تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته دلنوشته پارادایم | سونیا جهانبخشی کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • شروع کننده موضوع SONIYA JAHANI
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 567
  • پاسخ ها 17
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
407
744
103
19
«میان نیرآن»
وضعیت پروفایل
WIN...AWIN
شب که می‌شود،
موبایلم را بر می‌دارم و روی عکست زوم می‌کنم!
روزها را می‌توان سپری کرد،
ولی شب‌ها هجوم خاطرات به مغز را نمی‌شد کنترل کرد!
اگر همانند سابق می‌گفت:
- تو هم بعد من بگیر بخواب، نبینم آنلاین باشی!

انقدر بی‌خوابی نمی‌کشیدیم... .
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
407
744
103
19
«میان نیرآن»
وضعیت پروفایل
WIN...AWIN
من هم یک روز حالم خوب می‌شود،
با خیال راحت می‌خندم،
با خیالی آسوده لبخند می‌زنم،
یک روز، دیگر فارغ از جهان، دلم را
به خوشی‌های ناچیز گرم می‌کنم.
بدون فکر کردن به اینکه با کل جهان هم سخن بگویم، تا خودت نیایی حالم خوب نمی‌شود!
یک روز گذر می‌کنم از این گودال عمیق.
یک روز با شنیدن اسمت

فقط لبخند می‌زنم و آسوده می‌گذرم... .
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
407
744
103
19
«میان نیرآن»
وضعیت پروفایل
WIN...AWIN
استرس اولین تجربیات انسان
شیرین‌ترین استرس دنیاست!
من این را بارها و بارها با تو تجربه کردم!
مثل همان روز اول،
مثل همان دوستت دارم اول،
مانند همان زمزمه‌ی عاشقانه‌ی اول
که جان مرا از خوشی غرق رویا می‌کرد!
مثل همان تماس اول که صدای طنین‌ اندازنت، به روی کوبش قلبم تأثیر می‌گذاشت!
همانند همان قرار اول... .

همانند همین دلتنگی اول... .
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
407
744
103
19
«میان نیرآن»
وضعیت پروفایل
WIN...AWIN
جانانم؛
آخ از آن پیچ و خم ابرویت!
قربان خلقتت خدا من بشوم،
که چه کردی با من؟
تو که نقاّش ماهری هستی،
نقش او را می‌کشیدی با من!
که چو الان درون گرداب دلتنگی،

حل نشوم!
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
407
744
103
19
«میان نیرآن»
وضعیت پروفایل
WIN...AWIN
بر سر یک دو راهی گیر کرده‌ام
می‌خواهم خودم را ب*غل کنم و بگویم نمی‌بخشمت!
نمی‌بخشمت برای دفعاتی که کوتاه آمدی،
نمی‌بخشمت برای روزهایی که بی دلیل عذر‌خواهی کردی،
بی دلیل بخشیدی!
نمی‌بخشمت برای آن روزهایی که بی چشم داشت عاشق شدی و عاشقی کردی!
نمی‌بخشمت که زیر پایت را نگاه نکردی!
یخ‌ها را ندیدی و با درد روی زمین سفت و سخت و سرد، لیز خوردی!

نمی‌دانم ببخشمت، یا تنبیهت کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
407
744
103
19
«میان نیرآن»
وضعیت پروفایل
WIN...AWIN
چیزی همانند خوره به جانم افتاد،
وقتی که چراغ اذهان خاموش شد
دست‌های گرم، به سردترین حد خود رسید
لبخندها، بر روی ل*ب‌هایمان ماسید
و از روزهایمان فقط خاطرات باقی ماند...
شاید همه چیز درست در زمان اوج خود
داشت با ما وداع می‌کرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
407
744
103
19
«میان نیرآن»
وضعیت پروفایل
WIN...AWIN
شب‌های تیره و طولانی
سنگ‌ها را به ماگما تبدیل کرده و
اسفندی بر روی خاکستر فعال عشاق
شد. هیچ چیز قرار نبود تغییر کند؛
همه محدود به یک انسان و محدود به یک
محدوده فکری!
ما فقط محکوم به زندگی کردن بودیم
بی آنکه بدانیم چیست زندگانی!
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
407
744
103
19
«میان نیرآن»
وضعیت پروفایل
WIN...AWIN
محبوس می‌کنم نگاهت را در زندان چشمانم
چشمانت همانند همان روز اول برق می‌زند
ل*ب‌هایت به خنده کش می‌آید و
میمیک صورتت، بهت و ناباوری‌ات را
به رخ می‌کشد...
امروز، مانند آن روز اول نیست؛
برنده‌ی این نبرد منی هستم که
بی‌توجه به تو به راهم ادامه می‌دهم!
منی که دریافتم داشتن خودم، یعنی امید به زندگی !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا