چهار اصل مهم طرحهای داستانی
مورد دوم: هدف داشتن شخصیت اصلی
?|× برگردیم به مثال خودمان دربارهی آدمی که در نیویورک در مقابل غذا کاری انجام میدهد.
?|× اگر این آدم اعلانش را زمین بیندازد و یکدفعه با چتر نجاتی شروع کند به بالا رفتن از ساختمان صد و دو طبقهی امپایر استیت، چه وضعی پیش میآید؟
== در این حالت، اشتیاق ما به او یکدفعه زیاد میشود. چرا؟
== چون این شخصیت هدفی دارد؛ یک خواسته یا تمایل.
?|× هدف شخصیت، نیروی محرکه (driving force) داستان است. نیرویی تولید میکند که شخصیت را پیش میراند و نمیگذارد او عاطل و باطل یک جا بنشیند.
?|× هدف شخصیت ممکن است یکی از این دو شکل باشد: یا شخصیت میخواهد به چیزی برسد یا از چیزی فرار کند.
?|× مثال:
==>
رمان «دختری که عاشق تام گوردون بود» اثر استیون کینگ، دربارهی دختری است که در جنگل گم شده و با همهی وجودش دلش میخواهد دوباره به دنیای متمدن برگردد.
==> در
رمان «آروارهها» اثر پیتر بنچلی، کلانتر برادی در تعقیب کوسهی خطرناکی است که در ساحل جزیرهی تفریحی، گردشگران را میکشد.
==> در
رمان «رُز مَدر» اثر استیون کینگ، رز میخواهد از دست شوهر روانیاش فرار کند.
==> در
رمان «شرکت» اثر جان گریشام، وکیل میچ مکدیثر میخواهد از دست مافیا فرار کند.
?|× در طرحهای قوی، شخصیت یک هدف بزرگ و غالب دارد. این هدف بزرگ، سوال داستان را به وجود میآورد: «آیا شخصیت به هدفش میرسد؟»
?|× هدف شخصیت اصلی باید برای سلامتی و رفاه او ضروری باشد تا خواننده نگران این سوال یا هدف شود. اگر شخصیت نتواند به چیزی برسد یا از آن فرار کند، ضربهی وحشتناکی به زندگیاش وارد میشود و وضعش بسیار بدتر خواهد شد.
?|× اگر هدف شخصیت زنده ماندن باشد طرح داستان قوی میشود. به علاوه سایهی مرگ میتواند بالای سر بقیهی شخصیتها باشد مثلا در
رمان «سکوت برهها» اثر تامس هاریس، هدف کلاریس استارلینگ این است که جلوی بوفالو بیل را، قبل از اینکه زن دیگری را بکشد، بگیرد.