تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر مجموعه اشعار آوازِ خون | به قلم شاعر ارغنون

▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
عنوان اثر: آوازِ خون
کاتب: ارغنون
در ژانرِ: تراژدی
به قالبِ: سپید، موج نو

دیباچه‌ای بر اثر:
صدایم بزن
ای تو آن تتمه‌ی رهاییِ آدم!
که برابر تو مرگ به ستوه آمد
صدا بزن ای رشته کوهانِ کشیده
به مخملِ خون
تو بگو، ای هرآنچه نامش را
به اشتباه شعر نهادیم
و دریغا، تو بودی...
صدایم بزن
مرد رقصیده به کشتارگاه
که نظم زبان می‌شناسدت
و زبان من،
زبان تحریف شده‌ی من...
با خاکی که عمرِ رنج است
و عمق رنج است
و بغضِ رنج،
چه‌کار باید بکند؟
 
آخرین ویرایش:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
‌‌
به نام خالق پیچک‌های باغ واژگان

‌‌
negar_1697269352339_b89o_d0g9.png


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین جامع تالار شعر

شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای مجموعه شعر

پس از گذشت ۱۰ الی ۱۵ پست از مجموعه شعر خود، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید. توجه داشته باشید که مجموعه اشعار تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد مجموعه اشعار

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای اشعار

همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان مجموعه شعر خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام مجموعه شعر

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن مجموعه شعر خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

‌​


مدیریت تالار شعر انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
سراسرم زخم است
چنان‌‌که خانه در خونم
و نسب‌ها با جویبار دارم...
زآن شکیبای بلند
که چندی‌ست از خون است
و می‌رود به گورها
می‌ریزد سرخی خصم تو را...
و ای خصم
کز چشم‌های من
به عاریت گرفته‌ای حریقت را...
چه خواهی دانست که من
چه طلب‌ها
زین به گور نشسته استخوان دارم!

سراسرم زخم است
و زخم از من زبان می‌گیرد
زبانه می‌کشد، به آهنگ رهایی
و تا دست برمی‌دارم به امید
به یک‌باره، تمام هستی‌ام
با یادِ سالیانِ مرگ، می‌میرد
چه‌گونه انسانی‌ست
که در تازیانه‌ی این شب
صدای آوازی از برخاسته‌ی خون
شنیده، آتش نمی‌گیرد؟
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
یخ‌بندان سردی بر تنم دارم
روکشی از مرگ، آن‌قدر سرد
که هرچه کبریت می‌کشم خودم را
_ که باروتم _
جز از درون که می‌سوزم، گرم نمی‌شوم
و به درازنای تمام سال‌های خاورمیانه
که تمام فصول، به یک‌دست پاییز اند
یخ کرده، سردم
خوب می‌دانم کارون!
این سرما، از چشم‌های توست
که در گرگ و میش شهریور
به خزان سلام داد...
_ و خزان سالیان است که نرفته‌است _
چشم‌های باز تو
که چون گوساله‌ای رمیده
بر سیه دستان جلاد نگریست
و یخ بست، زنگار زده،
بر روح دنیا حک شد
چشم‌های تو، که ده‌نشینانِ مهلکه
داستان‌ِ هراس‌بار شب‌های بی‌خوابی را
برای فرزندان‌ کوچک‌شان
از روی آن‌ها تشریح می‌کنند
تا بگویند، کارون نیز کودک بود
و چه چشم‌های بیرون‌زده‌ی قشنگی داشت!
آه
چه پلشت است این غم،
و چه سرد است
چون خاکستری که آتش
زیر آن لانه گزیده باشد...
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
نه اولین است نه آخرین،
مانند همیشه‌، آبان
که روزهای سوخته دارد
و شب‌های بلند
حتی بلندتر از شبی که جنازه‌ی تو
بر خاک خسته می‌خوابید...
آه محسن!
گونه‌های سوخته‌ات
خرماهای شیرینی در کام ستم بودند
و استخوانِ فک‌ات را
چون هسته‌ای مزاحم،
جوییده، تف می‌کردند
و این خاک چه طاقتی دارد!
یادش به‌خیر محسن،
چگونه از اشک‌هایم خجل بودم
و از خاک سرزمینم خجل‌تر...
آن روزها با وطن بیگانه بودم
و این‌روزها، مشت مشت اجساد آشنا به آشیان می‌آورم... .
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
خواهد ترکید روزی به ناچار
آن‌جا رد پایِ سرانگشتانی‌ست
که سرسرای شکنجه بوده‌اند
گلی که لبخند می‌زند
ساقه‌اش بی‌شک خمیده است...
گلی که لبخند را به باغ می‌دهد
گلی که لبخند را به باغ می‌دهد؟
کسی می‌داند آیا چند بار است که مرده است؟
آن‌جا گل‌خانه‌ی دهان‌های خون‌مرده است،
آن‌جا دست‌های به کتف آویخته‌ی زندگی را خُرد می‌کرده‌اند
و سینه‌ام که خواهد ترکید روزی بی‌خبر!
آه سینه‌ام میدان مین است برادر...
سینه‌ام میدان مین است
آیا کسی هست، این‌گونه پرعطش
که منم؟
و آیا کسی هست، این‌گونه زنده
که تویی؟
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
شماره‌ی تنت را می‌شناسند
شلاق‌های نگون‌بختی که آبرویشان را درو می‌کنی...
وآن‌که برهنه، به معبر تعذیب است
شلاق است و تن تو نیست.
سلامت باد
گیسو رخشان که به هر ضربه‌
آواز هستی می‌کنی!
نگریخته‌ی سالِ سکوت،
که دندان‌های استقامت را ریخته‌ای.
سلامت باد
سپید رو، سپید تن،
سپیدارِ قد کشیده
از میان روکشِ آهن... .
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
خواهم گریست؛
بزرگ‌تر از حد چشم‌هایم
و خواهم گفت، بزرگ‌تر از حد زبانم
چرا که زبانم راز پروانه‌های یکی دو روزه
نه!
که راز درختان بزرگ قامت استواری را
می‌داند...
و زبانم سرخ است،
و چه کسی حد زبان را مشخص می‌کند مختاری؟
خواهم گفت! خواهم گفت!
هرآن‌چه زبان نمی‌تواند بگوید
و هرآن‌چه نباید بگویند...
خواهم گفت و خواهم گریست
بزرگ‌تر از حد چشم‌هایم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
با همه‌ی صلابتش
جهان برای تو یک متر است!
نور نبودی که بندت نمی‌توان کرد
و مرغ نبودی که از گلوله پرواز کنی...
کودک بودی پیش از آن‌که جهان بی‌شناسنامه‌ات کند،
صحاب جهان، عاشقانه دوستت می‌داشتند
آن‌قدر که آخرین گلوله‌ی خود را
پیش‌کش چشم‌های آسیمه‌ات کنند
صرصر از مرگت آرام نمی‌گیرد
صلصل صرف شده‌‌ی صغیرم!
صلاء نماز می‌کردی و صلاء خونت می‌‌کنم اکنون... .
آه! کسی نمی‌شناسدت،
الا صمات شب که صماخ گوش را می‌درد از شیون...
و ستم که هم‌بازی‌ات بوده است!
حتا عمیق نیست گورت
نه به عمق چشم‌هایت که غم بی‌آشیانی را از زیر صورت مرده هنوز صدا می‌زنند
و دست‌های بی‌جان مادرت اجازه‌ی کندن نداشته‌اند
تا عمق جنازه‌ات به ساحت نفت‌راه برنخورد
که نفت سرمایه‌ای ملی‌ست
و تو اسب کوچکی که شناسنامه ندارد!
آه انسان! که نامت را انکار می‌کنند، جانت را انکار می‌کنند، راه رفتنت را به روی بند حقیقت انکار می‌کنند
و بلند می‌گویند انسان نبوده‌ای هرگز...
انگار تو صهل صهیل اسب‌های کوچک شهرت بودی،
که خوب می‌دانستی این خاک برای زیر پایت بودن است و نه روی تن‌...
اسب‌ کوچکم که دبه‌‌ی آب در دستت درآویختن با صلاحِ وطن بود.
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
شرافت قوس گردنت بود
که زیر طناب می‌شکست!
گفته بودی خدا هوایت را دارد
و کنون خدای خواب‌های زمستانی
پایِ شرم‌اش را
به آغو*ش کشیده‌ست...
ای‌کاش زنی که مادر توست
خدای شهر ما بود
تا مانند هر شب،
که اندوه به گنبدهای کبود سرِ شکسته‌ی فرزندی اذان می‌گوید؛
و فاجعه پیرزنی می‌شود تا گوشه گوشه‌‌ی این شهر بساطش را پهن کند؛
بیدار باشد...

«نفرین بزرگ خواهد شکست»
دست ژولیده‌‌ای این را گفت
هنگامی که پیراهن گریان رفیقان را
از خون می‌‌شست...
من اما با گلبن خون تو حرف زده‌ام
خون‌ ما به سهلی پاک می‌شود محمد...
گویی که ارواح نَمرده‌ی نفرینی باشیم
گردن شکسته‌هایی که تشنه‌ی گردن دیو‌انند
و من که زیر جان شب می‌خزم
از مردم شهر طناب‌ها متنفرم.
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا