تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته تهی | تیم ششم چالش ادبی

چیزی نمی‌بینم امّا شاید همان جایی هستم که مردم برای فرار از دلتنگی به آنجا می‌روند
جایی پر از آدم‌هایی‌‌که تنها خود را آغو*ش گرفته‌اند.
جایی که غم‌ها در وجودمان حل می‌شوند
مانند شکری در چایی،
محو می‌شوند اما طعمش همیشه حس می‌شود.
همیشه هست
جایی در نزدیکی ما
جایی درست در قلبمان
ته نشین می‌شوند روی زخم‌ها و شروع می‌شود درد دلتنگی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه آرام رفتی
چه زیبا همانطور که همیشه می‌گفتی
می‌روی، «رفتنی که زیبا باشد» و بالاخره رفتی!
من ندانستم شاید تو نیز غمی داشتی که کسی نفهمید مانند من که بی‌رحم می‌خواندمت
بعد از رفتنت خاطراتت جا ماند
رد عطرت ماند
کاش دیداری داشتیم دوباره
این دیدار می‌بود برای هر چه که باید می‌گفتیم و نگفتیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سخت بود تحمل غم
ما که سختی و رنج را جزوی از سرنوشت می‌نامیم
تا ذهن خود را گمراه کنیم
ما هیچ‌گاه تحمل هیچ دردی را نداشتم
ما با هیچ رنجی قوی‌تر نشدیم
فقط با تکیه بر حرف‌های امیدوارانه
زندگی را ادامه دادیم
و من می‌دانم دردها همیشه می‌مانند
و از درون تخریب می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی غم تبدیل به بغض می‌شود
وقتی خنده‌‌ها تلخ می‌شوند
دقیقا در همین لحظه بدان روحی نداری
وقتی هیچ کس غم چشم‌هایت را نفهمید
بدان فراموش شده‌ای
وقتی تو رفتی
من هم زنده نماندم
شب‌ها با گریه سپری شدند
روزها با خنده‌های دروغین
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روی نیمکتی می‌نشینم
وقتی تنها هستم
به یاد گذشته زندگی میکنم
و به امید روزی که بازگردی
این حرف‌ها تنها امیدی تهی هستند
پوچ و تو خالی
اما دلم به همین وعده‌های پوچ دل خوش است
وقتی اشک‌ها مهمان چشم‌هایم می‌شوند
باران تنها حادثه‌ست و هر چه در پیش روی من است تار می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گاه در آنچه ذهنم می‌بینم
چیزی جز یک خاطره‌ی مرده نیست
خاطره‌ای که دلتنگی را زنده می‌کند
اشتباه نبود دوست داشتن
زمان عاشق شدن اشتباه بود
باید در زمان دیگری می‌آمدی، اکنون زمان اشتباهی را انتخاب کردیم برای دوست داشتن
الان باید موقع شادی باشد نه گریه در ره رفتن
افسوس به دیر امدن و زود رفتن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کسی که اکنون نیاز به دلگرمی دارد منم
تو خود را با مشغله‌هایت احاطه کردی
فکر می‌کردی برای من همه چیز خوب است
فکر می‌کردی من غمگین نیستم
هیچگاه نفهمیدی غمی در قلبم پنهان است
هیچگاه تلاش نکردی برای فهمیدنش
وقتی قلبت درد می‌کند با مسکن درمان نمیشوی
درمان درد فقط تو بودی و بس
ولی هیچ‌وقت نبودی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر چقدر هم که سعی کنی
نمی‌شود مانند قبل شد
از خود می‌پرسی چرا؟
دلیلش را هر چند دیر میفهمی
اینکه نمی‌شود تو آدمی را مانند برگه کتابی بگذاری و بعد از مدت‌ها در همان صفحه به دنبالش بگردی!
آدم‌ها نمی‌ایستند، آنها برگه کتاب نیستند
آنها می‌روند و باز نمی‌گردند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا