تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد شورا نقد شورای رمان اینجا حرف زدن تاوان دارد| shiva کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • شروع کننده موضوع Sakura
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 275
  • پاسخ ها 1
وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده افتخاری انجمن
کاربر انجمن
Jun
168
509
93
Captureهعلان.PNG.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری انجمن
کاربر انجمن
Jun
168
509
93
به نام خالق قلم

نقدر رمان اینجا حرف زدن تاوان دارد
نویسنده: @Shiva

عنوان رمان:
باخوندن نام رمان چیزی که در ذهن تداعی می‌شه فضای خفقان آور و شرایطی آزار دهندست که مورد ظلم قرار گرفتن افراد توش به خوبی حس میشه. این حدس در برخورد با عنوان دور از ذهن نیست که شخصیت اصلی قراره به مراتبی از بی عدالتی تبعیض یا امثال این‌ها اعتراض کنه و قسمت تاوان دارد هم می تونه بیانگر این باشه که در روند داستان قراره کاراکتر به خاطر این اعتراض مورد ظلم دیگه ای واقع بشه و این میتونه ذهنیت یک خواننده از نام رمان شما باشه که باید بگم داشتن نامی که مخاطب راجع بهش حدس هایی بزنه می تونه ترقیبش کنه که حداقل آغاز رمان رو بخونه تا درستی حدسش رو بسنجه ولی این هم قابل توجهه که اکثر مخاطبا با خوندن عنوانی مثل اینجا حرف زدن تاوان دارد فضا و داستانی کلیشه ای رو تصور می کنن که یه دختر جوون توش زیر سایه ظلم و تعصبات بی حد اطرافیانش قرار میگیره و وقتی هم که از خودش دفاع می کنه صداش رو خفه می کنن و اجازه دفاع بهش نمی دن، و همین میتونه باعث زده شدن مخاطب بشه پس داشتن دو تصور که یکیش کلیشه‌ایه هم نقطه ضعف جمله انتخاب شدست.
ایده داستان شما از نظر من فانتزی محسوب میشه و اینکه نام انتخاب شده یه تراژدی و اجتماعی محضه و هیچ اثری از سبک رئال مجیکال و فانتزی توش دیده نمیشه و فقط ژانر اجتماعی رو می رسونه می تونه همون حدس داستان کلیشه‌ای رو که گفتم تشدید کنه.
عنوان داستان یک جمله کامله که هم دارای فعل و فاعل و قیده، هم فاعل یه مصدر طولانیه که خب این برای نام رمان که یکی از شاخصه‌هاش کوتاه بودنه مناسب نیست و میشه گفت عنوان زیادی طولانیه.

ژانر:
در ابتدا نویسنده به ژانر مجیکال رئالیسم یا همون واقع‌گرایی جادویی اشاره کرده هست که در واقع یک نوع سبک نوشتار هستش و خب از نظرم اینکه نویسنده آنقدر دقیق نوع نگارش خودش رو اعلام کرده خیلی خوبه اما در واقع نباید به عنوان ژانر اول از این سبک استفاده بکنه. ژانر دوم از نظرم بیشتر به عنوان و بدنه داستان می‌خورد چون داستان راجع به مشکلات اجتماع هست و در آخر ژانر سوم که معمایی انتخاب شده هم درست بود. اما نویسنده باید یک ژانر قالب یا اول برای رمان خود انتخاب کند.
ایده کاملا فانتزی و تخلیه؛ یه روستا توی کویر که تمام مردم لالن و حق خروج از روستایی که با حصار الکتیریکی محصور شده و نوشتن و پوشیدن لباسای رنگی ممنوعه ولی ژانر فانتزی توی رمان نیست و رئال هم سبکه.


جلد رمان:اول از دید کلی به جلد نگاه می کنیم؛ فضای تاریک و رنگ های مشکی و خاکستری فضای معماگونه و درامی به جلد دادن و تاریکی محض استفاده شده زمینه حسی رو به مخاطب منتقل می کنه که با اون بتونه از حاکمیت مجهولات و معماها و شدت سیاهی و غم قایم شده توی بطن داستان رو حدس بزنه. دقیقا کلمه تاوان توی طرح صورت زن مشخصه و ل*ب هاش کاملا محو شدن. اگر دقت کنیم میبینیم که پشت پوست یه توده پوشالیه و می تونه به خالی و پوشالی بودن احساس آدم های توی داستان اشاره داشته باشه با اینکه به هیچ وجه شخصیت اصلی پوچ و بی حس نبود بلکه سرشار از تغییرات و پویایی عواطف و آرزوها بود. با اسم و ژانر همخوانی داره و دل کل حسی که القا می کنه قابل قبوله.


خلاصه:
خلاصه ( منظورتون خلاصۀ رمانه دیگه؟! می نوشتید خلاصه و دو نقطه می ذاشتین کفایت می کرد)اینجا حرف زدن تاوان دارد : دختری با یک راز، در میان شهری که در آن حرف زدن ممنوع است! (این قسمت بیشتر این فکر رو در ذهن خواننده ایجاد می کنه که شما سعی به اشاره به فضای بسته و ممنوعیت اعتراض و حق خواهی توی یه جامعه معمولیه و دور از ذهن ترینش اینه که واقعا یه جایی حرف زدن به معنای واقعیش ممنوع باشه)
در این‌جا جز صدای هوهوی باد و برخورد آرشه (فعل بر خورد کردن اینجا اصلا مناسب نیست؛ آرشه روی تار ها کشیده میشه ولی برخورد کردن بیشتر شبیه زدن آرشه روی تار هاست) به تارهای ساز، هیچ صدایی طنین نمی‌اندازد. ( اگر بدون دونستن ایده به این بخش نگاه کنیم می تونم بگم خواننده فکر می کنه جمله آخر تنها یه تراژدیه برای نشون دادن فضای درام ولی فکر نمی کنه واقعا توی شهر تنها صدای موسیقی شنیده بشه و این یعنی ایده فانتزی و تخیلی شما توی متن به شکل درام داره خودشو نشون میده)
یک قتل و یک مرد ناشناس دلیلی می‌شود تا او از پوسته‌ی امنش بیرون بیاید و فریاد سر بدهد، فریادی از جنس توانایی:
- من می‌توانم سخن بگویم! ( این قسمت بهترین قسمت خلاصه بوده که هم ایجاد ابهام می کنه هم اطلاعات میده و جمله آخر خبر از قیامی در برابر یه ظلم رو میده)
خلاصه تا قبل اینکه آدم ایده و داستان رو بدونه یه فضای واقعی و اجتماعی تلخ رو به نمایش میذاره و برداشت خواننده کاملا از ایده اصلی پرته با اینکه شما صریحا به ممنوع بودن حرف زدن اشاره کردید ولی انگار دارید از یه رئال اجتماعی حرف می زنید و همه جملات آرایه مجاز و مفهوم کنایی دارن و می تونستید روی واقعی بودن جملاتتون تاکید بیشتری بکنید.
ابهامات بیشتر از معلومات بودن ولی در حالت کلی جذابیت حفظ شده بود.
ساختار خلاصه نویسی خیلی پریشان بود نويسنده اطلاع مفید و خوبی داده بود اما نوع نوشتن متن باعت سردرگمی مخاطب میشه. کوتاه بودن خلاصه یکی از نکات مثبتش تلقی میشه و اینکه احساس میکنم اگه نویسنده اطلاعات رو کمی حداقل واضح تر بیان کنه بهتر میتونه مخاطب رو جذب داستان بکنه.


مقدمه : نداشتن مقدمه واسه همچین ایده و رمانی که خیلی نیاز به آشنایی با فضا داره ضعف بزرگیه. می تونستید گیجی مخاطب بین اجتماعی و واقعی بودن داستان یا فانتزی و تخیلی بودنش رو توی مقدمه از بین ببرید. حتی تا وسطای پارت اول من فکر می کردم اینا همه توصیف تخیلات یه کاراکتر افسردست و تازه از پارت دوم و ورودش به شهر فهمیدم واقعیه.
مقدمه که ندارید پس من نکاتی رو در مورد آغاز میگم:
با خوندن آغازتون من حس می کنم دارید یه دختر آسیب دیده رو توصیف می کنید که بابت گناهی ناکرده طرد شده و حتی اجازه دفاع کردن از بی گناهیشم نداشته، به علاوه جملات ضد و نقیض توی پارت های ابتدایی توجهم رو جلب کرد و اگر یه خواننده معمولی بودم با قضاوت زود و فرض بر کلیشه‌ای بودن ماجرا رمان رو رها می کردم. وقتی ایدتون انقدر جالب و تازست که می تونید از شروعی با بیان محیط روستا و قوانینش بهره ببرید چرا باید با یه تراژدی محض بیاید مهر تایید به حدسای خواننده بزنید و از ایده جدیدتون برای جذب خواننده همون اول کار استفاده نکنید.
اشک آه گریه افسردگی اجبار محکومیت... اینا هیچ کدوم توانایی جدب نسل جدید خواننده ها رو ندارن با اینکه ایده شما به جرئت بکر و جذابه.
ولی از پارت دوم به بعد می تونم بگم اون توقعی که از جذب مخاطب از رمان داشتم رو براورده کردید.
دست بالا برد و زیر سرش قرار داد.
هیچ‌کس این‌جا نمی‌آمد، به راحتی می توانست ساعت‌ها در سکوت گریه کند. دستانش را مشت کرد و جلوی دهانش قرار داد. حتی آوایی حق بیرون آمدن از حنجره‌اش را نداشت.( دست رو زیر سر گذاشته بود پس فقط یه دست دیگه مونده که جلوی دهنش مشت کنه ولی گفتید دست ها... اگر می خواید توصیف حالات ریز داشته باشید جوری نباشه که خواننده بگه یهو چی شد؟!)


آغاز:
داستان با پرتاب کردن خواننده به یک مکان و زمان مشخص شروع می‌شود، شخصیتی که به نظر اصلی هست در حال فکر کردن و طراحی کردن هستش و خب داخل ابتدای داستان نشون داده میشه که درگیری ذهنی این شخصیت زیاد هست. داستان با دانای کل پیش میره و این رو میشه از اولین جملات رمان فهمید. بهتر بود که نویسنده مخاطب رو برای این پرش از قبل آماده می‌کرد و با شخصیت اصلی یکم آشنایی بیشتری میداد اما خب به هرحال سبک نوشتن نویسنده باعث سردرگمی مخاطب میشه که از نظر من داخل ژانر معمایی سردرگمی کم نیاز هست.


سیر:
رمانتون سیر مناسب و متعادلی داره و اول خوب روابط اجتماعی و شهر رو توی ذهن خواننده جا انداختید و بعد چند تا اتفاق روتین و توصیفات لازم، سراغ نقشه فرار و رو به رویی با قتل پسر بچه رفتید و جنبه معما گونه رو هم حفظ کردید و سیر نه خیلی سریعه نه خیلی کند.
از نظرم اینکه نویسنده بیشتر در حال اشاره کردن به عنوان رمان '' در اینجا حرف زدن تاوان دارد!'' هستش باعث دلزدگی مخاطب میشه. خب ما میتونیم این برداشت رو از پارت اول و یا خود عنوان داشته باشیم که نمیشه داخل این شهر حرف زد اما تکرار مکررش باعث دلزدگی بیشتر مخاطب میشه.


شخصیت پردازی:
داخل داستان تا چند پارت ابتدایی متوجه شخصیت اصلی داستان می‌شیم که از قدرتی خارق العاده حرف میزنه اینکه میتونه حرف بزنه برخلاف بقیه افرادی که در شهر هستند. که از نظر من کلیشه هستش چون همیشه داخل چنین داستان های در حال نشون دادن این هستن که همه ی آدما شبیه به هم هستن فقط همین شخصیت اصلی فرق داره، درسته که داستان راجع به شخصیت اصلی است اما این تفاوت و قدرت های متفاوت باعث میشه داستان در نظر من خیلی روند کلیشه داشته باشه. بعدش ما شخصیت بردیا هست که اونم مثل بقیه نیست با این تفاوت که قدرت خاصی نداره ولی طرز فکر خاصی داره که دوباره شخصیت مکمل هم کلیشه شخصیت پردازی شده چون داخل اکثر داستان ها همین اتفاق میفته. بعدش ما شاهد شهردار هستیم که شخصیت اصلی ازش خوشش نمیاد چون از نظرش آدم درستی نیست و یک آدم خودخواه هست. در کل شخصیت پردازی ها زیاد کامل نبودش می‌شد بیشتر روی احساسات و شخصیت کرکترها مانور داد.
بردیا یه برادر مهربون و نگران و شخصیتی دوست داشتنی توصیف شده بود و شهردار هم شخصیتی منفور و مرموز داشت و شخصیت مرد غریبه هم یه انسان ملموس و عادی بود که در نظر دختر موموز به نظر میومد و مردم شهر افرادی سنتی و قانون مدار بودن و زن همسایه هم مثل همه زن های همسایه فضول و خاله زنک توصیف شده بودن و شخصیت اصلی هم در ابتدا دختری با یه غم و غصه شدید و حتی افسرده و بعدش هم یه آدم امیدوار و رویاپرداز و شجاع توصیف میشد که تنها در مورد شخصیت اصلی در ابتدا و ادامه رمان دوگانگی وجود داشت و بقیه کاراکتر ها چند شاخصه ثابت داشتن. شخصیت سازی در رفتار ها منعکس می شد و به جز غریبه مرموز، قضاوت در مورد بقیه رو به عهده مخاطب گذاشته بودید و صفات رو تحمیل نمی کردید؛ مردی که به عنوان راننده کامیون معرفی کردید با توجه به عکس العمل ها و سن و سالش و نوع پوشش اصلا مرموز جلوه نمی کنه ولی شما اسرار داشتید
در همون برخورد کوتاه اولی به مخاطب تحمیل کنید که این آقا مرموز و رمز آلوده.



توصیف مکان:
توصیف مکان داستان به مراتب خیلی بهتر از شخصیت پردازی هست چون نویسنده تونسته با بهره گیری از عناصر مختلف فضا و حس و حال شهر رو توصیف کنه و اینکه خب توصیف جاهایی که میره و کارهای انجام میده هم باعث شده تا تجسم مکان داستان راحت باشه و خواننده میتونه به سادگی پا داخل دنیای داستان بذاره و از نزدیک شاهد همه چیز باشه. خونه ای کوچیک و سی متری( اول رمان همون خط های ابتدایی گفتین خونه سی متریه) با آشپزخونه و اتاق که توش میزم جا بشه و توصیفایی مثل فر داشتن یه خونه خیییلی کوچیک که همه چی توی همه رو تو ذهن من ساخت اگه منظور و تصور خودتون متفاوته باید بگم توی این قسمت دوگانگی هست ولی در مورد توصیف روستایی با خونه های کاگلی و محیط کویری، کوچه های باریک و توصیفاتی که از سالن موسیقی آورده شده بود، خوب عمل کرده بودید و تصویر ملموسی برای مخاطب ساخته بودین.


توصیف چهره:
توصیفات چهره باید در بین مونولوگ و دیالوگ در روند اتفاقات بیان بشن و به جای توصیفات مسلسل وار و پشت هم توصیفات کم کم و تکرار شونده داشته باشید... توی متن رمان شما توصیف پشت سر هم و یک جا دیده نمی سد ولی توصیفات کم بودن.
تا بیست و پنج پارت اول رمان این اطلاعات راجع به شخصیت ها داده شده بود که بردیا چشم های سبز داره و ابروی پرپشت و شهردار چشمای مشکی نافذ داره و اون مرد مرموز چشم و ابروی مشکی و قیافه آفتاب سوخته ای داره و با اینکه خیلی زیبا نیست ولی جذابه... خب این ها اصلا کافی نیست و حتی شخصیت اصلی رو توصیف هم نکردین... رمان سراسر مونولوگه و توقع زیادی نیست در بین اون همه مونولوگ اشاره ای بکنید که شخصیت اصلی چه رنگ چشم و پوست و چه چهره ای داره و باتوجه به زاویه دیدتون کار سختی هم نیست.
نویسنده سعی کرده که فقط کلیات چهره رو توصیف بکنه و کمتر به جزئیات چهره توجه بکنه که خب با وجود تمرکز بر روی عناصری مثل توصیف مکان خیلی سخت میشه که جزئیات رو بدون حالت خستگی وارد متن کرد.



توصیف حالات:
توصیف حالاتتون به اندازه کافی و قابل قبول توی متن به چشم می خورد و نسبت به توصیف چهره سطح بهتری داشت... جاهایی بود که بگم چه توصیف حالت خوبی و جاهایی هم بود که دچار دوگانگی می شدم و تنها نقطه ضعف توصیف حالاتتون بود... دقت کنید به طور مثال وقتی یه توصیفی می کنید و ذهن مخاطب رو توش استپ می کنید بلافاصله بعدش یه حالت کاملا متفاوت رو اضافه نکنید.
اون قسمت که برای خداحافظی از بردیا کنار هم تو کویر نشسته بودن گفتید بعد قطع شدن صدای خنده؛ ولی به وضوح یادمه که هیچ صدایی توی شهر نبود و دختر نگران خارج شدن صدایی از گلوش بود.


توصیف احساسات:
از نظر من توصیف احساسات داخل داستان گنگ هست ما یک راوی کل داریم که درحال توصیف بقیه هست و اصلا نمی‌تونه به خوبی از پس توصیف احساس بقیه افراد بر بیاد و برای همین یک نقطه خالی از احساسات باقی میمونه که خب نوسنده با توصيف مکان پوشیده اون رو اما با این نبود درست حسابی احساسات خوب و سنجیده شخصیت ها داخل داستان وجود داره.


تم:
تم مورد استفاده غالب که معماگونه و مربوط به روستا و محیط داخلش بود، حفظ می شد و با هر اتفاق تم مناسبش به روند داستان اضافه می شد و توی اضافه و تموم کردنشون خوب عمل کرده بودید و تنها اشکال زودگذر بودن تم بخش به بخش داستان بود.شیطنت توی نونوایی و به یکباره تغییر تم و یه عذاب وجدان درگیری با غرور و نهایتا اشک هایی که روی سنگ قبر میریزن. تم به شیوه درستی تغییر می کرد اما ناگهانی و کاملا تضاد بود.


پیرنگ داستان:
داستان‌ یه پیرنگ صعودی خیلی خوبی داره که هیجان رو به فرد منتقل میکنه و اینکه فرد بیشتر میخواد غرق دنیای تاریک و عجیب داستان بشه اما من فکر میکنم نویسنده نباید خیلی این صعود رو بالا ببره چون انتهای داستان ممکنه به مشکل بر بخوره و نتونه خوب پیرنگ نزولی رو روی داستان پیاده بکنه. پیرنگ کلی با یه شروع ملو از پایه شروع میشه و کم کم اوج میگیره و از جایی به بعد پیرنگ تغییر می کنه و از زندگی عادی و روتین به یه تکاپو و ماجرای تازه تغییر می کنه.از آهنگ پیشرفت مورد قبولی برخورداره و اتفاقات کاملا برنامه ریزی شده قرار دارن و حوادث از روی علاقه و دلخواه نویسنده نیستن و ساختمون مشخصی توی بطن داستان موجوده.



دیالوگ و منولوگ ها:
دیالوگ ها زیاد به چشم نمی‌خورد و تعجبی هم نداره بخاطر موضوع داستان اما مونولوگ‌های داستان به شدت مفهومی بود و نویسنده واقف هست که با حذفش شدن دیالوگ بار شدید تری روی دوش منولوگ ها هستش و اینکه باید سطحشون بالا باشه. از نظر من این عناصر خوب بودن. مونولوگ ها با توجه به بافت و نثر انتخاب شده سطح خوبی دارن اما گاها می شد که مونولوگ ها درگیر آرایه های‌ادبی می شدن و گاهی هم کاملا بدون آرایه و ساده بودن که باید به تعادل برسن.



زاویه دید و بافت:
بافت داستان یک دسته و خوشبختانه تغییر ناگهانی بافت به چشم نمی خوره و بافت مناسبی رو انتخاب کردید و اضافه کردن افکار شخصیت بافت رو به هم نمی زد و مناسب بود.
در ابتدا اینطور تصور میشه که همه داستان مربوط به دنیای ساخته شده در ذهن دختره و بهتره زاویه اول شخص انتخاب بشه و به همزاد پنداری و درک کاراکتر توسط خواننده کمک کنه اما در ادامه که به بُعد معمایی داستان پرداخته میشه و ماجراهای تازه اضافه میشه زاویه سوم شخص توانایی بیشتری رو به نویسنده میده پس به نظر من زاویه انتخاب شده مناسبه و با اینکه زاویه سوم شخصه تونستید کاراکتر اصلی رو هم برای خواننده ملموس کنید.



نثر: نثر توی متن تغییر نمیکنه و یکدسته ولی برای این ایده و داستان نثر محاوره‌ای می تونست بازده بهتری بده چون ایده فانتزی و تخیلیه و برای بیشتر ملموس شدن توصیفات و‌ مونولوگ ها می تونستید نثر ادبی محوری رو به نثر محوری تغییر بدید و دیالوگ و‌مونولوگ نثر یکسانی داشته باشن تا فضاسازی بهتری صورت بگیره به هر حال عملکردتون با همین نثر هم قابل قبوله.



باور پذیری:
خب قالبا این داستان کمی تخیلی حساب میشه و همچین روستایی وجود خارجی نداره. اون روستا با قوانینی که توصیف کردید کاملا دور از ذهن و غیر قابل باوره ولی با توجه به سبک و ژانر (که فانتزی هم توش نبود) ایرادی به باور پذیریش نمیشه گرفت بقیه اتفاقات قابل باورن و اتفاقاتی که جنبه معمایی دارن روی باور پذیریشون خوب کار شده.



اشکالات نگارشی:
به ندرت دیده می‌شد و نویسنده به نسبت متن تمیزی رو ارائه داده بود.



علائم نگارشی:
در بعضی از جاها دیده می‌شد که بر سر جای درستی هستند ولی در اکثر جاها از ویرگول و علامت تعجب به صورت مناسب استفاده نشده بود.
علائم تکرار نشده بودن و به طور مثال دوتا علامت تعجب یا سوال پشت سر هم نبود ولی دقت کنید که استفاده از «،» برای کمک کردن به خواننده برای خوندن بهتر و فهمیدن جمله ست نه برای اتمام یه جمله. بعد یه فعل و جمله کامل درنگ نما گذاشته بودین و یه جمله کامل دیگه رو شروع کرده بودید.



ايده:
خب ایده جدید بود و من تا حالا همچین ایده ای نخوندم داستان راجع به شهری هست که داخلش حرف زدن ممنوع هست و از نظر من این استعاره به زندگی الان ما هست با اینکه همچین قانونی داخل شهرمون نيست اما نمیشه راجع به همچیز صحبت کرد.
ایده جدید و جذابی برای رمان وجود داره و به جز توانایی جذب مخاطب و بکر بودن ایده اگر بخوام چیز جدیدی بگم اینه که تنها به یه شهر خیالی با ممنوعیت حرف زدن و قوانین عجیب بسنده نکردید و ایده درگیر معما و ابهامات جذابی شده بود و رخ دادن قتل و خبر دار شدن کاراکتر از اون، نقطه عطف دو تا بخش ایدتون بود و جالب و نو بودن ایده کاملا مشخصه.




|امیدواریم نقد ما کمکی به عالی تر شدن قلم شما نویسنده عزیز بکنه.|

منتقدین:
@AmirAli
@ReiHane
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا