."میخوای بدونی چطور این زخم ها رو برداشتم؟ پدرم یه معتاد بود و یه شب که بیش از همیشه به سرش زد، مامان چاقوی آشپزخونه رو برداشت تا از خودش دفاع کنه. پدرم از این کار خوشش نیومد پس در حالیکه من تماشا می کردم چاقو رو زد به خود مامانم. همین طور که می خندید سرش و برگردوند طرف من و گفت" چرا اینقدر جدی؟" با چاقو اومد سمت من، تیغه چاقو رو گذاشت توی دهنم: بذار یه لبخند روی این چهره بکشم."