تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی شرمنده

  • شروع کننده موضوع Shokufeaban
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 260
  • پاسخ ها 0
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
7
8
3
شمال سرسبز
وضعیت پروفایل
دل برات میتپه ....
شرمنده ام که واست کم گذاشتم ،شرمنده ام اگه به اندازه کافی عاشق نبودم ،شرمنده ام اگه همه چی خر*اب شد هه خرابش کردی ،من شرمنده ام که تو بزدلی ،ترسویی ،نامردی،جدی میگم ؛شرمنده ام که بهت دل دادم که اوردمت توزندگیم ،شرمنده ام که باورت کردم ...من فک میکردم که همه چی آخر درست میشه ،فک میکردم آدم میشی، میدونی من فک میکنم من تو رو از دست ندادم ،اوایل برعکس فک میکردم ،فک میکردم کوتاهی از منه ،که کم گذاشتم ،نمیدونستم چیکار کردم که اون همه خاطره قشنگ رسید به اینجا ، آیندمو با تو دیده بودم ، یه چند وقتی میشد خودمو سرزنش میکردم آدم بده این را*بطه نصف و نیمه منم، اما دیدم ن ،من تو رو از دست ندادم، هه تو کسی رو از دست دادی که نگرانت میشد کسی که حاضر بود هرکاری برات بکنه ، حاضر بود از خیلی چیزا بگذره که تو فقط بخندی ، حاضر بود خواسته های دلشو نایده بگیره تا دل تو شاد باشه ، قلب مهربونی داشتی البته به ظاهر ،منم که ساده حاضر بودم واسه شاد بودنش یه ثانیه هم تنهات نذارم ، شرمنده بعضی وقتا شک میکنم از اینکه این عشق دوطرفه بوده یا نه ، ببین من روت حساب کرده بودم ، باور کرده بودم شاید عشق اون دروغی که مطمئن بودم فک میکردم هست نباشه ، ولی نه هرچقدر جلوتر رفتیم هرچقدر فک می کردم همه چیز ممکنه حل بشه دیدم نه تو و عشقت ،تو و احساست سرابین، من واقعا شرمنده ام که تصور می کردم با تو یه زندگی رویایی میسازم ،رویام شد کابوس
تو کابوسی ،نمیتونم ازت بیدار شم ، نمیتونم فرار کنم ، حماقت کردم ، فک می کردم میشه با اعتماد لبه دره خونه ساخت ، شرمنده من یه درصدم فک نمیکردم تو اون طوفانی میشی که پرتم میکنه ته دره ، من نمیدونستم آوار میشی روی سرم ،شرمنده که زودتر نشناختمت ، نمی خواستم باور کنم خودخواهی ، میذاشتمش پای عشقی که وجود نداشت ، چشم و گوشمو بسته بودم رو دوروبری هام ،همه حواسم پی تو بود که نکنه یه وقت از دم و بازدم نفست عقب بمونم ،شرمنده عین مار پیچیدی دورم و من احمق اونو تصور میکردم یه پیچک پر گل کوچیک آبی پیچیده دورم و منو قشنگ تر از قبل کرده ، ندیدم ،نفهمیدم ، پیچیدی دورم ک اونقدری فشار گذاشتیم که قلب و مغزم ترکید ، اونقدر تو فشار گذاشتیم که اون حقیقتی که تو عمق جونم مخفی کرده بودم بالا آوردم ، تو خوش خط و خال بودی و منم محو تماشات
شرمنده که چشمامو خوب باز نکردم ،شرمنده که باعث شدم باور کنی آدم حسابی ، یادته دیگه من خودم تو توهم بزرگ بودن رشدت دادم
شرمنده که اونقدر که لایقش بودی حرف بارت نکردم ....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا