تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

منتخب مجموعه اشعار به سوی آسمان | به قلم زهرا.م

کاربر انجمن
کاربر انجمن
به نام خدا

نام مجموعه: به سوی آسمان
شاعر: زهرا مرعشی
ژانر: تراژدی، اجتماعی
قالب: نو، سپید
سطح: منتخب


115392_2aa14ca90acd7cc1b6e089d89a0cd530.png

مقدمه:

من نمی دانستم
که به دنبال کدامین خورشید
در پس کوه درد می گردم
روزی اما وقتی
کوه ها خم گشتند
آسمان را دیدم
او به من می خندید
من به خود لرزیدم
تازه فهمیدم چیست
من فقط باران را
من فقط باران را می‌خواستم...

پ.ن:
آدم خلیفه‌ی تنهای خدا
روی زمین است.
امپراتوری که گاهی باید برگردد
به آخرین سلاحش
و سلاح او گریه است...
فاضل نظری


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
Oct
855
1,548
103
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
بسمِ آنکه قلمی را ثمر بخشید... .
1652851413443.png


نویسندگان گرامی، صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!
__________
پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و شرایط تایپ آثار ادبی در " انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.
| قوانین جامع مجموعه اشعار |
| قوانین تایپ مجموعه شعر |
__________
دقت داشته باشید بعد از 10 پست اثر شما ملزوم به داشتن جلد است، در تاپیک زیر درخواست خود را ثبت نمایید.

| تاپیک جامع درخواست جلد |
__________
بعد از "15 پست" می‌توانید ابتدا درخواست نقد و سپس درخواست تگ بدهید.

| درخواست نقد اشعار |
| درخواست تگ برای اشعار |
__________
همچنین پس از ارسال حداقل 25 پست، پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی‌های لازم صورت گیرد.
| اعلام اتمام مجموعه شعر |
__________
|با آرزوی درخشش قلم شما |
[مدیریت تالار بوستان شعر
]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
کمی آهسته تر باران
کمی آهسته تر برخوان
دگر اینجا تحمل هایمان
خاموش و تاریک است
دگر اینجا برای خستگی ها در نمی‌سازند
صدای بارش موج صنوبر را نمی بویند
سلامی را به کشتی ها نمی‌سپارند

کمی آهسته تر باران
کمی آهسته تر برخوان
هوای نا بهنگامی است برای بارشت باران
زمین را تاب این حجم از محبت نیست
ثوابت را برای بعد ها بگذار
برای آن زمانی که بدون چتر از مهرت
به استقبال می آیند

 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
من دلم می‌خواهد
بروم از این شهر
بگریزم ز کسوفی که مرا می‌خواند
بگریزم ز صدایی که درون قلبم
به توان پر ققنوس ندارد باور

گر چه می‌گویند اینجا آسمان ها تیره‌اند
من به دنبال مهر می گردم
من به دنبال عشق می گردم
اندر این شهر، مهربانی را
در درون شیشه ای تیره، نگه می‌دارند
می سپارند به دریای فراموشی ها...

من دلم می‌خواهد
بروم از این شهر
به جهانی که بگویند دوستت دارم.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
دلم پرواز می‌خواهد
که جانی تازه آراید درون ارزوهایم
دلم اهسته اهسته
از آن سوی صنوبر ها
به دالان کبود تیرگی‌ها می کند لانه
و آتش در درون سینه‌ام آرام می‌گیرد
به پاس آرزو های‌ نهان خاک پوشانده
به دنبال کبوتر های سرگردان این میدان
به آن دریای خشک بی جهت جوشان
به ساحل های مه آلود این دریا، سفر کردم
سفر کردم به آن ‌تاریخ بی پرده
سفر کردم بدان سجاده‌ی مهتاب تابانده
سفر کردم ولی بالم در این راه
درون این قفس بی تاب مانده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
ناامیدی را من
در میان موج های این زمین سرد پارو میزنم
من کلام آب را
حین برخورد سنگ میشنوم
و صدای گرگ را
که به هنگام رسیدن به فلک
ماه را در خسوف می‌نگرد
و هنوز در خیالش شب ها
به جنون می‌گذرد از این غم
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
و من در درون این زمستان
آفتاب را بر می گزینم
که بر فراز تپه ها ایستاده است
آفتاب را در درون قلبم می نشانم
با هم چای می خوریم
و صدای باران
ابرها را رنگین کمان می کند
می نوازد پیانوی خاک خورده را
در گوشه سال های بی صدا
و صدایش می پیچد در قلب های سرد
و راه را از سر می گیرد
به سوی آسمان...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
آتشفشان قلب من
خاموش بود و سر به زیر
می خفت هر شب بی رمغ
می خاست هر صبح بی دریغ

تا اینکه در پستوی شب
دیدم که نوری از هدف
چون تیر بر قلبم نشست
چون مُردم از آن تیر خوش
آغاز شد احیای من

هر صبح و هر شب هر زمان
آتشفشان قلب من
می کوبد آتش ها به جان
تا گردد آزاد از قفس...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
درد من را بشنوید
ای مردم شهر خیال آفتاب بی کران
خسته ام از این کبوتر های بسته در خیال
خسته ام از این صبوری های خفته در سراب

من دلم را در میان آسمان گم کرده‌ام
در میان آفتاب بی نشان
در میان ماه های مشتری
در میان خواب های بی وفا

خسته ام اما هنوزم می نویسم از خودم
تا بگویم خستگی از این قفس
فرق دارد با صدای خفته در آغو*ش مرگ
می‌نویسم تا بگویم خسته ام اما هنوز
می نوازم پرتوی خورشید را
بر خرابی های جنگ پر ز درد
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
به قندیل های خونین خیابان
کسی در این حوالی تکیه داده‌است
به هر جایی که بیند آتش جور
به روی موج آن کشتی بسازد
در اینجا سوز باد و ابر تشنه
به سوی سایه ها پهلو بگیرند
به هر جایی کسی خواند زمستان
زبانش را به خون آغشته سازند
به جز اینها که گفتم در خیابان
دگر آرامش مطلق عیان است
صدای موج ها دریای ما را
دمی دیگر به ساحل می‌ رساند

 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا