ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش ادبیات
تالار ادبیات
ادبیات عمومی
کافه ادبی
[ رضا پورشریف ]
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="مـطی, post: 183648, member: 2394"] [CENTER][FONT=Gandom]خیلی وقت بود زندگی کردن یادم رفته بود، یه اخم همیشه روی صورتم بود و از همه ی عالم و آدم طلبکار بودم. یه جواریی داشت یادم میرفت که زندگی چه مزه ای داره و فقط سختی ها و مشکلات رو میدیدم. تا اینکه یه روز خیلی اتفاقی حین رانندگی و پشت فرمون، سر یه چهار راه به یه ماشین راه دادم، توجهم به چهره راننده بود که بهم نگاه میکرد، بهم لبخند زد، تشکر کرد و رفت. نمیدونم چرا اما تشکرش یه دنیا برام ارزش داشت و خیلی واسم شیرین بود. لبخند و تشکرش مثل پتکی بود که توی سرم خورده باشه و یهو یادم انداخت که هنوز هم خوبی وجود داره، هنوز هم میشه انرژی مثبت داد و گرفت! اینقد اون لبخند برام جالب و با ارزش بود که با خودم گفتم لااقل تا غروب سعی کنم چند تا از این کارهای کوچولوی بامزه انجام بدم. تا غروب چند بار دیگه به بعضی ها سر میدون یا چهار راه، راه دادم، واسه یه رفتگر بوق زدم و دست تکون دادم، وقتی یه دوست قدیمی رو دیدم، روم رو نکردم اونور که ازش رد بشم، موندم و باهاش احوال پرسی کردم. از یه بچه ی کوچیک که دستمال کاغذی میفروخت، دستمال کاغذی خریدم و بهش لبخند زدم. وقتی آخر شب به روزم فکر میکردم دیدم که چه روز قشنگی داشتم، چقد حس خوبی بود و چه روز بامزه ای رو پشت سر گذاشتم. زندگی بامزه هست، خیلی، خیلی بامزه و خیلی شیرین. زندگی یه لبخند کوچیک هست به آدمی که اصلا نمیشناسیش، زندگی راه دادن به ماشینی هست که عجله داره، زندگی سر زدن به عزیزانت هست، زندگی یه پیام احوال پرسی هست که برای یه دوست ارسال میکنی، زندگی یه سلام گرم هست توی پارکینگ حیاط به همسایه ای که فکر میکنی خودش رو خیلی میگیره و زندگی یعنی لبخند زدن به یه آدم اخمو. از اون روز به بعد هروز توجهم به کسایی بود که با ماشین بهشون راه می دادم تا با یه لبخندِ انرژی بخش کل روزم رو بامزه کنن. و لبخند زدم به همه ی اونایی که بهم راه دادن... . " رضا پورشریف "[/FONT][/CENTER] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش ادبیات
تالار ادبیات
ادبیات عمومی
کافه ادبی
[ رضا پورشریف ]
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…