تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته تهی | تیم ششم چالش ادبی

«بسم رب النور...»
_____

123325_a67cac1e27ee55ceb9e6f96af5c8ccea.png

نام اثر: تهی
به قلم: فرشته خاوری
ژانر: تراژدی
سطح: اختصاصی

***
دیباچه:
دستانم را بگیر، بپرس که چگونه در این گرگ و میش سیه فام ایّام، لبخندی رنگین بر ل*ب دارم؟!
تو نمی‌دانی آنها تنها بوی غم و دلتنگی می‌دهند. رنگ‌ها تنها زینت بخشی، گمراه کنند‌ه‌ بودند!
گاه بی‌آنکه خود بدانم در تاریکی من بودم و رنگ‌ها که تو را نگاشته‌اند بر بوم دلم و من تنها ادامه دهنده‌ی خیالت بودم و هیچ... .
با خود می‌گویم می‌شود این دل غمگین را در خیابان دلتنگی رها کنم؟!
تو از منحنی خط لبخندم، نفهمیدی خنده‌های دروغین را!
چشمانم تنها ناگفته‌های زبانم را به تو نشان می‌دادند، اما تو ندیدی هر چه را که باید!
۱۷/۰۱/۱۴۰۱

_____________
قابل توجه: مهلت پایان این اثر تا ۱۵ تیر سال یک هزار و چهارصد و یک خواهد بود، بعد از این زمان، تاپیک شما درصورت به اتمام نرسیدن، از چالش حذف خواهد شد و شما از تالار محروم خواهید شد.
 
آخرین ویرایش:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,282
7,685
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
بسمِ آنکه قلمی را ثمر بخشید... .
108025_aa934bde3f917d6d5e0a65a29c2bfe98_bpkd.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

b.14_rdon.gif

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و شرایط تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.
| قوانین کلی تایپ |
| قوانین دلنوشته نویسی |
__________
برای دسترسی به تاپیک‌هایی مثل درخواست جلد، نقد و تگ و یا انتقال به متروکه، لطفا از تاپیک راهنما استفاده کنید.
| راهنمای جامع تالار |
__________
لطفا بر اساس فونت و آموزش‌های ذکر شده در تالار توسط مدیران، در تاپیک خود پست گذاری کنید.

| آموزش پارت گذاری |
__________
همچنین پس از ارسال حداقل 25 پست به جز پست مدیریت، پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی‌های لازم نیز انجام شود.
| اعلام اتمام اثر ادبی |

46_4ni1.gif

ا با آرزوی درخشش قلم شما ا
[ارادتمند شما؛ مدیریت تالار ادبیات]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خورشید که غروب می‌کند بازی مداوم بین عقربه‌ها شروع می‌شود. نور امید، باغ خیالم را روشن می‌کند.
وقتی در آغوشت خفته‌ای! این منم که باز کنار رود خاطرات زانو می‌زنم و ماهی دلتنگی‌ام را به دست امواج می‌سپارم!
غرق خاطرات که می‌شوم زمان از یادم می‌رود. طلوع مانند فریادی خموش شده‌ بر دیواره‌ی ذهنم می‌کوبد؛ بس است! تو دوباره در خلسه‌‌ی خیالی‌ات فرو رفته‌ای! می‌بینی دگر آنجا هم نمی‌شود غرق در خاطراتت شوم!
ذهنم می‌خواهد تهی‌ام کند از هر چه که توست!
 
آخرین ویرایش:
نشانت را می‌گیرم از مردم، از نگاهشان دیوانه‌ای پیش نیستم. اما من سرگشته‌تر از آنم که گوش سپارم به کسی غیر تو!
عطر تنت هنوز در اینجاست، اما تو نیستی. رفته‌ای بی‌آنکه بدانی داستان‌ بعد رفتنت را!
شاید نمی‌خواهی بفهمی، اصلا برایت مهم است چه گذشت؟ چگونه چشمانم بعد رفتن تو خورشید امیدش، غروبی بی‌طلوع داشت؟
چه دل‌هایی که شکستند، چه دانه‌های امیدی که بی تو غنچه نشدند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حتما وقتی بادها می‌وزند نوایی می‌شنوی آشنا
از خاطراتِ دوری در گذشته.
می‌درخشند شکستگی‌ها مانند سرابی زیبا، فریبنده و بُرَّنده‌!
گوش سپار اما غرق نشو! که غرق شوی در این نوا، چیزی جز زخمی عمیق گریبان گیرت نمی‌شود.
افسوس! ماهی‌ها وقتی نزدیک می‌شوند، می‌میرند،
غرق می‌شوند... .
و باز نوایی سحرانگیز برای به دام انداختن دلتنگی‌های زخمی نواخته می‌شود!
کجا می‌برد امید این دل را؟
شاید در تنگنای بغضی حصار کشیده در گلو... .
 
آخرین ویرایش:
گویی سال‌هاست در تنهایی غرق شده‌ام
هنگامی که فکر رفتن بی‌بازگشتت در ذهنم ریشه می‌دواند! هنگامی که چشمانم ز دوری تو ابری نمدار هستند، ریشه افکارم ماهی‌هایم را مسموم می‌کنند!
و تلنگرهای دلتنگی آخر جان را می‌گیرند.
چه بی‌رحمانه می‌رقصند دلتنگی‌ها
رقصی برای مرگ!
راهی نیست برای نجات ماهی‌هایی که نه می‌توانند از خاطرات خود را برهانند و نه بتوانند خارج از آن به حیات ادامه دهند؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خندیدم، خندید، خندیدند آنگاه که
دلتنگی‌ها در مرگ خود غرق می‌شدند.
دیدم اما ندیدم، تو چه می‌دانی این روزها چگونه سپری می‌شود.
چه زیباست رنگ‌های خنده!
بگذار ببینم، حال می‌توانی لبخندهای دروغین را ببینی؟!
آنها گمراه می‌کنند تویی را که هنوز هم نمی‌دانی
چه بود چه شد!؟
وقتی گم شدی مانند اخرین طلوع، شب‌ها آغاز شدند و چشم‌ها گریستند!
 
آخرین ویرایش:
چه غم‌انگیز، دلتنگی می‌میرد
برای دیدن کسی که او را به قئر مرگ فرستاد
به دنیایی سیه، به دور از اجتماع!
گاه تهی می‌شوم میروم جایی دور از ازدحام
می‌بینی؟ حال میفهمی غم را!
دلتنگی‌هایم را ببین
چه بی‌صدا چه آرام در آغوشم به خواب رفته‌اند.
رها نمی‌شوم از غم دلتنگی‌های مرده‌ام
ماهی‌هایی که به کام مرگ رفتند.
برای تک تکشان گریستم
اشک‌هایم باران شدند
بارانم رودخانه شد
رودخانه خانه‌ی ماهی‌هایم شد!

 
آخرین ویرایش:
تا به حال شکستی؟
مانند تنگ بلوری؟
ناگهانی و بی‌صدا؟
تکه‌هایت به اطراف بیفتند؟
به خود بیایی و دیگر قلبی نباشد؟!
ببینی قلبی نیست، قلبی نمی‌تپد؟
تهی می‌شوی از درون!
یک جسم تهی از حس می‌شوی
ابرهایت نمی‌بارند و تنها به خشک شدن رود چشم میدوزی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بیدار می‌شوم و می‌خواهم زندگی را شروع کنم، نمی‌شود!
گم کرده‌ام نمی‌دانم چه؟ فقط گمشده‌ای دارم
تو پیدایش نکردی؟ وقتی می‌رفتی، حس نکردی چیزی را با خود می‌بری؟
مثلا دلی، شاید هم امیدی را
نگاه کن غم را در چشمانم
آغاز، پایان هر دو مشقتی به همراه دارند انکار ناشدنی!
پس بگو چرا سلام کردیم وقتی آخرش چیزی جز ترک کردن نیست؟!
چرا آغاز کردیم وقتی پایانی تلخ وجود داشت؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا