تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته دلنوشته تاریخی دیگر | نویسنده کیاناز تربتی نژاد

مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218

نام اثر: تاریخی دیگر
نویسنده: کیاناز تربتی نژاد
ژانر: عاشقانه
***
دیباچه:
شاید در غروبی دیگر، در نیمه شبی خلوت
مقابل خانه‌ی آقای مهری یکدیگر را دیدیم
و من این‌بار عاشق موهای جوگندمی بسیاری شوم، که چهره‌ی تو را قاب گرفته.
شاید این‌بار بوی نانِ گرم درون دستانت مرا به سمت تو بکشاند!
برای تمام تاریخ‌هایی که ساده گذشت.
۵:۰۱

۲۸ / اردیبهشت / ۱۴۰۱
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,282
7,677
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
بسمِ آنکه قلمی را ثمر بخشید... .
108025_aa934bde3f917d6d5e0a65a29c2bfe98_bpkd.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

b.14_rdon.gif

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و شرایط تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.
| قوانین کلی تایپ |
| قوانین دلنوشته نویسی |
__________
برای دسترسی به تاپیک‌هایی مثل درخواست جلد، نقد و تگ و یا انتقال به متروکه، لطفا از تاپیک راهنما استفاده کنید.
| راهنمای جامع تالار |
__________
لطفا بر اساس فونت و آموزش‌های ذکر شده در تالار توسط مدیران، در تاپیک خود پست گذاری کنید.

| آموزش پارت گذاری |
__________
همچنین پس از ارسال حداقل 25 پست به جز پست مدیریت، پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی‌های لازم نیز انجام شود.
| اعلام اتمام اثر ادبی |

46_4ni1.gif

ا با آرزوی درخشش قلم شما ا
[ارادتمند شما؛ مدیریت تالار ادبیات]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
به وقت ۲۸ اُمین روزِ گذشته از اردیبهشت، می‌گویم که کاش تمام رهگذارنی بودم که از میانشان می‌گذری.
کاش فروشنده‌ی مغازه‌ای بودم که هر روز تو را از شیشه‌ی خاک خورده تماشا می‌کند.
کاش من بودم که هر صبحگاه مقابلت می‌ایستد و پیراهنت را مرتب می‌کند.
کاش من آن کسی بودم که با او، پاییز را زمستان می‌کردی.
انصافا میان سینه‌ات، رد سرِ من به چشم نمی‌آید؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
به وقت آذر ماهِ هفتاد و نه، شاید خانم آقای مهری یک چیزی می‌دانست که با ناخوشی نگاهمان می‌کرد.
شاید بچه‌های تابستان‌ ندیده‌ی کوچه‌ی خانه‌یتان می‌دانستند که این شیرینی دل را می‌زند و در همان روزهای اول پایم زیر دوچرخه‌ی قرمز رنگ محمد، پسرِ حیدر آقا رفت.
در این میان به من بگو، منتظرت بمانم؟ یا تو عاشقانه‌هایت را حواله‌ی دختری دیگر کرده‌ای؟
شاید هم عاشقانه‌هایت را برای دختری خواهی گفت که تو را بابا صدا می‌زند و یا نه، مثل همان روزها که قربان صدقه‌ی دختر خیالی‌مان می‌رفتی، قربان صدقه‌اش می‌روی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا