تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته دلنوشته سلسله‌ی تناقض|به قلم ندا تیموری

  • شروع کننده موضوع kaniya
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 338
  • پاسخ ها 21
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
388
76
43
به یاد قشنگی روز‌هایمان به یادِ روزهایی خوش بدونِ تو..
و حرف‌هایی که با احساس گفته شده‌اند.
میتونی که با هزاران آرزو نوشته شده، و هق هق‌هایی که بین‌شان نفس کم میاوردند، این اتفاقات باور نکردنی‌ست.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
388
76
43
جسمی زنده که در تنی بی روح خلاصه می‌شود، زندگی‌ای با زمان شادی و حال...
و داستانی که شادی را به غم تبدیل می‌کند.

چگونه این اتفاق‌ها به وجود آمد، هیچ‌گاه شاهد همچین ماجرایی نبودیم و اکنون در همان ماجرا گیر افتاده‌ایم.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
388
76
43
لحظاتی که از زیبایی شروع می‌شد و حال خوبی را به من می‌داد هیچ غمی در زندگی‌ام نبود و شادی‌ها حضور داشتند، آن‌هایی در آن‌ها به کار نبرده شده بود...
ماندنی‌هایی که رفته‌اند و رفتنی‌هایی که مانده‌اند، زندگی‌ای که دگر باقی نیست.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
388
76
43
مانعی برای درد بود...
و اکنون مانده‌ایم بدون همان مانع، زندگی چه کرده که ما شده‌ایم پرنده‌ای برای پرواز ولی با مانع!
بال می‌خواهیم برای رفتن بال‌هایی که می‌تواند زندگی‌ام را تغییر دهد و امّا وجود ندارد.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
388
76
43
راهی نمانده جز باور چیزهایی که نمی‌توانست زندگی را برای‌مان سخت کند.
زندگی گر تواند مارا از خود نراند.
زندگی‌ شاد‌هایی دارد به همراه دردهایی که انسان را نابود می‌کند، و اثبات نشدنی‌ست.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
388
76
43
همان چیزی که به ما شادی می‌دهد، و گاهی هم آن شادی را از ما می‌گیرد.
غمی که در دلم به وجود آمده از چیست چه کسی درد مرا می‌داند.
غمی هست که با خاطراتت به وجود آمده هست و نمی‌دانستم چگونه از یاد ببرم با حرف‌هایی که در گوشم می‌پیچید و انعکاسی که از تو جلوی چشم‌هایم می‌گذشتند.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
388
76
43
برای چه چیزی اینگونه شده‌ام، در دلم هیاهوی عجیبی برپاست و دلم وجود کسی را می‌خواهد که اکنون در کنارم نیست.
دلم وجود آن را می‌خواهد همان عشقی که زمانی همیشه در کنارم بود و نمی‌توانستم رهایش کنم امّا او مرا رها کرد.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
388
76
43
دلی مانند آب زلال...
همچون عشقی در آن جای گرفته بود با تقوا عشقی همانند، خاطراتی سیاه و سفید عشقی که زمانی اتمامش احتمالی نداشت.
خاطراتی که با یاد تو اکنون می‌گذرند.
افکاری که در تو غرق مانده‌اند.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
388
76
43
همیشه می‌ترسیدم تورا از دست بدهم امّا روزی باید به این ترس روی می‌آوردم، و آن روز هم الان بود بر زبانم این بود که او همیشه در کنارم هست و به جای قلبم به او اطمینان آوردم که بی‌خود بود.
انگار حس خاصی در کنارت داشتم که اکنون ندارم.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
388
76
43
حس می‌کردم....کنار تو زندگی زیباست،
و با بودنت دنیایَم همانند رنگین‌کمان هفت رنگ هست.
امّا نمی‌دانستم این رنگی که عشق دروغین را لابه‌لایش پنهان کرده هست روزی با جمله‌ای کوتاه که برایم طولانی بود، نمایان می‌شود.
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا