به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

دلنوشته دلنوشته غبطه‌ی مذبوح | مائده یاری

Moonlight~

کاربر انجمن
کاربر انجمن
عضویت
29/6/24
ارسال ها
5
امتیاز واکنش
7
امتیاز
3
بسم رب القلم

عنوان: غبطه‌ی مذبوح
ژانر: تراژدی، عاشقانه
نویسنده: مائده یاری
ناظر: @جغد برفی

مقدمه:
نامه‌های پخش و پلا بر روی میز چوبی، خراش‌های گوشه‌ی میز قدیمی، نوشته‌های مچاله شده، لیوان شیشه‌ای و ته‌مانده‌ی آب، خودنویس مسکوت و لکه‌ی جوهر سیاه بر دل سفید کاغذ... .
بوم شوم نامشروعشان فالی را فریاد می‌زند:
- این جا آرزویی مُرده.
 
°•○°●‌ ‌ به نام خالق واژگان ‌ ●°○•°

328764_45f2762db6d5ceed3490971c87cef583.png


نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!
‌‌پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

‌‌|قوانین تایپ دلنوشته|


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

|درخواست جلد برای آثار|


پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

|درخواست نقد دلنوشته|

‌‌
پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید

|درخواست تگ برای دلنوشته|


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

|‌اعلام اتمام آثار ادبی|

‌‌
اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

|درخواست انتقال به متروکه|





قلمتان سبز و ماندگار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مدیریت ادبیات توصیفی
 
می‌نویسم؛ برای تو، برای خودم، برای خودمان... .
خودمانی که به وقت طلوع غروب‌وشی، در لا به لای نورهای آفتاب ماند و به ماه و مهر روزهای دیگر نرسید.
قد دیوارهای خانه‌ی کوچک دلم، روز به روز بیشتر آب می‌رود و ای آشکارترین راز من، نفیر مسکوت و مسکون خانه را بشنو، بشنو که با عجز واج به واج نامت را می‌خواند و شده «سرگشته‌ی حیرانت ای دوست»... .
بانگ دلتنگی از گلدسته‌های فیروزه‌ای و زمردین عبادتگاهت در کوچه‌های دلم می‌پیچد و این دیار بعد از آن غروب در آن طلوع، هرگز رنگ طلوع دیگری را ندیده‌است.
هم‌بازی شدن با کلمات خسته‌ام کرده، هم‌نشینی با سکوت هم نالانم کرده، صداقت و جسارت به خرج بدهم و بگویم دلم برایت تنگ شده چه؟ سر و کله‌ی خودمان و تو از سر کوچه‌ی خانه‌مان پیدا می‌شود؟
 
کلمات بی‌شمار، نامه‌های هرگز به مقصد نرسیده، حرف‌های ناگفته... .
من و تو لبریزشان و مدفون در این گور تاریک، نه فریاد تو به من می‌رسد و نه هیاهوی من به تو.
کدام واژه می‌تواند صبای بینمان شود و شانه خم نکند که ناگفته‌هایمان ژرف‌تر از اقیانوس‌اند و به ثقل کوه؟
میان دریایی از احساسات غوطه‌ورم و هرجا که چشم می‌بیند حس است و احساس؛
و فوادِ سینه‌ام، دمِ رگ‌هایم و دمعِ چشمانم عاجزند از اقرار و خسته‌اند از الفبا.
دلم آغو*ش می‌خواهد، حبس شدن در آن محبس تنگ و گرم‌تر از مهر، سرطان دلم را دیگر کلمات مرحم و مرهم نیستند و سوزش زخم‌هایم را تنها دم مسیحایی انگشتانت می‌تواند شفا بخشد.
تنم ابریشم لبانت را بی‌قرارست و کدام پروانه‌ای‌ست که نوازش پیله بر بال‌هایش را نخواهد؟
 
تیک، تاک... عقربه‌های ساعت دنبال هم گذاشته‌اند و ماه، امشب رو گرفته‌است؛ خبری از لباس منجوق‌دوزی آسمان هم نیست و پیراهنش به سیاهی روی قیر طعنه می‌زند.
پر نگاهم را به سیاه و سفید سایه‌ها بر دشت برفی دیوار می‌کشانم. چوب سوخته‌ی چشمانم دنبال چیست را نمی‌دانم اما می‌توانم حدس بزنم آتش زیر خاکسترشان را چه خاموشی می‌بخشد که «دیدار روی غایب، دانی چه شوق دارد»...؟
حسرت، چهارحرفی کاه‌گلی خشت‌های خانه‌مان و آتش خاموش نشده‌ی زیر خاکستر در قلب چوب سوخته‌ی چشمان من و عسل بهشتی دیدگان تو... تلخی سوختگیشان را تنها حلاوت عسلی‌هایت است که از خاطر می‌برد.
از خیال نگاره‌ی رخ تو،
بند به بند انگشتانم آشوب می‌شوند برای زیستن در شکن موهایت، برای کاویدن ابروانت و لم*س مژگانت،
کویر بر لبانم جای می‌گیرد برای چشیدن نبض شریانت و قلبِ درون سینه‌ام ساز می‌نوازد و دهل می‌کوبد و «پیغام وصل جانان پیوند روح دارد»... .
 

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 5) دیدن جزئیات

عقب
بالا