تازه چه خبر

خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
89648_44789a906d3059a9f533ba004422a2d0_vn3d.png

به نام او به یاد او در پناه او

دلنوشته: هم پیمان
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
دلنویس: نگین بای

مقدمه:
شکوه چشمانت را از خدا عاریه گرفته‌ام، که زیبایی از رخسار پرمایه تو می‌تپد. دگر تا ابدیت، حمایل هدیه‌ای خواهم بود که برای این قلب، دلاویز و فرخنده است.

با هم، پیمانی بسته‌ایم که در آستانه‌ی این سرنوشت، هیچگاه آویخته‌ی دار غم و جدایی نشویم. گر قلب فسرده‌ای را در جهان یافتی، بدان از نبود سودای مملو از حیات تو، حزین گشته‌است!

از بهار لبخند هایت، این دل بی‌دل باسق شده‌است. تو که در کنارم می‌نشینی در آتش عشق غرق خواهم شد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نهنــگ

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
کادر آرامیکسیا
مدیر بازنشسته
مشار چاپ آثار
عضویت
28/5/20
ارسال ها
3,701
امتیاز واکنش
9,688
امتیاز
193
محل سکونت
رَهـایـی
31820_c750db7349582d6798c1c157bbd79814.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ دلنوشته در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای دلنوشته



همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه



14065_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif



کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
درمیان چهره‌ی به اشک نشسته‌ات، چشمان مشکی و زیبایی به سفیدی محضی می‌زنند که مرگ خواندمش!
سیاهی گیرای چشمانت، خود را از دست داده‌اند؛ خود را در میان دو راهی زندگی و مرگ گم کرده‌اند!
نگذار این بغض ثابت در گلویم
با رفتنت خفه‌ام کند.
 
آخرین ویرایش:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
از پرتگاه زندگی،کسی مرا نجات نمی‌دهد؛ کسی از تلاطم اشک‌های بی امان رهایم نمی‌کند.
تنها مانده‌ام؛ و در عمق چشمانم آتش شعله می‌زند. شعله‌ای که گریبان گونه‌های ترک برداشته‌ام را می‌گیرد.
آنقدر می‌سوزد که آفتاب مرا به خود می‌گیرد! دیگر جانی برای نفس‌هایم نمی‌ماند که نفس بکشند‌‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
زمانی که در گودی چشمانت شیشه‌هایی می‌شکنند؛ در لبخند لبانت، خشکی و روح مُرده می‌مد؛ در کنج گونه‌هایت نم می‌نشیند و چال گونه ها را می‌بلعد، من آن لحظه شکنجه می‌شوم.
و جان من است که از نفس می‌افتد و جانی برایش نمی‌ماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
تو که لبخند می‌زنی، یک جهان را می‌سازی!
غنچه روی سرخی لبت نقش می‌بندد؛ گونه‌هایت لاله زار می‌شود وقتی از خجالت گل می‌اندازد، و پلک‌هایت را که باز و بسته می‌کنی، یک عالم را چشم می‌دهی تا تماشایت کنند.
چشم‌هایت شهر را روشن می‌کند! تویی که نور چشم و قلب من شده‌ای.
موج موهایت مرا غرق می‌کند و هنگامی که به ساحل پیشانی‌ات می‌رسد، می‌خواهم همانجا بمانم و از فکرت درنیایم.
و چه زیباست در آن لحظه‌ای که در چال گونه‌ات چال می‌شوم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
ثانیه‌ای که می‌گویی برو،
نمی‌دانی همانجا من به آن دنیا می‌روم!
اما نبود تو رفته رفته گریبان لحظه‌هایم را می‌گیرد و خفه‌ام می‌کند.
سیل عذاب‌هایم طغیان می‌کند و سد واژگانم را می‌شکند؛ که این‌بار به جای وصف لبخندت، درد نبودت را می‌نویسم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
آرام و بی صدا
در قلبم سرک می‌کشی
لبخند می‌زنی و بعد می‌خندی
نمی‌دانی در یک نگاه عاشق شدن چه حسی دارد
نمی‌دانی بودنت در کنارم چه هیجانی دارد
جانِ من بسته به یک تار موی توست
خودت هم خوب میدانی
که چقدر دوست دارم
باور نمی‌کنی دوست داشتنت چقدر دوست داشتنی است
اما،
وقتی من می‌گویم
باورم کن جانان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
کنار شومینه‌ای سرد،
زانوهایم را ب*غل کرده‌ام؛
خاطرات تلخی چشمانم را می‌بلعند
اشکی از پشت پلکهایم می‌بارد و
تمام وجودم نم می‌زند.
و باز هم من ماندم و مرگی خاموش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
این بار،
غروب است که سبد زندگی را مملو از عشق و قرار می‌کند
غروبی که پنجره‌ی امید را برای آزادگان باز می‌کند
حرف از غروب که می‌شود،
دلتنگی به سراغم می‌آید
دلتنگ خاطراتم می‌شوم
دلتنگ لحظاتی که مادرم،
فرش قلبم را با مهربانی و محبتش پر نقش می‌کند...
آن لحظاتی که عروسک کودکی‌ام را نوازش می‌کردم...
آن دقایقی که پازل زندگی‌ام را با عشق و معرفت پر می‌کردم ...
و منتظر خورشید لبخند ها بودم که باز هم،
روی ل*ب هایم طلوع کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری‌ که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

چه زیبا گفت آن دم سعدی؛ که یک بیتش به حرف ها می‌ارزد‌ و آن لحظه‌اش به ساعت ها!
با موسیقی های هم وزنش آتش عشق را شعله‌ور می‌کند و حیات امید را به گردش درمی‌آورد.
درد و دل کرد و دلداری‌ام داد، اگرچه یک بیت است اما انشای زندگی را می‌سازد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
شاید تنها در کنج حافظه من باشد که زنده باشی، شاید تنها من باشم که تو را زنده نگه داشته‌ام.
من محکوم به تو را دوست داشتن نیستم، اما مشتاق به تو هستم
مرا سرزنش نکن
 
آخرین ویرایش:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
غبار تنهایی، بر بام قلبم نشسته‌است؛ من مانده‌ام و غمی به پهنای دنیا که بر دفترم جاری می‌شوند. اما کلمات برای بیانش کافی نیستند. تو نیستی و داغ نبودت جان و روحم را چرا، اما برگه ها را نمی‌سوزاند؛ در آتشی از نبودت خاکستر شده‌ام و دلم تو را فریاد می‌زند‌.
صدایش را شنیدی به سراغم بیا! نگذار به جای تو، مرگ مرا در آغو*ش بکشد، که من بی‌تو خواهم مُرد.
 
آخرین ویرایش:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
تو هم پیمان من هستی. دست‌هایت را به جان می‌خرم؛ همان دستان گرم و جان بخشی که زنده‌ام می‌کند.
مرا صدایم کن که صدایت، زندگی می‌بخشد و حالم را دگرگون می‌سازد. تو که لبخند می‌زنی درد های من درمان می‌شود؛ و وقتی که می‌خندی غم های من پایان می‌گیرند.
خودت می‌دانی من پر از درد های ناتمام هستم، اما ل*ب های خندان تو زندگی‌ام را سامان می‌دهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الماس

شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
عضویت
6/10/20
ارسال ها
855
امتیاز واکنش
1,548
امتیاز
103
محل سکونت
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
من و تو پرت شده‌ایم؛ تو از پرتگاه دشت و من از پرتگاه زندگی!
عذابم می‌داد وجدانی که هر لحظه عذاب می‌کشید و نبودت را تداعی چشمانم می‌کرد.
و این چشم‌هایم، اشک ها را فدای گونه‌هایم می‌کردند.
من حاضر بودم بمیرم تا جانم را فدای حضورت کنم؛ بلکه باری دیگر لبخند را بر روی ل*ب هایت ببینم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8