تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مدیر آزمایشی تالار شعر+منتقد شعر
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
منتقد انجمن
Feb
140
417
63
«بنام شاعر زندگی»

IMG_4673.png


عنوان اثر: عطف
کاتب: آناهیتا.ص
در موضوعِ: عاشقانه
به قالبِ: سپید

دیباچه‌ای بر اثر:

دست بر قلم افگار پیوسته از زندگی
دریافته بودم
درونم کودکی مرده است
گویا همان داستان تکراری عاشقی
با جلوه گری دیگری از تو
پس تمامی سطور را ازبر می نویسم
سلام آخر، خداحافظی اول!

برای مسابقه‌ی شعرنویسی*
کلمه انتخابی: رازلوبیت
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
« به نام خالق پیچک‌های باغ واژگان »

bbab08_23negar-1697269352339-b89o.png

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین جامع تالار شعر

شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای مجموعه شعر

پس از گذشت ۱۰ الی ۱۵ پست از مجموعه شعر خود، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید. توجه داشته باشید که مجموعه اشعار تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد مجموعه اشعار

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای اشعار

همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان مجموعه شعر خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام مجموعه شعر

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن مجموعه شعر خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه


_ تیم مدیریت کافه نویسندگان _
 
مدیر آزمایشی تالار شعر+منتقد شعر
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
منتقد انجمن
Feb
140
417
63
- ناتمامی تمام شدنی

‎شنیده ام که دست بر رهسپاری جسته ای‎‎‎
و من شعرهایت را خط به خط نخوانده ام
شاید که روزگار،ماورای عقربه های اهتمام
درون حفره های عظیمی از انهدام عشق
به دیار فانی شتافته و فراموش شده است
نگاهم کن! آنچه که برایت شفاف و خواناست
شلاله ‎ی دیدگانم که در پس قله های سیاهی
تضادیست آمیخته با غربت احساسم به تو
دست نیرنگ زمانه، شروعی بر زوال عاشقی
و امیدهای غرق شده در ابهام مرداب جوانی
دستانی را که ندیده بو*سه ی رهایی زده اند
دگر هرگز به طلب هم آغوشی تو نمی پوین
زیر آروار آن گور سرد، دنبال چه می گردی؟
پوسیده های احساس پر کشیده ام؟
یا سیلاب اشک های آویخته بر دیوار خانه؟
آری... این ناتمامی تمام شدنیست!
نخستین سرآغاز من بر تنهایی!
 
آخرین ویرایش:
مدیر آزمایشی تالار شعر+منتقد شعر
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
منتقد انجمن
Feb
140
417
63
- دلربای جفاکار

دستانم را زنجیر بستند
شاید چون دیوانه بودم
همان م*ستِ گداخته ی تنت
که هر نفس الفبایش تو بودی
این چنین شد و آنچنان
چرخش فلک و هفت آسمان
سببی شد تا مغموم شوم
اما...
اما دیگر محنتی نیست
هرچند که وبالی باشد
چون تو را نمی شناسم
سما را نمی شناسم
دریا را نمی شناسم
انگار من،
حتی خودم را هم نمی شناسم
در پس سوگواری رفتنت
پاییزِ قلب مضروبم
برگ ها را می غلتاند
و جان درختان را می گیرد
خبری از بهار تبسم دلنشین نیست
و در میان ظلمات فراقت
تیراژی از خود یافتم که آشناست
سکوت پس از فغان شبانه آشناست
چنگال تیز بغض گلویم آشناست
چون دیگر تو آشنا نیستی
عطر موهایت آشنا نیست
طنازی و وقارت آشنا نیست
همان دلربای جفاکاری که
گویا هرگز آشنا نبود
مبادا عشق عجین فراموشی گردد
عاشق عریان از دیوانگی شود
و عقل سلطنتی آغاز کند
گرچه هرگز فراموش نشود اما
همچون زغالی سوزان

که شعله ای ندارد
فقط به جوشش خود درآید و بس!
 
آخرین ویرایش:
مدیر آزمایشی تالار شعر+منتقد شعر
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
منتقد انجمن
Feb
140
417
63
- انعکاس تو

مدتیست نیامده ای
همین حوالی ندیدمت
شاید همانجا باشی
زیر سایه ی درخت بید
یا در میان ازدحام مردم
که یاسمن های بنفش
آن سوی خیابان تبریز
از عطر بی نظیر تنت
عصیان کرده اند
و پشت همین پنجره ها
که دیگر خبری از انتظار نیست
قامت تو را ندیده ام
آن پیراهن پر از شکوفه
که شب ها بر تن داشتی
و کتاب همیشگی ات
که هرگز تمامش نکردی
هنوز هم همانجا هستند
گویا پای حرکت ندارند
بهتر است این را بدانی
تخت خوابمان هم تنها مانده
شب ها بر آن نمی خوابم
چون یادآور تو هستند
این خانه و پنجره هایش
حتی صندلی چوبی
درون آشپزخانه
که بر مقابلم نشسته
همگی نشان از تو دارند
بر ل*ب پرتگاهی هستم
میان دره های آن
لبریز از انعکاس توست
و تنها چیزی که
بخشی از این انعکاس نیست
فقط منم
منی که تو را از یاد برده ام
و انگار همین اشیاهای بیجان
متعلق به تو هستند.
شاید روزی ژاکت خاطرات را بردارم
و نپوشیده این شهر را ترک کنم.
 
مدیر آزمایشی تالار شعر+منتقد شعر
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
منتقد انجمن
Feb
140
417
63
- سوگند

پای میز قماری نشسته ام
که آگاهم از باخت پایانش
جمله هایم را ازبر می خوانم
هر سحر
با خود تکرار می کنم
که تو را فراموش کرده ام
من
خاطرات را فراموش کرده ام
اما همین جمله ها
آشکارا فریاد می زنند
که درونم چه طوفانی
برپا شده و
گواهی چشمان ترم هستند
سوگند به ناتمام هایمان
سرآغاز تنهایی را دوست ندارم
اعتیاد به حضورت
دودمانم را نیست کرده
من تو را می شناسم
از چشمانت
حتی میان میلیون ها
تن غریب!
بوم تبسم دلنشینت
بر دیوارهای مغزم
میخکوب شده اند
همان زغال سوزان هم

منم
کاش از گرمای آتش درونم
ذوب شویم
دوست دارم کتابت را
باهم بخوانیم
و در مقابلم
روی صندلی چوبی آشپزخانه
نشسته باشی
سوگند به ناتمام هایمان
عاشق فراموش نمی کند
اگر فراموش کرد

بدان هرگز عشقی وجود نداشته!
 
آخرین ویرایش:
مدیر آزمایشی تالار شعر+منتقد شعر
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
منتقد انجمن
Feb
140
417
63
- زیباروی من

بر سر کوچه
نوای سازی می آید
آهنگ گام هایت را
می توانم تشخیص دهم
و لبخند گرمی که بر ل*ب داری
شکوفه ی گیلاس سیمایت را نوازش می کند
شاید چینی بر پیشانی بلندت افتاده باشد
که چتر موهایت زیرکانه مهارشان کرده است
زمین هم
از انحنای اندامت به سایه ها سلام می کند
لابد همان دامن خوش رنگت را پوشیده ای
آن کمند طلایی را چه می توان کرد؟
شکن دلربایش را چگونه درونم نهان کنم؟
زیباروی من
نمی توانم!
دیگر مجال نوشتن ندارم
مکتب عشق خاموش نیست
در کنجی از گیتی ملعون
همان جوان پیردل
تو را ستایش می کند
هرچه پیش تر اقرار کردم
مشتی دروغ بود
همچنان افکارم
در حوالی تو پرسه می زند
آغو*ش تکیده ام
گریان عطر تنت شده
کویر خشک قلبم
محتاج قطره ای عشق!
گمانم دیوانه می شوم
رسوا می شوم
اشعارم آشوب گشته اند
دستانم را می لرزاند
و قلمم دیگر نمی نویسد
دیگر نمی نویسد...
زیباروی من
قرنی از حجران گذشت
تو کی می آیی؟
 
مدیر آزمایشی تالار شعر+منتقد شعر
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
منتقد انجمن
Feb
140
417
63
- باران

باران مرا می شوید
تن آغشته به گناهم را
عذاب های چرکین وجودم را
زخم های خون آلود دستانم را
و طالع نگون بختم را
برای همین زیر بارانم
زیر چتر دستان پاکش
می ایستم و با تکرار
شعری زیر ل*ب می خوانم
باران مرا می شوید
مثل مادر مهربانی که
فرزند نافرجامش را
به آغو*ش می کشد
و دست نوازشش را
از او دریغ نمی کند
شاید هم مرا
رها می سازد برای تو
تا آراسته و مطهر شوم
و تمامی دروغ های آشفته
یکباره پر کشند
ولی باران در این میان

فراموش می کند
تو را هرچقدر هم بشوید
فایده ای ندارد
چون نمی داند
عشق...

بزرگترین عذابیست
که شسته نمی شود..
 
مدیر آزمایشی تالار شعر+منتقد شعر
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
منتقد انجمن
Feb
140
417
63
- کفر

کاش مردم بدانند
که نقاب خنده ها
تمثیلی از تلخ خندهاییست
که درون آدمی خفته است.
آنها غافلند اما
تو هم خبر نداری؟
که چگونه
درونم فغان می کند
و لبریز از تمنای تو
هر دم
گوشه ای به محراب سعادت
بر حاجت عشق تو
نذر می کنم
حتما خدا هم خبر دارد
تو قادری از مسلمان ترین
مشرک پدید آوری
شاید به همین دلیل است
که صنم وجودت را
از من گریزان کرده
چون بهترین خداییست
که می پرستم
آری من کفر می ورزم
در برابری این جهان
و خالقش
از عشق تو کفر می ورزم
اما تو کجایی؟
وقتی در برابر خدا
آشکارا به سوی جهنم گام می گذارم
تو کجایی؟
 
آخرین ویرایش:
مدیر آزمایشی تالار شعر+منتقد شعر
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
منتقد انجمن
Feb
140
417
63
- وفور تو

آن کوکب شب های تاریکی
خاطرنشان تو و
مَثَلِ غنچه های نو شکفته عاشقی
آیت وفور تو
گم می شوی در آغوشم
درون حصار کوچک بی انتهایش
چشم می بندی
و به آسمان ها پر می کشی
آنقَدَر زیبا می خندی
که پرنده ها به تعلیم نوای آن
بر شاخ و برگ های بهار
چلچله به پا می کنند
استطاعتت چشم گیر است
و توان من برای مقابله
ناچیز!
آوخ! تو نمی دانی که چه
سوری به پا می شود
هرگاه گذر دیدگانم
به دشت چشمانت رجوع می کند
و یقینا تو نمی دانی
مرداب بو*سه هایم
به تمنای چشمه ی لبانت
آواره ی گیسوانت شده..
القصه،
هر واج که از ذهنم آماس می کند
گویا ستایش و مدح تو
نهایتی ندارد و بی غایت
اینگونه ادامه خواهد یافت.
از تکرار این نمایش عاطفه ام
عذر مرا پذیرا باش که زین پس
این عاشق هرگز
سرانجامی نخواهد داشت.
 
بالا