تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد شورا نقد شورای رمان بچرخ تا بچرخیم| Awrezoo کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
May
412
3,488
103
24
capture%D9%87%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%86-png.1443
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
May
412
3,488
103
24
به نام خالق قلم

نقد رمان بچرخ تا بچرخیم

عنوان: برای عنوان رمانتون از یه جمله استفاده کرده بودید. این جمله دارای نکات مثبتی مثل نشون دادن محوریت داستان و موندن توی ذهن مخاطبه ولی اولین چیزی که با خوندن اسم به ذهن خواننده خطور می کنه یه ماجرای کلیشه ایه که شامل کلکل و بگو مگو و در گیری بین یه دختر و پسر یا تعدادی از اونهاست و این توی بیشتر رمان های طنز و عاشقانه به چشم می خوره و خواننده با دیدن نام رمان رو قضاوت می کنه و توی دسته رمان های کلیشه ای قرارش میده و زحمت خوندن رو به خودش نمیده
بچرخ تا بچرخیم شاید بتونه مخاطب کم سن و سال که دنبال طنز و کلکله رو جذب کنه اما واسه رده های سنی بالا تر که اینگونه نام ها رو مربوط به رمان های کلیشه ای و خسته کننده می دونن مناسب نیست و توانایی جذب خواننده های حرفه ای و جوون رو نداره.
بچرخ تا بچرخیم در نگاه اول تهدیدیه که داخل دعوا استفاده میشه و این نشون دهنده ی این هست که این کلکل و دعوا در سرتاسر رمان مشاهده میشه..

جلد: جلدتون یه جنگل با فضای پاییزی رو نمایش میده که یه دختر روی پل چوبی ایستاده؛ اول از همه اینکه چون رمانتون فضای درام و غمگین نداره و بیشتر طنز و عاشقانست، انتخاب فضای روشن با رنگ غالب زرد گزینه مناسبیه اما تکرار شدن تصویر دختر یکبار بالای پل و یکبار جلوی تصویر در نگاه اول مخاطب رو گیج میکنه و نمی تونه ارتباط بین جنگل پاییزی دختری که دوبار با همون لبا**س تکرار شده و نامی مثل بچرخ تا بچرخیم رو درک کنه و تکرار دختر بیشتر میتونه ذهن رو سمت معما و هیجان ببره. جمله ای که روی جلد نوشتین، زندگی ما از شیطنت تا عشق بود با اینکه حال و هوای کلیشه ایی داره، مخصوصا اوردن سریح کلمه عشق، اما فضای رمان رو نشون میده و از این نظر مناسبه. ما دو تصویر از یک دختر در بالا و پایین یک پله مشاهده می‌کنیم که در دختر در بالای پله منتظر به نظر میرسه و در پایین حالتی شاد تر داره. شاید بعد از خواندن داستان متوجه ربطش باهم بشیم ولی الان هیچ چیز مشخص نیست.

خلاصه: بیشترین چیزی که توی خلاصه به چشم می خوره کلیشه ست! یه دختر شیطون و بازیگوش شخصیت ثابت تموم رمان های عاشقانه و طنزه که اکثرا هم دوستای خل داره که با هم تو سر و کله هم می زنن و باقی ماجرا! می تونستین خلاصه رو از جای دیگه ای شروع کنید و به نکات دیگه ای بپردازید تا از شدت کلیشه کم بشه و کلمات و عبارات کلیشه ای مثل رفیقای خل و چل و یه شخصیت شیطون که به شخصیت سازی توی سیر رمان هم لطمه می زنه اشاره نکنید و از میزان اطلاعات داده شده کم کنید تا تعادل بین مجهولات و معلومات داستان بیشتر بشه. خلاصه اطلاعات زیادی داده و مخاطب تا ته ماجرا رو لو رفته می دونه و انگیزه ای برای خوندن داستان براش نمی مونه. تنها چیز نا معلوم بلاییه که سر مریسا میاد و داداشاش دیر متوجه میشن خواهرشونه. پس لازمه به مجهولات اضافه کنید و به علاوه آوردن اسم شخصیت ها در خلاصه از جذابیت اون کم میکنه و ترجیح به اینه که اسمی از شخصیت اول و باقی کاراکتر ها نبرید تا خودش یه نقطه مجهول محسوب بشه. من معتقدم که برای جذب مخاطب صدرصد باید خلاصه تغییر داد و داستان را متفاوت تر جلوه داد. این باعث میشه که خواننده با دانستن اطلاعات کمتر از رمان و روند آن بیشتر مشتاق خوندن رمان بشه.

ژانر: انتخاب ژانر اجتماعی به عنوان ژانر غالب انتخاب کاملا اشتباهیه و باید بگم که نه خلاصه نه آغاز نه مقدمه و نه ایده داستان شما اجتماعی نیستن و باید ژانر طنز رو به عنوان ژانر غالب انتخاب می کردید و عاشقانه رو که ژانر درستی برای رمان هستش بعد اون می آوردید. اصولا رمان های اجنماعی به مشکلات و معضلات بطن جامعه اشاره می کنن ولی رمان شما با خلاصه و آغاز و ایده ای که داره به هیچ معضلی مثل فقر اعتیاد بیکاری یا سایر محور های اجتماعی نپرداخته و بیشتر فضا و رنگ و بوی طنز داره.

مقدمه: پارادوکسی که در آغاز مقدمه به کار بردید جالب و مناسبه اما جمله دوم بادِ باران ترکیب اضافیه فراموش کردید و بذارید تا گروه اسمی بشه. (شما اول میگین سرم که بشکند میدان را خالی می کنم اما بعدش میگین تو عاشق روباه بازیی و من عاشق رمز گشایی، خواننده توقع داره کسی که میدون رو خالی میکنه روباه بازی کنه و رمز گشا بودن اصولا حس فردی عاقل رو القا می کنه پس بهتر بود می گفتین من عاشق رمز و راز و روباه بازی ام و تو عاشق رمز گشایی تا نقشه ذهنی مخاطب رو بهم نریزین. اینکه نام رو در مقدمه آوردین تا ارتباط بین اونها کامل بشه امتیاز مثبت محسوب میشه. مقدمه ای که نوشتین داره فاضای کلی رمان رو به خوبی نشون میده و میشه فهمید عاشقانه ای هست که با کشمکش و بحث و جنگ شروع میشه. ژانر اجتماعی که ژانر غالبتون بود اصلا در متن به چشم نمی خوره و باز هم میگم بیشتر رنگ و بوی طنز داره ولی میشه اندکی ژانر عاشقانه رو در مقدمه حس کرد.

آغاز: در مورد آغاز رمانتون نکات زیادی وجود داره. توجه کنید:
بابا جونم!
این‌چه، شرکتی هست؛ فکر کنم رئیس شرکت پیر و خرفت باشه؛ چون معمولا رئیس‌های این شرکت‌ها، پیرن، خرفتن یا نق نقو هستن. والا! (من تا اینجا فکر می کردم کاراکتر داره با پدرش صحبت می کنه و این جمله دیالوگ هستش)با لیدی و فاطی وارد شرکت شدیم. دوباره دهنم کف که چه عرض کنم تاید داد بیرون؛ بس که خوشگل و جیگر بود. من که دلم نمی‌اومد توش قدم بردارم چه برسه به کار کردن. برگشتم سمت اون چلغوزا که دیدم اونا هم دهن و چشم‌هاشون از حدقه بیرون زده. با دستام یک پس گردنی مشتی نثارشون کردم که به خودشون اومدن و یه جیغ فرا بنفش رو رد کردن و رسیدن به آبی.( خب بذارید رک بگم؛ اینجور شروعا توی اکثر رمان های طنز به چشم می خوره و اغلب هم همینجوری مشت و لگد نثار دوستاشون می کنن و اونام جیغ می زنن. شما میگید شرکت خیلی مجلل و زیباست، البته بگم که برای توصیف مکان کافی نیست و خواننده فقط سه تا دختر توی یه شرکت زیبا رو تصور می کنه، بعد میگید مریسا بر می گرده و دوستاش رو میزنه و اونام جیغ می زنن! توی شرکت مجللی که قراره استخدام بشن؟! این رفتار ها بعید و گیج کنندن و توی شروع تنها مخاطب رو دفع می کنن)
یه دفعه پام به اون یکی گیر کرد و خواستم بی‌افتم که دست‌هایی قدرتمند دورم پیچید و مانع شد.
منم اسکول و جوگیرچشم‌هام رو محکم به هم فشار می‌دادم و جیغ می‌کشیدم. یه دفعه به خودم اومدم و یکی از چشم‌هام رو باز کردم و دیدم یه پسره با
بهت و تعجب داره نگاهم می‌کنه. منم نامردی نکردم و گفتم:
- ها؟ چیه آدم ندیدی؟!
یکمی نگاهم کرد و گفت:
- چرا دیدم؛ ولی خر انسان نما ندیده بودم که دیدم! (یه همچین اتفاق کلیشه ایی برای آغاز رمان اصلا مناسب نیست و خواننده یقین پیدا می کنه که این داستان سراسر کلیشست! دختری که می خواد بیوفته و پسره میگیرتش و در نود و نه در صد مواقع هم همین جمله تکراری دستایی قدرتمند دورم حلقه شد نوشته میشه و این برای آغاز رمان مناسب نیست)
سعی کردین برای جذب و نگه داشتن خواننده سیل عظیمی از شوخی ها و اتفاقات و کلکل ها رو وارد داستان کنید که این نتیجه عکس داده و آغازتون رو کلیشه ای کرده. نکته دیگه اینکه تعویض مدام زاویه دید که کلا اشتباه هستش، از همون پارت های آغازین به شدت مخاطب رو گیج می کنه. بهتر بود با یه زاویه دید در آغاز جل***و می رفتین تا خواننده کمی ارتباط برقرار کنه بعد یهویی این همه شخصیت و زاویه دید رو وارد می کردین.
آغاز داستان کمی اشتیاق خواننده رو ممکن هست که کمتر کنه و شروع داستان مانند همه ی رماناییه که با همین ژانر پیش رفتن و این عامیانه نوشتن گاهی توی ذوق میزنه. از نظر من این میزان سادگی نوشتن از باب رمان و داستان بودن خارجش می‌کنه و شیوه روند داستان طوری میشه که حالت خاطره میگیره نه داستان. از نظر من داشتن یک توصیف معمولی از ورودی شرکت یا احساسات شخصیت اصلی می‌تونست شروع بهتری رو رقم بزنه.

سیر: اتفاقات رمان به صورت رگباری و قبل از جا افتادن و حل شدن قبلی آورده شدن و این اصلا مناسب نیست. اول تو شرکت جیغ می زنن بعد یه پسری که خواننده هیچ شناختی ازش نداره میگیرتش و بعد هم می خوره زمین و با سه نفر دعوا می کنه و کلی اتفاقات رگباری دیگه مثل حضور ناگهانی دوستش و رفتن یهویی به کافه و... من اصلا نمی فهمیدم تو چه موقیعت مکانی ای هستن کی داره صحبت می کنه و سیر رمان الان کجای داستانه؟! سیرتون زیادی سریعه و نذاشتین اتفاقات جا بیوفتن و مدام ماجرای تازه وارد کردین که حسابی سیر رو آشفته کرده.

توصیف چهره: بعد حدود بیست پارت ما چند تا کاراکتر داشتیم که هیچ تصویری از چهره هاشون در دست نبود و من نمی دونم نمو و نوید و ماهان و ماکان و دخترا هر کدوم چه شاخصه منحصر به فردی توی چهرشون دارن. توقع زیادی نیست که نویسنده قبل دیالوگ و بین مونلوگ ها کمی به توصیف چهره ها بپردازه مثلا قبل از اینکه مریسا بپره ب*غل نازلی بگه با شوق توی چشمای عسلیش نگاه کردم، هنوز هم مثل شیش سال قبل ابروهاش کمون و کشیده بودن و دست بهشون نزده بود. این فقط یه مثاله ولی توی متن رمان خیلی کم به چشم می خوره و توقع میره بیشترش کنید.

توصیف مکان: در توصیف موقعیت ها و مکان ها ضعیف عمل شده بود و ما در بیشتر مواقع تصویری از محل کاراکتر ها و جایی که حوادث رخ می داد نداشتیم. می تونین بین مونولوگ ها و قبل دیالوگ کمی به توصیف مکان بپردازید. جلوی یه در، خارج از شرکت و توی اتاق و... توصیفات خیلی کمی برای مکان هستن به طور مثال:
(قدم زنان از پاگرد و میز منشی که به راروی دلبازی می رسید گذشتیم و)به سمت مدیریت رفتیم. یه چند بار (به در قهوه ای بزرگش ضربه) زدم؛ تا قوم مغول اجازه ورود بدن وقتی وارد شدیم؛ دک و پوز من و نازلی با کف سرامیک‌ها یکی شد؛ نویان و نومود و نوید و ماهان و ماکان و لیدی و فاطمه داخل بودن (و پ**شت میز طویل و قهوه ای رو به روی میز مدیریت نشسته بودن یا مثلا روی صندلی های مشکی چرم رو به روی میز مدیر). داشتن می‌خندیدن یکم فاطی و لولو رو پوکر نگاه کردم.
این فقط یه مثال محسوب میشه تا بدونید کجاها باید توصیفات رو اضافه کنید تا تصویر سازی آسون تر بشه و خواننده یه ذهنیت از محل رخ دادن اتفاقات داشته باشه. نویسنده به تنها چیزی که توجه کرده حرفاییه که بین کارکتر ها رو و بدل میشه و دیگه هیچ توجهی به مکان یا میزان احساسات کارکتر ها نشده. خواننده در هوا معلق مونده و هیچ تصوری از وجود یک دنیای که در این داستان هست نداره انگاری که پس زمینه آن سفید باشد و تنها فقط صدای کر کننده ی دعوای شخصیت ها به گوش برسه.

توصیف حالات: نسبت به توصیف مکان و چهره بیشتر حالات رو توصیف کرده بودید اما گاهی جای خالی توصیف حالات توی نوشته به چشم می اومد و مدام دنبال توصیف حالت های کاراکتر بودم تا از روند اتفاق مطلع بشم و از سردرگمی در بیام مثلا:
بعدش هم زبونش رو در آورد و با دو خودش رو از اتاق پرت کرد بیرون. تا به خودم بیام دیدم همراه نازلی داریم می‌دوییم و ماکان و ماهان و نومود و نوید هم دنبالمون، حالا ما بدو اونا بدو.
آخرشم از شرکت زدیم بیرون. هورا، پ**شت سرمون گذاشتیمشون ایول به خودم و نازلی، ای وای فاطی و لولو هنوز داخلن ای خدا حواسم به این نبود.
(دست نازلی رو با درموندگی کشیدم و کمی خم شدم تا خستگیم رو نشونش بدم. اونم ایستاد و پ**شت دستش رو روی پیشونیش گذاشت تا نفسی تازه کنه.روم رو بر گر دوندم و دستام رو به زانوم گرفتم)یه دفعه شنیدم صدای جیغ میاد برگشتم دیدم یکی دست نازلی رو گرفته و میکشه، پا تند کردم سمتشون و گفتم:
- اینجا چه خبره؟!
رو به نازلی که مدام سعی در جدا کردن دست طرف از دستش بود گفتم
اول گفتید که نازلی و مریسا دارن می دوان اما یهو بعدش صدای جیغ اومده. توی پرانتز توصیف حالاتی که می تونست باعث واضح تر شدن ماجرا بشه رو آوردم. توی سیر رمان باید توصیف حالاتتون بیشتر بشه مخصوصا که مدام دارید اتفاق اضافه می کنید و زاویه دید عوض می کنید با بیشتر شدن توصیف حالات می تونید از سردرگمی مخاطب کم کنید.

عواطف و احساسات: بیشترین احساسی که توی متن می شد دریافت کرد عصبانیت بود و رفتار های بچگانه کاراکتر ها مثل دنبال هم گذاشتن و بحث های بی دلیل و کتک کاری باعث شده بود مخاطب احساسات رو گم کنه و توی توصیف حال و هوای درونی و احساس کاراکتر ها ضعیف عمل کرده بودید می تونید از حالاتی که همه تجربه کردیم برای توصیف احساسات و بروز دادن اونها استفاده کنید مثلا اونجایی که ماکان سر نازلی داد می زنه می تونید برای نشون دادن پشیمونیش و علاقش بگید چیزی قلبم روچنگ زد یا ته دلم خالی شد و موج از ناراحتی رو توی سینم حس کردم. بیشترین حسی که توصیفش کرده بودید لجاجت و عصبانیت و انتقام جویی بود توی بیان عواطف عاشقانه ضعیف بودید

شخصیت پردازی: از رفتار های مریسا میشه فهمید که گستاخ و سرکشه و خیلی هم عصبیه اما اما اما! شخصیت بقیه کاراکتر ها در مونولوگ هاشون ثابت بود و فقط یه جا، اونم به صورت کلمات تحمیلی که توی گیومه و سخن نویسنده بود، گفتین فاطمه خجالتیه. شخصیت ها منحصر به فرد نیستن و شخصیت سازی توی دیالوگ صورت نگرفته و مونولوگ ها که با تغییر زاویه دید از زبان افراد مختلف بیان می شدن، همه شخصیت ثابتی رو بروز می دادن و هیچ تفاوتی دیده نمی شد. خوانندهبه ندرت فقط از روی بعضی حوادث مثل داد زدن ماکان سر نازلی و بغ***ل کردن بعدش می تونست بفهمه که به طور مثال ماکان عصبی و پرخاشگر و ترسناک و در عین حال عاشقه ولی شخصیت سازی توی دیالوگ و مونولوگ صورت نگرفته بود. همه شخصیت ها اسرار به طنز حرف زدن با خودشون داشتن و از عبارت ها و شوخی های ثابتی استفاده می کردن. در رمان های که ژانر غالب آنها عاشقانه و یا اجتماعی هست شخصیت پردازی از مهم ترین رکن های اون حساب می‌شه و یکی از ستون های محکم نگه داشتن یک داستان خوب و یا ساختن آن، شخصیت پردازی خوب هست. که در این داستان به ندرت دیده می‌شه، شخصیت پردازی به معنای صفت دادن به کارکتر های رمان نیست. اینکه نویسنده خودش بگه یکی از شخصیت های او خجالتی و یا شیطون هستن الزاما شخصیت پردازی محسوب نمی شه.

دیالوگ و مونولوگ: مونولوگ ها به شدت گیج کننده بودن و مخصوصا قاطی شدن وجی! همون وجدان و حرف زدن ناگهانی شخصیت با خواننده یا خودش باعث میشد چهارچوب مونولوگ بهم بریزه و به شدت اسرار داشتین دیالوگ ها رو خنده دار نشون بدین و شخصیت سازی توی دیالوگ ها رو یکسان کرده بود؛ همه شوخ با عبارات و شوخی های یکسان. مونولوگ ها بار چندانی برای توصیف حالات و چهره نداشتن و فقط به سختی روند رو پیش می بردن. گاهی از دیالوگهای مریسا می شد به قلدر و گستاخ بودنش پی برد اما این راجع به باقی کاراکتر ها صدق نمی کرد و دیالوگهای قابل قبولی نداشتین.

بافت و زاویه دید: تعویض مداوم زاویه دید از آغاز اصلا قابل قبول نیست و با تغییر زاویه دید بافت اصلا تغییر نکرده با اینکه وقتی شخصیت عوض میشه باید بیان و بافت عوض بشه. اگر می خواستین انقدر پرش داشته باشین باید دانای کل رو انتخاب می کردید و انتخاب زاویه دید اشتباهه. نثر برای رمان شما مناسبه و نثر محاوره ای برای حوادث و ایده مناسبه.

اشکالات نگارشی: در بعضی جملات فعلی وجود نداره بعضی کلمات اشکال تایپی دارن مانند دخلل که داخل هست و اینکه جمله بندی بعضی از جملات به خوبی ادا نشده.

علائم نگارشی: علائم نگارشی مانند نقطه و ویرگول مشکلی نداره.

باور پذیری: اینکه سه تا دوست برن و توی یه شرکت استخدام بشن قابل قبوله اما این همه رفتار بچگانه و کتک کاری به باور پذیری داستان صدمه می زنه و باور برخی حوادث سخته. آدم بزرگا اصولا عاقلانه تر رفتار می کنن و بهتر بود کمی از حجم شوخی ها و رفتار های ناهنجار کم کنید تا باور پذیری رمان رو دچار مشکل نکنه. توی هیچ شرکتی انقد کلکل بدون هیچ کار مفید قاعدتا انجام نمیشه.


ایده: اگر ایده کلی شما اینه که یه گروه پسر اون دخترا رو آزار بدن و وقتی کار از کار گذشت بفهمن که مریسا خواهرشونه ایده ایه که جای کار و اضافه کردن و پر و بال دادن داره اما نمیشه از کلیشه ای و تکراری بودن درگیری و کلکل دو تا اکیپ دختر و پسر چشم پوشی کرد و ایده رنگ و بویی از کلیشه داره. کلکل کردن یک گروه از پسر و دختر ها بدون دلیل قانع کننده و محکمی در یک شرکت که همه سنین هم از ده سال به بالا هست و این به همه ی ساختار رمان آسیب می‌زند اگر نویسنده هیچ رکنی رو رعایت نکند اما ایده ای به نسبت جدید داشته باشه بازهم می‌تونه مخاطبان رو جذب رمانش کنه اما بدون ایده هرگز موفق نمیشه در نوشتن و پرورش دادن ایده های جدید.

پی رنگ: پیرنگ طنز توی بیشتر متن به چشم می خوره اما عوض شدم مداوم زاویه دید و بیان شخصیت ها کمی به داشتن پیرنگ محکم و برنامه ریزی شده لطمه میزد. ساختمان کلی داستان با وارد شدن حوادث ناگهانی بهم می خورد و تنها چیزی که می شد توجیح کرد که این حوادث به دنبال دارن درگیری و کینه دوزی دو تا اکیپ داستان بود. در کل پیرنگتون مشخص و حفظ شده نبود و انگار نویسنده هیچ برنامه ای از آوردن اتفاقات برای طرح ریزی پیرنگ نداشته.

تم: فضای رمان یه شرکته که خب محیطی بزرگونه محسوب میشه اما رفتار های بچگانه کاراکتر ها دوگانگی ای در تم ایجاد می کرد و روند سریع رمان و مسلسل وار بودن اتفاقات نمی ذاشت بتونیم تم غالبی رو حس کنیم و بیشتر کلکلی کلیشه ای بین شخصیت هایی با روحیات یکسان بود و تمی که می شد جو غالب حسابش کرد کلکل و بگومگو و اسرار به طنز بودنه.

امیدواریم نقدما کمکی به عالی‌تر شدن قلم شما نویسندۀ عزیز بکنه.
|تیم نقد|

منتقدین

@AmirAli
@ireihane
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
1,610
3,556
133
ممنون از دو منتقد عزیز برای نقد بسیار بسیار پر بارشون و بذارید خودم رمان خودم رو نابود کنم!
این رمان هم ایده‌اش هم جلدش هم نامش و... کلیشه‌ای بوده و اولین تجربه بنده در رمان نویسی بود! هیچ کس توی نویسه اول خودش حرفه ای عمل نمیکنه مگه اینکه یا دکلمه نویسه یا شعر نویسه یا دلنوشته نویس باشه. هیچ رمان نویسی نمیاد از همون اول خالق یه رمان عالی بشه!
از امیرعلی و دوس عزیزمون که اسمش رو نمیدونم سوال دارم! چرا این رمان که اینقدر کلیشه ای بود رو اینجوری نقد کردین باید تمام نقات ضعفش رو میگفتین تا من از این نقاط ضعف توی رمان بعدیم استفاده نکنم! از این به بعد به حرف نویسنده گوش ندید چون نویسنده ها فکر میکنن بهترین رمان رو مینویسن ولی اینطوری نیس کسی که هزاران بار مینویسه و پاک نویس میکنه اون نویسنده اس نه کسی که یه چی از مغزش خطور میکنه میاردش رو برگه اونا نویسنده های مبتدی هستن! من الان از نقدتون خوشحال که هیچ ناراحت شدم که چرا رک نگفتید!

امیدوارم توی نقد های بعد برای رمانم حقیقت کامل رو بگید عزیزان!
@AmirAli
@ireihane
@HaNnAneH_bMi
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا