شعر شعر در مورد قهوه

[Kallinu]

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

تو به نقش قهوه اعتقاد داری

به پیش‌بینی

به بازی‌های بزرگ

من فقط به چشمانت

پل ورلن​

 

[Kallinu]

احساس بدی دست می‌دهد

با مشاهده‌ی مردمی که

قهوه می‌نوشند و انتظار می‌کشند

کاش می‌توانستم آن‌ها را در خوشبختی فرو برم

آن‌ها به آن نیاز دارند

آن‌ها بیش از من به آن نیاز دارند

چارلز بوکوفسکی

 

[Kallinu]

می‌خواهم دوستت بدارم

پیش از آنکه باغ‌های عشق را

به فرمانی فاشیستی ممنوع کنند

می‌خواهم با تو فنجانی بنوشم

پیش از مصادره‌ی قهوه‌ها و فنجان‌ها

 

[Kallinu]

قهوه بس تلخست‌ کش نوشند مردم صبح و شام

لیک بس شیرین شود چون گشت با شکر عجین

قاآنی

 

[Kallinu]

زیباترین بهانه‌ی پیوند ما

شعر است

– این دوست مشترک –

که با ما قهوه می‌نوشد

و به قیلوله می‌رود.

و چه زیباست

که او را

چون یکی از کودکان ما می‌دانی.

 

[Kallinu]

نمی‌تپد دل خون‌گشته در غبار هو*س

سراغ قهوه به جام شر*اب دشوار است

بیدل دهلوی

 

[Kallinu]

از تیغه‌ی دلتنگی

به‌ کجا بگریزیم

روزهای یکشنبه.

جایی

قهوه‌ای نمی‌نوشیم

نرگسی نمی‌خریم

و بر دفتر شعرم

لبخندی نقش نمی‌بندد.

نه نوازشی

نه جامی

که رنگ چشمانت را

لحظه‌ای

دیگرگون کند

و مرز زمان را

از میان بردارد…

 

[Kallinu]

چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات

از عکس رُخش قهوه شود آب حیات

عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم

خورشید برون آمده است از ظلمات

شاطرعباس صبوحی

 

[Kallinu]

درست مثل فنجان قهوه

که ته می‌کشد

پنجره

کم‌کم از تصویر تو

تهی می‌شود

 

[Kallinu]

قهوه‌ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی‌گنجم

دیده‌ام در جهان‌نما چشمی که به تکرار می‌کشد فالم

محمدعلی بهمنی