز بی‌لحظه‌ای تردید کارش را تکرار می‌کند هم دل می‌سوزانم. روحیه مادرانه‌ام نه جنگ را می‌طلبد، نه گرسنگی کودکی را، نه زخم دل مادری که فرزند از دست داده و نه شرمندگی پدری که دستانش خالی‌ست. به پای زن بودنم نگذار، آخر بی‌مادرانه‌هایم مَنی می‌شوم سترون.
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
22
50
13
گاهی حرف‌زدن برایم از شق‌القمر سخت‌تر می‌شود. حرف‌هایم کلمه و کلمه‌هایم جمله نمی‌شوند تا به گوش نیوشایی بیاویزم و خالی کنم این قلب بی‌قرار را. آن‌وقت است که ای‌کاشی در دلم جوانه می‌زند؛ که ای کاش کسی باشد که حرف‌هایم را از تلاطم چشمانم یا از تپش‌های بی‌قرار دلم بخواند. به پای زن بودنم نگذار؛ من احساساتم را در چشمانم سرازیر می‌کنم.
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا