پرسش سوم: چگونه نقد بنویسم؟
برای نوشتن یک نقد خوب و خواندنی پنج نکته را به خاطر داشته باشید. نخست آنکه به اختصار محتوای اثر را معرفی کنید. نقد بدون توصیفِ متن اصلی ناقص است. تصور نکنید همه مخاطبان شما کتاب را خواندهاند. اتفاقاً بسیاری از آنان کتاب مورد نظر را نمیشناسند و نقد شما را میخوانند تا با آن آشنا شوند. بنابراین، باید تصویری کلی از کتاب ترسیم کنید. در این توصیف نیازی نیست وارد جزئیات شوید. فقط کافیست کلیت ماجرا را تعریف کنید. مثلاً من در معرفی
رمان«بینام» اثر جاشوا فریس دورنمای اثر را برای مخاطب ترسیم کردهام. خوانندهء نقد با محتوا و مضمون کتاب آشنا میشود، اما از خواندن متن اصلی بینیاز نخواهد شد. زیرا پایان داستان را ننوشتهام تا کتاب جذابیت خودش را داشته باشد. شما میتوانید به شکلهای مختلف بر کیفیت توصیف خود بیافزایید. مثلاً جای اثر مورد نظر را در میان آثار مشابه مشخص کنید. مثلاً اگر کتاب مورد نظر شما
رمان است، بنویسید چه نوع رمانی است. آیا رمانی تاریخی است؟ عاشقانه است؟ استاد جمال میرصادقی در کتاب «راهنمای
رماننویسی» ۶۴ نوع
رمان را معرفی کرده است. بنابراین، رمانی که شما خواندهاید حتماً در یکی از این ردهها قرار خواهد گرفت. بنابراین، توصیف شرط لازم و اولیهء نقد است.
دومین نکته این است که همیشه میتوانید روایت خودتان را از ماجرای خواندن اثر مورد نظر بنویسید. مثلاً به عنوان مقدمه بگویید چه شد با این کتاب آشنا شدید، چه ویژگی مشخصی در آن وجود داشت که باعث شد برایتان جذاب شود. آیا به توصیه دیگران آن را خواندید یا تصادفاً با آن آشنا شدید. همچنین میتوانید به مخاطبان بگویید چه انگیزهای باعث شد که این نقد را بنویسید و از چه منظری به آن پرداختهاید. مثلاً من در معرفی
رمان «کافکا در کرانه» اثر هاروکی موراکامی در مقدمه گفتهام که برای من که کتابدارم و تابستانی را در ژاپن گذراندهام، این کتاب که بخش عمدهء ماجراهایش در کتابخانههای ژاپن میگذرد، جذاب بود و از منظر یک کتابدار به آن نگریستهام. بنابراین، خواننده میداند که در مقام یک منتقد ادبی به این کتاب نپرداختهام و نباید انتظار نقد ادبی حرفهای داشته باشد. همین جا یک نکته جانبی هم یادآوری کنم که همه حق دارند دربارهء یک اثر صحبت کنند. البته به شرط آنکه هنگام داوری موضع و جایگاه خود را مشخص سازند. بنابراین، داوری دربارهء کافه نویسندگان فقط محدود به منتقدان حرفهای ادبیات نیست. زیرا اثری که منتشر میشود متعلق به عرصه عمومی است و بخشی از میراث مکتوب بشری محسوب میشود. در نتیجه همگان حق دارند دربارهء آن سخن بگویند. تنها قید و شرطی که وجود دارد این است که منظر و موقعیت خود را بشناسند. بنابراین، من هم میتوانم دربارهء
رمان موراکامی بنویسم، اما چون تخصصی در ادبیات داستانی ندارم آنچه مینویسم را نه یک نقد ادبی، بلکه توصیفی از نگاه یک خواننده غیرحرفهای معرفی میکنم.
نکته سوم اینکه همیشه تصریح کنید که به چه وجه یا وجوهی از کتاب میپردازید. آیا نوشتهء شما فقط در حد یک توصیف ساده است یا تحلیل و تفسیری حرفهای از محتوا ارائه میکنید. تحلیل هم میتواند شکلهای مختلفی داشته باشد. مثلا ًتحلیل شما میتواند تاریخی، فلسفی، جامعهشناختی، روانشناختی یا هنری باشد. این تحلیلها از بنیاد با هم متفاوتند و هر یک هدف متفاوتی را دنبال میکنند. مثلاً
رمان «جنایت و مکافات» اثر داستایفسکی در کنار ارزش ادبی والایی که دارد از ماهیتی روانشناختی و روانکاوانه برخوردار است. همین ویژگی آن را در ادبیات روسیه ممتاز می سازد و بسیاری از نقدها دربارهء آن ماهیتی روانشناختی دارند. در مثالی دیگر
رمانهایی نظیر «درمان شوپنهاور»، «مسئله اسپینوزا» و «وقتی نیچه گریست» که در چند سال اخیر «اروین یالوم» نوشته و به فارسی ترجمه شدهاند، نمونههای از آثار ادبی با ماهیتی روانکاوانه هستند که نویسنده با هدف آموزش شیوهء تازهای از رواندرمانی یا عنوان «درمان وجودی» نوشته است. بنابراین، نمیتوان از آثار اروین یالوم سخن گفت و جنبه روانشناختی آنها را نادیده گرفت. هر چند این آثار ماهیتی فلسفی و تاریخی دارند. اما جنبهء رواندرمانی آن برجسته است و اهمیت ویژه دارد.
چهارمین نکته مربوط به جایگاه هر کتاب در ژانر و قالبی است که منتشر شده است. ما موظیم هر اثر را در تصویر بزرگتری که در آن قرار دارد ببینیم. زیرا کتابها در ژانری که منتشر میشوند معنا مییابند و باید داوری شوند. مثلاً وقتی داستان کوتاه یا
رمان میخوانیم نباید از یاد ببریم که
رمان در قلمرو ادبیات داستانی تعریف میشوند. بنابراین، از یاد نبریم که تخیل نویسنده سهمی اساسی در پیدایش آنها دارد و قرار نیست هر چه در آنجا میخوانیم عین واقعیت باشد یا مصداقی واقعی در جهان خارج برایش پیدا کنیم. مهمتر از آن نباید محتوای یک اثر داستانی را به جامعهای که نویسنده در آن زیسته تعمیم دهیم. زیرا داستان و
رمان گزارش جامعهشناختی نیست. نتیجهء پژوهش علمی نیست. بلکه محصول خیال نویسنده است. هر چند همیشه با دنیای واقعی پیوندی ناگسستنی دارد، اما قصه است، داستان است و نباید آن را به مثابه گزارش یک تحقیق میدانی یا یک سند تاریخی مستند تلقی کنیم. مثلاً گرچه بستر تاریخی
رمان «مرد صد سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» تحولات قرن بیستم است و شخصیت اصلی داستان در کانون تحولات این قرن قرار دارد، اما قرار نیست این
رمان راوی تاریخ قرن بیستم باشد. این دو مقوله کاملاً از هم جدا هستند و نباید با هم اشتباه شوند.
نکتهء پنجم اینکه فراموش نکنید که شما «اثر» را نقد میکنید، نه «نویسندهء اثر» را. بنابراین، صاحب اثر هر که هست، هر نژاد، ملیت، زبان، مذهب، یا هر ویژگی شخصیتی دیگری که دارد بحث دیگری است و ما موظفیم این دو عرصه را از هم تفکیک کنیم. ما دربارهء محتوایی که در کتاب وجود دارد و دربارهء گزارههایی که نوشته شده صحبت میکنیم. به سخنی دیگر، معرفی و نقد ما از یک اثر مستقل از نویسنده آن است. هر چند نویسنده را معرفی میکنیم و به رخدادهای زندگی او اشاره میکنیم، اما زندگینامهء نویسنده مقولهء مجزایی است و نباید سایه آن بر نقد ما سنگینی کند. اساساً دوستی یا دشمنی ما با نویسنده – به هر دلیل که باشد - نباید بر داوری ما درباره کتاب مورد بررسی تاثیر بگذارد. همانطور که درستی یا نادرستی یک گزاره مستقل از گوینده آن است، قضاوت ما هم دربارهء کیفیت یک متن باید مستقل از شخصیت پدیدآور باشد.