دلش در این چهاردیواری که انگار زندانِ سردِ آرزوها است سخت گرفته است. انگار دیگر نمیتواند در این چهاردیواری بماند. انگار دلش هو*س کرده است ساعتی از خانه بیرون بزند. مثلاً در کنارِ ساحلی کوچک بر روی تکه سنگی بنشیند و ذهنِ خستهی خود را رها کند. دلش...