تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مجموعه اشعار کودکانه | ناصر کشاورز

کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
46
75
18
مثل بهار، بهار شدند

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

بهار خانم از آسمون
از رو پل رنگین کمون
با دامنی چین بالا چین
اومد پایین
سبزه و گل رو دامنش
شکوفه روی پیرهنش
پرستو روی شونه‏ هاش
قدم زنون، بارون به دست، یواش یواش

وقتی به شهر ما رسید
کنار جاده‏ های شهر چیزایی دید
که شکل شون قشنگ نبود
شبیه خاک و سنگ نبود
پوستای سیب و پرتقال
چوب بلال
کاغذهای پاره پوره
خرت و خوره
بهار خانوم اخم‏ هاشو توی هم کشید
گفت نمی‏آم
شهر نمی‏خوام

آدما وقتی شنیدند
یک‏دفعه از جا پریدند
آب پاشیدند
جارو و پارو کشیدند
صدا زدند بهار بهار
بیا ما رو تنها نذار

بهار خانوم اخماشو وا کرد و اومد
تو کوچه‏ ها یه دوری زد
دیوارها خط خطی بودن سرتا پاشون
پنجره‏ ها لک لکی بود شیشه‏ ها و پرده هاشون
بهار خانوم گفت نمی‏آم
این کوچه‏ ها رو نمی‏خوام

آدما غصه‏ دار شدند
دوباره دست به کار شدند
هر کی می ‏دونست کارشو
می‏ شست در و دیوارشو
شیشه‏ ها و پرده‏ ها رو
پله‏ ها و نرده‏ ها رو
صدا زدند بهار بهار
بیا ما رو تنها نذار

بهار خانوم اخماشو وا کرد و اومد
تو خونه‏ ها یه دوری زد
دلش گرفت گفت دوباره
این‏جا چرا خنده و شادی نداره
صدایی از ساز نمی‏آد
از دهن هیچ‏ کسی آواز نمی‏آد

اخم هاتونو وا بکنین
تا منو پیدا بکنین
به هم لباس نو بدین
عیدی بدین کادو بدین
شادی کنین از دل و جون
تا من بشم مهمون تون

آدما هورا کشیدن
با شادی از جا پریدن
لباس‏های نو پوشیدند
دست می‏زدند می‏ خندیدند
سفره‏ ی هفت‏ سین می‏ چیدند
ماهی گُلی
گلدون لاله سنبلی
تو سفره، اون بالا بالاها
آینه و قرآن خدا
گفتند بهار حالا بیا
بهار اومد با بارون
با مهمون فراوون​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
46
75
18
مهمان

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

درِ خونه صدا کرد و
مامان کفشاش و پا کرد و
دوید و در و وا کرد و
عمو بود و
بابا همراه او بود و
مرا دیدن و
بوسیدن و
خندیدن و
شد خونه پُر از خنده ی بابا
گنجشکه اومد زودی تماشا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا