تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته دلنوشته شیار روح | TARA کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • شروع کننده موضوع RIWAN
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 561
  • پاسخ ها 12
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
نام دلنوشته: شیار روح
دل‌نگار: DIN.DIN
ژانر: تراژدی، عاشقانه
مقدمه:
ای‌وای از عطش جاودان عشق... .
همان عطر سکرآور روزهای جوانی تا به پیکر رنجور کهنسالی، که عشق نام داشت؛ کاری کرد که حتی حلقه‌ی درد را هم از دست بیرون بیاورم.

 
آخرین ویرایش:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
67152_c750db7349582d6798c1c157bbd79814.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ دلنوشته در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

همچنین شما می‌توانید پس از گذشت ۶ پست درخواست کاور تبلیغاتی دهید.

درخواست کاور تبلیغاتی

پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای دلنوشته

همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

58705_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif


کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
همه چیز همان شد که مادر میگفت!
آن زمان از عشق صورتم سرخ می‌شد و حال از سیلی!
کتک‌های پدر روزانه غذایی بود که می‌خوردم و حال حرف!
یاد آن روز‌ها بخیر که مادر با داد میگفت:
دختر جان، تو جوانی، از زندگی چیزی نمی‌دانی!
آری نمی‌دانستم، من نادانی بودم که دلش می‌خواست دانا باشد!
ای‌وای از آن همه خجالت برای کبودی چشمانم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
آن زمان تو را میخواستم از پشت درخت‌های خرمالوی باغ پدربزرگت تماشا کنم، ولی حال پنجره‌ای کوچک شده مرز بین من و تو!
جانا! نکند فکر کنی ناراحت هستم؟
نه، من خود پا گذاشتم در دنیای تو!
بیرون هم نمی‌روم!
مگر با دست‌های تو... .

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
روحم تَرَک برداشته اما تو راحت باش!
این شیار کوچک ما را جدا نمی‌کند از هم.
من تا جانم از چشمانم سرازیر شود می‌مانم.
اخم نکن دیگر!
بخند، مثل آن روزها، بخند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
جان و جهانم
من از فردای دل با تو سخن نمی‌گویم، من از دیروز امروز با تو حرف می‌زنم!
من عشقم را در کشتی نوح قایم می‌کنم!
من گوی چشمان بلورین تو را که شبیه کلاغ‌های بی نام و نشون در آن آیینه‌ی خوشیست دوست دارم.
به پای آن دوست داشتن می‌مانم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
راستی جان دل، شاپرک‌ها را هم آتش زدند!
ولی تو نگران نباش، مبادا گریه کنی!
هنوز چند قطره اشک یاقوت خوش خیال، در صندوق چوبی نسل مورچه‌ها به یادگار مانده!
از همان‌ها برایت آش درست می‌کنم باشد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
راستی مرغابی‌ها را دیدی؟
چه زیبا شنا می‌کنند در دریای ظلمت!
درست مثل گرگ‌ها، چقدر حیف که عقاب‌ها آن‌ها را شکار می‌کنند!
راستی عقاب‌ها شبیه مرد‌ها هستند!
تو را نمی‌گویم نترس، مرد دیگری یاد ندارم، فقط چشمان تو... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
چادر از سرم افتاد!
مبادا سنگسارم کنند.
مبادا به گوشت برسد.
من از تو می‌ترسم، همیشه می‌ترسیدم،
از تن صدایت وقتی چشمانت به رنگ خون شهیدان می‌شود.
راستی خدا برایمان یک لالایی کوچک خلق کرده، میتوانی ببینی؟!
آنجاست، حیف عمرش به دنیا نبود.
ولی تو نگران نباش، من وقتی در خاک می‌گذاشتنش، رویش پتوی درد را کشیدم!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا