تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد شورا نقد شورای رمان شر*اب و خون | آستاتیراعزتیان

  • شروع کننده موضوع Essence
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 553
  • پاسخ ها 2
وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Apr
1,207
4,126
133
capture%D9%87%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%86-png.1443
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برترین منتقد سال ۱۴۰۲
مدیر بازنشسته
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,345
10,879
168
به نام خدا:

نویسنده عزیز سلام!

اول از همه متشکرم از در خواست نقد شما نویسنده ارزشمند که نشانه اهمیت و علاقۀ شما به پیشرفت قلمتون هست و با امید اینکه این نقد بتونه مفید واقع بشه.

فرض کنید می خواید از بین یه لیست شامل اسامی رمان های گوناگون، یکی رو انتخاب کنید. طبیعتا انتخاب شما نامی خواهد بود که جدید و جذاب باشه و به نوعی داد بزنه من کلیشه و تکراری نیستم! استفاده از کلمات و ترکیبات جدید و نویی که به خوبی حال و هوا و محوریت های اصلی رمان رو نشون میدن دقیقا همون چیزیه که باعث میشه رمان شما از بین این همه اسامی و داستان های گوناگون به چشم بیاد و توی ذهن خواننده ثبت بشه. شما برای نام رمانتون، به جای ترکیب های اضافی که با کسره در کنار هم قرار میگیرن از یه گروه اسمی استفاده کردید و باید بگم که نسبت به ترکیبات اضافی انتخاب بهتریه ولی برای ساختن این گروه اسمی از کلمات تکراری و ساده ای بهره بردید. با این حال لازم به ذکره که کلمۀ شر*اب با وجود تکرار شدنش در رمان هایی نظیر شر*اب تلخ، شر*اب خام، شر*اب سفید، شر*اب سرخ و نان و شر*اب، با قرار گرفتن کنار خون فضایی جدید رو به خواننده نشون میده و می تونه باعث جذبش بشه. اگر بخوام صرفا به عنوان یه خواننده به نام شر*اب و خون نگاه کنم، با وجود داشتن ترکیب ساده و معمول، در نگاه اول فضایی آمیخته با آلودگی ها و فساد های اجتماعی رو به نمایش میزاره که دارای زمینه ای رازآلوده و شر*اب با قرار گرفتن کنار خون از عاشقانه ای خبر میده که دربر گیرنده عشقی هم پایه با آلودگی و گناهه و با مسائلی همراهه. در این مورد باید بگم که اسم نقطه قوت خوبی توی جذب مخاطب داره و توی نشون دادن ژانر های عاشقانه و اجتماعی خوب عمل کردید اما بانو جان هیجانی ژانر نیست و اگر هم که داستان رمانتون با اتفاقات هیجان انگیز همراهه، توی اسم رمان در مقایسه با حس و حال اجتماعی و عاشقانه، بهره کمتری داره.



خلاصه: شر*اب و خون‌ اثری از آستاتیرا عزتیان، رمانی با سبک و موضوعی متفاوت است و روایت از زندگی دختری دو رگه ایرانی افغان دارد. شما در ابتدای خلاصه بیان کردید که این رمان دارای داستانی متفاوته و حالا مخاطب توقع داره در ادامه با خلاصه ای متفاوت رو به رو بشه؛ خب دورگه ایران و افغان بودن شخصیت اول نکته و سوژه جدیدیه و بیانش توی خلاصه علاوه بر اینکه اطلاعات سر بسته ای به خواننده تحویل میده باعث جذبش هم میشه ولی در ادامه : کاملاً اتفاقی با پسری جذاب و خوش صحبت به نام مزدا آشنا می‌‌شود...جذاب و خوش صحبت! ببینید، تو اکثر رمان ها شخصیت مرد، یه پسر جذاب و خوش چهره با شرایط عالی و بی نظیره توجه داشته باشید که متوجه هستم برای پیشبرد داستان و جذب شدن بلور به مزدا باید همه چیز تموم باشه ولی صفاتی که برای معرفی اون در اولین برخورد مخاطب انتخاب کردید رنگ و بویی از کلیشه دارن لازم نیست که توی خلاصه به جذاب بودن مزدا اشاره کنید تا مخاطب حس کنه که این رمان هم مثل باقی رمان ها روی عشق یه دختر ساده از قشر پایین به یه پسر جذاب ثروتمند مانور می ده. اگه می خواید خلاصه تون مثل داستان متفاوت باشه به نکاتی تازه تر اشاره کنید.مزدا شکیبا مدیر عامل شرکتی در زمینه مدلینگ که ممکن است دل هر دختری را بلرزاند و پایه‌‌‌‌های اعتقادش را سست کند! تا اینجا اطلاعات کامل در مورد مزدا دادید و با اشاره کردن به اینکه مزدا مدیر عامل شرکت مدلینگه تقریبا بخش بزرگی از داستان رو لو دادید. اصولا آثار اجتماعی ای که روی شرکت های مدلینگ کار می کنن مشکلات دختر جوونی رو به تصویر می کشن که وارد یه شرکت مدلینگ میشه و در نهایت این مدل شدن یا خروج از کشور به عنوان مدل، نجابتش رو خدشه دار می کنه و به سیاهی می کشوندش؛ بانو ممکنه که داستان شما با این روند متفاوت و یا اصلا چیز جدید و بهتری باشه ولی می تونستید بدون اشاره به اینکه مزدا مدیر عامل شرکت مدلینگه هم خلاصه رو پیش ببرید تا مخاطب حس نکنه ممکنه با داستانی تکراری مواجه بشه: مزدا شکیبا مدیر عامل شرکت ( اسم شرکت یا توضیحات دیگه ای به جز مدلینگ) که ممکن است دل هر دختری را بلرزاند و پایه‌‌‌‌های اعتقادش را سست کند! از اونجایی که اطلاعات لازم رو توی خلاصتون گنجوندین مشکلی هم برای تعادل بین ابهامات و معلومات پیش نمیاد و یا می تونید اطلاعات دیگه ای رو هم جایگزین کنید اما چرا این پسر چموش و غدِ داستان، شیشه بلوری قلب دخترک داستان ما را کدر می کند؟ و پای او را به ماجرایی می‌‌کشد که یک سَر آن شر*اب است و یک سره( این ه احتمالا اشتباه تایپ شده لطف کنید حذفش کنید) آن خون؟ اینجا دقیقا به طور صحیحی به خواننده رسوندید که قراره بلور توی رابطش با مزدا آسیب ببینه و این در کنار قسمت آخر خلاصه وسوال آخرتون وابهامی که ایجاد کردید، ترکیب قابل قبولی رو ایجاد کرده و جای مناسبی توی خلاصتون داره. به علاوۀ اینکه از نام توی خلاصه استفاده کردید و را*بطه بین نام و خلاصه رو تکمیل کردید.در مورد نشون دادن ژانر ها هم توی خلاصه خوب عمل کردید و به مسئله جدید دورگه ایرانی و افغان بودن بلور اشاره به جایی کردید که میتونه یکی از مسائل اجتماعی باشه.

مقدمه: شعر انتخاب شده مرتبط با خلاصه، نام و ژانره و سیر داستان رو نشون میده و از اونجایی که دست نویسنده در مقدمه نسبت به خلاصه باز تره زیاد روش مکث نمی کنم.

توصیف حالات و چهره: ببینید بانو از نویسنده ای با قلمی مثل شما توقع میره که بعد بیست و سه پست لاقل یه صفات ظاهری خاصی رو برای شخصیت هاش به خواننده تحویل بده و بین دیالوگ و مونولوگ ذره ذره تصویر سازی کنه. متاسفانه بعد بیست و سه پارت از بین اون شخصیت ها فقط مشخص شده که مزدا یه پسر جذابه با چشمای عسلی. مادر بلور چی؟ کوتاهه؟ بلنده؟ چشمای بلور و مادرش و شادی و فاضل چه رنگیه؟ فاضل ریش یا سیبیل نداره؟ ما چجور پسری رو باید تصور کنیم یه پسر افغانی لاغر و آفتاب سوخته یا یه مرد درشت اندام با بینی بزرگ و چشمای ریز؟ حیفه که شما با همچین قلم روان و داستان قوی و جدیدی نتونید تصویر درستی به مخاطب بدید. بین مونولوگ ها و حوادث کم کم به صفات ظاهری افراد اشاره کنید و برای تصویر سازی ملموس تر لطفا نقص های معمول آدما توی دنیای واقعی رو هم به شخصیت هاتون اضافه کنید مثل بینی عقابی، چشمای ریز و دندونای کج. من در تمام طول خوندن پارت ها منتظر یه سری ویژگی ظاهری خاص بودم که شخصیت سازی شما رو کامل کنن ولی متاسفانه توی توصیف چهره ها ضعیف عمل کرده بودید.

توصیفات مکان: تنها نکته ای که در مورد خونه و محله بلور بیان کرده بودید داغون و توی پایین شهر بودن و داشتن حیاط بود در صورتی که می تونستید روی خونه ای که این همه اتفاق توش می افته بیشتر کار کنید؛ شاید توصیف کامل در مورد یه کافه که فقط یه بار شخصیت اول توش قرار میگیره لازم نباشه ولی توقع میره که یه سری ویژگی های خاص و ملموس برای خونه در نظر بگیرید تا مخاطب بتونه راحت تر اتفاقات رو تصور و با شخصیت و داستان ارتباط برقرار کنه. مثل یه باغچه سنگی گوشه چپ حیاط و گلدون های شمعدونی کنار حوض یا پنجره هایی با قاب فلزی و پرده های سفید ساده. یا مثلا اشاره کنید به اینکه آشپزخونه روبه روی در ورودیه یا اینکه جلوی در ورودی یه پلۀ سنگی بلند هست و اینطور توصیفات تا تصویر سازی و همزاد پنداری راحت تر بشه. فکر کنم خودتون بهتر می دونید که منظورم توصیفات پشت سر هم و گیج کننده نیست و توصیفات مکان باید تدریجی و در روند داستان باشن. با توجه به اینکه اوایل رمانتون هست می تونید توصیفات رو اضافه کنید و تدریجی در مورد مکان هایی که حوادث رمان توشون رخ دادن و کاراکتر ها اونجا قرار میگیرن، توضیحاتی به خواننده بدید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برترین منتقد سال ۱۴۰۲
مدیر بازنشسته
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,345
10,879
168
شخصیت پردازی: این خیلی عالی و قابل تقدیره که به جای تحمیل کلمات به خواننده تونستید با رفتارها و عکس العمل ها و دیالوگ های به جا و هوشمندانه شخصیت ها رو به نمایش بذارید و به جای اینکه توی مونولوگ بگید بلور خجالتی و کم تجربست این ویژگی های شخصیتی رو توی دیالوگ ها و افکار بلور به تصویر کشیدین و چون از ابتدا تعداد شخصیت های کمی وارد داستان کردید تونستید از پس نشون دادن صفات رفتاری اونها بر بیاید. تنها نکته ای که باید بهش توجه کنید اینه که شخصیت سفید نسازید! اگر می خواید مخاطب بتونه با بلور ارتباط برقرار کنه عیب هایی که هیچ انسانی از اونها عاری نیست رو به شخصیتش اضافه کنید. مثل زود باور و ساده بودن زود رنج و گاهی هم بی فکر عمل کردن که البته بعضی از این صفات رو نمایش دادید. در کل عملتون توی شخصیت سازی قابل قبوله.

سوژه های اجتماعی مناسبی رو انتخاب کرده بودید و با توجه به توانایی شما در چشوندن طعم مشکلات کاراکتر ها و پرداختن به بعد اجتماعی مسائل، کاش قبل از اینکه برید سراغ اصل ماجرا و مزدا جلوی بلور سبز بشه، تعداد پارت های بیشتری رو به مشکلات و سختی هایی که بلور تحمل می کنه می پرداختید تا علاوه بر اینکه توانایی قلمتون توی ایجاد حس همدردی و درک بلور توسط مخاطب بهتر خودنمایی می کرد، خواننده شناخت بیشتری به افکار و شرایط شخصیت اول پیدا می کرد. اینکه انقدر زود مزدا وارد داستان میشه و دوستی بین بلور و مزدا اتفاق می افته، فرصت خوبی رو برای پرداختن به بعد اجتماعی ماجرا از بین برده.



بیشترین چیزی که در متن به چشم می خوره علامت های تعجب آخر اکثر جملاته. شما در پایان جملاتی از علامت تعجب استفاده کردید که توی مونولوگ بودن و اصلا حالت تعجب یا وجد نداشتن:

منم راهم و گرفتم و خیره به کفشام قدم برداشتم!

با خشم نگاه از چهره آفتاب سوخته و خونسردش گرفتم و عقب گرد کردم سمت حیاط!

!نشست سره سفره

سرم و بالا آوردم و به شادی که از سرما لپاش قرمز شده بود خیره شدم!

دستم و از دستش کشیدم و قدم‌هام و تندتر کردم!

با ناراحتی سری تکون داد و هم قدمم شد!

شادی پوشه رو جلو آورد و من تمام برگه‌هارو داخلش گذاشتم و ازش گرفتم و بستمش!

دستی تکون داد و پیچید تو کوچه‌شون و منم راهم و ادامه دادم!

توی مونولوگ نویسی جاهایی از علامت تعجب استفاده کردید که نیازی نداشتن و اکثر دیالوگ هاتون با تعجب تموم شده؛ اینطوری خواننده تمام متن رو با یک حس می خونه و استفاده زیاد از این علامت و علامت سوال ممکنه به منزله ضعف نویسنده در انتقال حس با کلمات باشه. جاهایی هم علامات رو چند بار تکرار کرده بودید و برای کشیدگی کلمات دیالوگ از تکرار حروف استفاده کرده بودید که بهتره تصحیح بشن و به جاش از جملات توصیفی توی مونولوگ استفاده کنید.

توی قسمت هایی از ه به جای کسره استفاده کرده بودید در صورتی که ه آخر کلمه به منزلۀ فعله نه کسره در ترکیبات اضافی:

!خوده خوده جنسه

خره به تمام معنا!!

ای خاک تو سره تابلوت کنن!

(دستۀ شادی رو؟!) دسته شادی و ول کردم

هیچکس نمی‌دونست دوست پسره کیه

مثله همون دخترهایی که خودم منعشون میکردم

صدای بسته شدن در اومد و چند لحظه بعد صدای خوده عوضیش که می گفت

دیدم مزدا سره کوچکمون وایساده

اون سره شهر

در کل سیر داستان پیرنگ و توالی اتفاقات از سطح بالایی برخورداره و روند به اندازه کافی جذاب هست و پتانسیل جذب و نگه داشتن مخاطب رو داره و با کمی کار روی توصیفات و استفاده صحیح از علامات نگارشی رمان شما نویسنده عزیز بهتر و جذاب تر هم میشه.

امیدوارم این نقد مفید واقع بشه و کدورتی ایجاد نکنه

با آرزوی موفقیت روز افزون و شادکامی برای شما نویسنده ارزشمند کافه نویسندگان

تیم نقد کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا