تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد شورا نقد شورای رمان لوسیفر | آیدا نایبی کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Aug
27
130
103
Captureهعلان.PNG.png

به نام خالق قلم


عنوان:
لوسیفر به معنای شی*طان، از منظر بکر بودن اگر بخوایم نام رو بررسی کنیم فیلمی مشابهش هست و در ابتدا این ذهنیت رو به وجود میاره که یک فن فیکشن هست تا رمان. خود این کلمه تداعی گر حس ترس و یادآور شیاطینه اما وقتی خواننده ژانر رو مشاهده می کنه به این نکته پی میبره که شی*طان میتونه نمایانگر یک عشق درونی باشه که انسان رو به تباهی میکشونه.

جلد:
در نگاه اول توقعی جلدی بدیع تر و متفاوت تر از عکس یه دختر داشتم. البته منکر ظرافت های موجود در عکس نمیشم مانند ستاره ی شش ضلع که نمادی از شی*طان پرستیه یا موهای بلند دختر که تداعی گر حس ترسه. رنگ کمرنگ و بی روحی جلد هم حسی غربت گونه به خواننده منتقل میکنه که میتونه نشأت گرفته از همون نام جلد باشه. با وجود این اوصاف عکس دختر در برگیرنده ی ژانر عاشقانه ی داستانه و این تناسب رو حفظ کرده.

ژانر:
معمایی و عاشقانه کاملا ملموسه و مشاهده میشه
اجتماعی، چه دلیلی وجود داشت که این ژانر جزو ژانرهای غالب باشه؟ نویسنده در ابتدای داستان ذکر کرده که داستان ژانرهای زیادی رو در برمیگیره اما قرار نیست تمامی ژانرها به عنوان ژانر غالب بشن. ژانر اجتماعی جایگاهی در میان ژانرهای غالب ندارن حتی اگر تمام پدران با فرزندانشون بد رفتاری کنن یا همه از دانشگاه اخراج بشن، موضوعی نیست که معضل اجتماع باشه پس نمیشه به عنوان ژانر اجتماعی بهش اشاره کرد.

خلاصه:
شروع خلاصه ذهن رو به چالش کشیده «لوسیفر همان فرشته ی بدنامی است که برای غرور از بهشت رانده شد، اما در بطن این غرور چه چیزی نهفته شده بود؟» خواننده رو به سمتی سوق میده که تصور میکنه قراره همون داستان ابلیس و رانده شدن از بهشت رو بخونه و یا داستانی مشابه این.
«لوسیفر روایتگر کسانی است که از دور که ان ها را ببینی، عده ای ادم را می بینی که سیاهی و‌ سرخی دورشان را احاطه کرده، اما اگر بیشتر دقت کنی درونشان ستاره ای صبحگاهی می درخشد.» جمله‌ای که تصور جمله ی اول رو به کل رد کرد. در واقع ما با داستانی طرفیم که بر خلاف شی*طان، ظاهری شیطانی دارن و درونی پاک.
این دو جمله بیشتر از اینکه در برگیرنده ی خلاصه باشه، داره با ذهن بازی میکنه. واقعه ای از داستان رو لو نمیده و سعی داره یه مقدمه چینی داشته باشه برای رسیدن به اصل مطلب.
«جانان سعادتی، دانشجویی است که برای مطرح ...»
از این جا تازه خلاصه ی اصلی و جریان داستان شروع میشه و میشه گفت بهترین قسمت خلاصه همین قسمته.
مقدمه:
تناسب کاملی داشت با عنوان و خلاصه ای که مطرح شده بود.

آغاز:
در ابتدای داستان شخصی که راوی داستان هست معرفی شده؛ یا قراره ما در طول داستان شاهد چرخش راوی باشیم یا برای ملموس تر شدن داستان این کار انجام شده.
در هر دو صورت نیازی به این کار نیست؛ اگر قراره چرخش راوی داشته باشید این کار کلا اشتباهه و اگر قصدتون معرفی کردن شخصیته بهتره خواننده در اثنای داستان با اون آشنا بشه جملاتی که شروع رو در برگرفته بود با اتفاق متفاوت بود و از کلیشه به دور بود اما حسش به عنوان شروع کم بود. اتفاق خواننده رو به داستان جذب میکرد اما احساسات خیر.

سیر:
علی رغم اینکه در چند پارت اولیه در ظاهر سیر کندی مشاهده میشه اما گذر سریع از عواطف و نبود توصیفات اتفاقا سیر تندی رو به نمایش گذاشته. جانان به خونه میاد، به خواهرش میگه اخراج شده، با داداش سر درس کل میندازه و... حسی داخلش نیست فقط جملاتی که برای خالی نبودن عریضه اورده شدن.

توصیفات:

چهره:
بهترین قسمت توصیفات همین چهره بود؛ اگرچه کافی نبود اما حداقل جزییات درباره ی ظاهر شخصیت ها به خواننده منتقل می کرد. شباهت جانیار به پدرش و موها و ریش جو گندمی استاد، از موارد توصیف چهره بودن که نویسنده نوشته بود.

مکان:
هیچ چیز! به معنای واقعی کلمه هیچ مکانی در داستان به تصویر کشیده نشده. محوریت داستان در دانشگاه و خونه نوشته شده اما جز تکرار این دو کلمه یا محیط هایی که در همه ی دانشگاه ها هست چیز دیگری به چشم نمیخوره. سالن کنفرانس کرویه؟ مستطیله؟ این ساده ترین مثال برای نبود فضاسازی بود. این که دویست نفر در چپ و دویست نفر در راست باشن کفایت نمیکنه.

حالت:
بیشتر از اینکه حالت های چهره از احساسات شخصیت ها به تصویر کشیده بشه حالتی گزارش وار. ناراحتی جانان از حالتاش چندان مشخص نیست. جز تار مویی که سفید میشه که اون هم نشأت گرفته از اعصابه و غیر ارادی. وقتی ناراحت میشه بغض نمیکنه، دستاش مشت نمیشه، نمیلرزه و... داستان فاقد حالته.

احساسات:
در میان دیالوگ ها این احساسات دیده میشه اما کافی نیست. بعضی از جمله هایی که احساسات رو بیان میکنن به اشتباه نوشته شدن. «التماس را به پای نگاهم ریختم» در صورتی که جانان تلاش میکنه استادش رو راضی کنه پس داره التماس رو به پای نگاه استاد میریزه نه نگاه خودش، شاید بهتر باشه این جمله تغییر پیدا کنه. احساسات ثبات ندارن و نویسنده در به تصویر کشیدن احساسات موفق نیست.
مشکلی نداره پدری رفتار پدرانه نداشته باشه اما باید در حس پردازی این پدر نبودن قابل درک بشه.

شخصیت پردازی:
از جانان شروع میکنم؛ دانشجوی روانشناسی با عقاید مخصوص به خود، خانواده ای زجر کشیده، خواهری که زود ازدواج کرده و برادری که به اصطلاح بزرگ شده و به بلوغ فکری نرسیده و پدری که پدر بودن رو بلد نیست.
به عنوان شخصیتی با چنین خانواده ای میشه گفت شخصیتی که به ترسیم کشیده شده قابل درکه، دختری محکم ولی مغرور بودنش مقداری کلیشه ایه. عقایدش خاصه و این خاص بودن داستان لوسیفرو رقم زده ولی صرفا هرکس عقیده ی خاصی داره دلیلی بر کبر ورزیدن یا عاری از حس بودنش نیست. این عقیده ی خاص به حس پردازی هم لطمه زده.
نگار دکتر روانشناس و از ابتدا یک شخصیت ملایم ازش به تصویر کشیده شده ملاقات جانان و نگار به عنوان یک روانشناس و دانشجوی روانشناسی خوب بود و دیالوگ ها قوی، اما نکته ای که هست باز هم همون نبود حسه. با توجه به اینکه داستان از زبان یک روانشناس روایت میشه برای پیشبرد حس میشه از روانکاوی کمک گرفت.

زاویه دید:
اول شخصه و از زبان چند نفر روایت میشه. متاسفانه در هر دو حالت نویسنده دچار اشتباه شده.
اشتباه اول:
عدم بهره وری صحیح از زاویه دید، وقتی زاویه دید اول شخصه یعنی نویسنده محدوده در به تصویر کشیدن عواطف دیگران اما باید از حالات چهره و نوع پوشش و فضا سازی صحیح این حس رو منتقل کنه. نویسنده اما در انتقال حسِ شخصیت اصلی هم ناتوان عمل کرده و حس پردازی قوی ای نداره.
اشتباه دوم:
چرخش راوی، تا چند پارت اولیه داستان از زبان جانان روایت میشه، بعد از زبان نگار و همین طور این راوی میچرخه. در اصول نویسندگی چرخش راوی معنایی نداره. نویسنده یا باید از زبان یک نفر روایت کنه و حالات بقیه رو همون طور که در بالا ذکر کردم با حالات نشون بده و یا اگر میخواد از زبان چند نفر بنویسه میتونه از دانای کل بهره ببره.

بافت:
بافت کتابی بود اما نویسنده بعضی قسمت ها رو با محاوره به نگارش در اورده بود «خداروشکر» در میان مونولوگ یک کلمه ی محاوره در انبوهی از کتابیه. یا «جوری» و کلماتی مشابه.

باور پذیری:
به عنوان یک خواننده در کل داستان موضوعی که به باور پذیری لطمه بزنه به چشم نخورد اما خشک بودن داستان و گذر سریع از وقایع باورپذیری رو کم میکرد و داستان رو یکنواخت.

نثر:
نثر مونولوگ ها کتابیه و زمان گذشته. چرخش فعل خصوصا در پارت ابتدایی ثبات زمان داستان رو از بین برده. «بیزارم» در کنار نثر سرتاسر ماضیِ داستان خلل به وجود میاره. برای انتقال حس و حتی زیباتر شدن باید نثر داستان سرتاسر یک پارچه باشه. فعل ها از یک زمان ثابت برخوردار باشن.

دیالوگ و مونولوگ:
دیالوگ ها در سی درصد مواقع مفید بودند و اطلاعات جالبی رو به نویسنده منتقل کردن اما بعضی مواقع از بار آگاهی بخشیشون کاسته میشد و جنبه ی بیهوده گویی میگرفت. بحث درباره ی درس و درباره ی کاناپه ی جانان از این موارد بود
مونولوگ هم اطلاعات چندانی نداشت تلاش نویسنده بیشتر بر انتقال حس بود که توانایی چندانی در اون دیده نمیشد.

پی رنگ:
داستان حول محوریت عقاید یک دختر و اخراج اون از دانشگاه میگرده و اتفاقات بعدش. پی رنگ در حالت کلی یه واقعه ی جالب رو رقم میزنه و نویسنده در کنار هم چیدن پی رنگ موفقه اما مشکل اصلی تند نویسی و شتاب زدگی در پیشبرد این پی رنگ هست. اشکالی نداره اگه به جای پارت دوم پارت پنجم به دانشگاه برگرده برای التماس ولی احساسات ملموس تر باشن، فضاسازی موجود باشه و چهره ها ریزتر توصیف بشن.
موضوعی که در داستان لازم دونستم بگم پی رنگیه که مربوط به فلش بکه.
اینکه نویسنده برای فلش بک زمان بیاره، «بیست و پنج سال پیش» و داستان رو شروع کنه از جذابیت فلش بک کاسته میشه. نویسنده باید فلش بک رو با فضاسازی و مکان نشون بده و در میان دیالوگ ها.

تم:
تم یعنی فضای غالب بر داستان، این فضا ممکنه حزن، شادی، ترس و... باشه. در داستان لوسیفر تم ها ثبات ندارن و تم اصلی بی تفاوتیه. بی تفاوتی از اخراج، بی تفاوتی نسبت به خواهر زاده ای که به اصطلاح تپل شده، بی تفاوت از بازگشتش به دانشگاه و... این بی تفاوتی تم غالب در سرتاسر داستان رو دنبال میکنه و حتی با وجود احساسات مخالف تم تغییر نمیکنه

ایده:
اوردن معنیِ دیگری از شی*طان و به تصویر کشیدن اون یه موضوع متفاوت بود و جالب. با دیدن اسم لوسیفر تصور کردم داستانی که با اون مواجه هستم معنی کلمه ی اصلی شی*طان هست اما وقتی در خلاصه و سخن نویسنده معنی اصلی رو دیدم این بکر بودن ایده خودش رو نشون داد.

اشکالات نگارشی:
نویسنده با نگارش کلمات آشنا بود و ایرادی املایی به چشم نمیخورد

علائم نگارشی:
سه نقطه و تعجب، علامت غالبی که حتی در جایی که نیازی نیست اورده شده. در ازای علامت سؤال، ویرگول، نقطه ... اورده شده. علامت نگارشی از عوامل مؤثر برای انتقال حس هست
وقتی سه نقطه گذاشته میشه یعنی این جمله منقطعه.

منتقد: @paradox
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا