«به نام جان بیجانها»
سلام!
ممنون از درخواست نقد شما نویسنده گرامی که نشون دهنده علاقه شما به پیشرفت قلمتون هست.
عنوان:
با خوندن نام رمانتون اولین چیزی که به ذهن می رسه اینه که یکه سوار از یه شخصیت توی
رمان گرفته شده و می تونه نشون دهندۀ برتری و ویژگی خاصی توی اون کاراکتر باشه؛ و دو حالت برای اون کاراکتر می تونه ممکن باشه: یکه سوار یا به شخصیت اصلی اشاره داره یا به فردی که شخصیت اصلی دلباخته اون شده. همین که مخاطب نمی دونه یکه سوار چه کسیه و چرا این صفت رو بهش نسبت دادین می تونه باعث کنجکاوی و ترقیب برای مطالعه خلاصه و مقدمه باشه. نکته دیگه ای که برای عنوانتون باید بهش اشاره کنم اینه که ترکیب یکه سوار به فردی اشاره می کنه که توی سوارکاری نسبت به بقیه برتری داره و مهارت زیادی داره. حالا سوال ایجاد میشه که این مفهوم کناییه و واقعا منظور شما سوارکاری نیست و یکه سوار استعاره از کاراکتریه که توی داستان به شرایط غالبه و یه برگ برنده با خودش داره و مورد عشق قرار گرفته یا واقعا داستان در مورد یک سوار کاره... این سوال با خوندن خلاصه
رمان تقریبا پاسخ داده میشه ولی همین که در ابتدا دوگانگی و سوال ایجاد می کنه می تونه نکته مثبتی باشه. کوتاهی عنوان قابل قبوله و با یه ترکیب ساده بیشترین بهره رو بردین مخصوصا اینکه کاملا با داستان همخونی داره و با کاراکتر اصلی در ارتباطه. مهم تر از همه اینها؛ با توجه به اینکه داستان های مشابه داستان شما با پیرنگ مشابه بسیار زیاد دیده میشن نام انتخاب شده به سمت کلیشه های متداول کشیده نشده و تونسته جذابیتش رو در نگاه اول حفظ کنه با اینکه می تونستید حتی عنوانی به شدت کلیشه ای مثل خانزاده تبعیدی رو به کار ببرین. ژانر عاشقانه کاملا توی نام پیداست چون خواننده با خوندن عنوان یقین داره شخصی که یکه سوار از اون گرفته شده درگیر یک را*بطه احساسیه ولی ژانر اجتماعی به نسبت عاشقانه توی عنوانتون کمرنگ تره. در کل نام کوتاه متناسب با داستان و نسبتا جذابه.
ژانر: ورود هیرمان به عمارت اربابی و بیان مسائل اون دوران در ابتدای
رمان مربوط به ژانر اجتماعیه ولی بعد از اولین ملاقات با ماهتابان فضا کاملا عاشقانه میشه و ژانر غالب به فضای
رمان بیشتر عاشقانست به همین خاطر از نظر من بهتره ژانر عاشقانه رو به عنوان ژانر غالب قبل از ژانر اجتماعی بنویسید و ژانر اجتماعی رو به عنوان ژانر دوم انتخاب کنید چون بیشتر
رمان رو فضای عاشقانه در بر گرفته و عشق عمیق هیرمان به معشوقش پررنگ ترین موضوعیه که به چشم می خوره. اما به طور کلی دو ژانر عاشقانه و اجتماعی توی متن به چشم می خورن و درست انتخاب شدن؛ مسائل ارباب رعیتی و تبعیض بین فرزند دختر و پسر و چند همسری ارباب و تنش های اجتماعی دیگه ای که بهشون اشاره شده بود در کنار عشق کاراکتر اصلی به رعیت زاده ای با چشمای آبی که بلد ترین قسمت داستانه، به خوبی این دو ژانر رو بروز میدن.
خلاصه:
خلاصه
رمان یکه سوار: خانزادهای تبعیدی به نام هیرمان ( کلماتی مثل خان و خانزاده توی خلاصه
رمان ها باعث کلیشهای به نظر اومدن جملات میشه اگر امکانش باشه که این کلمه رو استفاده نکنید تاثیر بهتری روی خلاصه داره می تونید به تبعیدی بودن کاراکتر اشاره کنید که جذابیت هم حفظ بشه ولی اگر امکان حذف کردن خانزاده بودن کاراکتر نیست و اسرار دارید که استفادش کنید ایرادی نمی گیرم چون از اطلاعات اصلیه. به علاوه پنهان بودن نام کاراکتر و بیان نکردنش در خلاصه خودش یه نقطه مجهوله که می تونه باعث جذابیت بشه) درشکهچی خان بهادر؛ خان بلاد چراگاه است. اما دست تقدیر ( اغلب نویسنده ها وقتی می خوان اتفاقات و سرنوشت رو توی خلاصه به صورت آرایه در بیارن از عبارت هایی شبیه دست تقدیر یا دست سرنوشت استفاده می کنن و بهتره به جای این آرایه ثابت و تکراری به ترکیب و جمله تازه تر جایگزین کنید) او را به روستایی به نام دامنه میکشاند. هیرمان در دامنه به خدمت ارباب آنجا درمیآید و عاقبت دلبستهی رعیت زادهای به نام ماهتابان میشود اما این تازه آغاز ماجراست... ( اگر بخوام رک بگم این جمله این تازه آغاز ماجراست نه تنها جذابیتی نداره بلکه این حس رو به خواننده القا می کنه که شما به زور می خواید نقطه مجهول ایجاد کنید و اونو به خوندن ماجرا ترغیب کنید. به علاوه جمله باز توی خلاصه بهتره که به کار برده نشه)
خلاصتون تونسته فضای کلی
رمان رو به نمایش بذاره اما بیشتر داستان رو لو دادید و معلومات بیشتر از مجهولاتن ( چرا هیرمان تبعیدیه چه اتفاقی توی خونه ارباب میوفته و عشقش به رعیت زاده چه سرنوشتی دارع تنها سوالایی هستن که به زور خواننده می تونه بپرسه). خواننده با خوندن خلاصه بر خلاف جمله باز شما در انتها، تا آخر داستان رو حدس میزنه و با کامل کردنش با ذهنیتی که از داستان های مشابه با موضوع خان و خانزاده داره.خلاصه به اندازه کافی کوتاهه و ژانر اجتماعی و عاشقانه هم کاملا پیداست.
جلد:
بافت سنتی محو شده توی صورت دختر می تونه نشون دهنده فضای سنتی و روستایی
رمان باشه و اولین چیزی که با دیدن تم نارنجی و ترکیب رنگ های روشن به ذهن میرسه عاشقانه بودن داستان و داشتن پایان خوشه. تراژدی و درام اصلا توی جلد به چشم نمی خوره و لوگو هم به طور مناسب انتخاب شده... چشم آبی دختر توی جلد کاملا واضحه و می تونه نماد مع*شوق چشم آبی کاراکتر اصلی باشه اما خونه قدیمی با شیشه های رنگی پشتش خیلی ناواضحه و فقط سمت چپش مشخصه که پنجره با شیشه های رنگیه. به بالای چشم، فضای بین چشم و ابرو و مقدای روی ابرو توجه کنید یه مربع کوچیک میبینید که یه طرح هایی روشه و توی جلد ترکیب غریبیه و داره بافتش رو بهم میزنه اگر بشه تصویری واضح تر و بدون اشکال مجهول و ناواضح برای پس زمینه پیدا کنید خیلی بهتره. ژانر عاشقانه با دیدن چشم دختر و تیله های آبی رنگش کاملا به ذهن می رسه و بافت سنتی خونه پشتش هم می تونه بیانگر یه بازه خاص زمانی و یه محیط با شرایط اجتماعی خاص باشه و ژانر اجتماعی، نه به عنوان ژانر اصلی، بلکه دومین ژانریه که به چشم می خوره. در کل محیط دل نشین و ترکیب رنگ چشم نوازی انتخاب شده.
مقدمه:
خیلی حیفه که مقدمه ندارید برای همچین رمانی که قوت قلمتون به خوبی توش پیداست نداشتن مقدمه ضعف محسوب میشه مخصوصا که قصد چاپ رو هم دارید. چون مقدمه ندارید من نکاتی در مورد آغاز که به نظرم مهم میان رو میگم. توصیفتون از فضای روستایی، منظرهای که از مسیر رسیدن به خونه ارباب و صدای بزم و عروسی داشتید خیلی کامله و میتونه مخاطب رو توی تصور کردن فضا کمک کنه. حتی گروه نوکرایی که سمت درشکه میان رو ریز و ظریف توصیف کردید(اون زن درشت با موهای حنایی بلقیس که خیلی خوب توصیفش کردید اما متاسفانه در ادامه داستان تکرار نشده و اشاره نکردید به موهای حناییش و بقیه ویژگی هاش؛ توصیفات در بهترین حالت تکرار شونده باید باشن) فقط به این قسمت توجه کنید:
خان بهادر همانطور که زیر ذرهبین (زیر ذره بین بودن برای کسی به کار میره که مورد توجه نگاه بقیست و صحیحش به این صورته: خانبهادر همانطور که از پشت ذره بین...) نگاههای تیز بینش رصدشان میکرد با انگشتانش به زن آیینه به دست اشاره کرد تا پیش بیاید. زن پا تند کرد و کنار درشکه ایستاد و در حالی که به داخل درشکه سرک میکشید تا چهرهی عروس را از زیر آن روبندهی سرخ توری ببیند به حرف آمد.
- سلام خان، خوش اومدید، مبارکا باشه، تا باشه از این وصلتها.
خان بهار که سر کیف بود تابی به گوشهی سبیل روغن خوردهاش داد و از پر شال کمرش چند اسکناس تا خورده بیرون آورد. بی آنکه نگاهش کند دست دراز کرد.
- بگیرش.
نیم نگاهی به پیر مرد منقل به دست و دو زن جوان انداخت، ( نقطه مناسب تر از ویرگوله برای اینجا) هنوز همانجا ایستاده و با نگاههای کنجکاوشان کاروان عروس را میکاویدند.
(درشکهچی پشت به کاروانه و دیدی روی عروس داخل محفظه درشکه، خان و حرکات کسایی که پشتشن نداره مگر اینکه پیاده شده باشه یا صد و هشتاد درجه گردن بیچاره رو چرخونده باشه... من مدام به دنبال حالتی بودم که هیرمان بتونه توش همچین دید وسیعی به همه چیز داشته باشه و به شخصیت سازیش توی همون ابتدا لطمه وارد نشه و خواننده با قضاوت زود به هنگام فضول بودن رو بهش نسبت نده)
به صورت کلی شروع شاد، جالب، همراه توصیفات قوی و بیان یه پدیده اجتماعی داشتید؛ ازدواج یه دختر جوون با پیرمرد پنجاه ساله و شادی اطرافیان و پدرش! می تونه توی خواننده درگیری ذهنی و کنکاش ایجاد کنه.
سیر:
برای همچین رمانی که لازمه محیط و شرایط و فضا به خوبی برای خواننده جا بیوفته در ابتدا به طور صحیحی سیر نسبتا آرومی دارید و اتفاقات یک دفعه حجوم نمیارن و برای قسمت ابتدایی
رمان ساکن شدن و جا افتادن هیرمان و ملاقات با معشوقش دوتا اتفاق مهمن که متناسب با سیر آروم ابتدای
رمان در کنار هم وموازی قرار گرفتن که همراه با درک شدن داستان و جا افتادنش برای خواننده داستان رو از یکنواختی هم خارج کردن و جلوی خسته کننده شدن آغاز رو گرفتن.
در ادامه سیر سرعت گرفته و دقیقا جایی که خواننده با داستان اوکی شده اومدید چندتا اتفاق رو پشت سر هم قرار دادید. شاید بعضی بگن بعدش سیر زیادی سریع شده و رگبار حوادثی مثل وارد شدن قباد، حاملگی دختر خانبهادر و نقشه های همسر دوم ارباب برای صدمه زدن بهش و ماجرای عروس کشته شده و خون خواهی شکارچی ارباب و عشق گلاب به هیرمان یک دفعه و پشت سر هم اضافه شدن. اما من معتقدم که با توجه به اینکه
رمان هایی با محوریت ارباب رعیتی و داستان مشابه زیاد نوشته شدن و داشتن سیر آروم و اتفاقات محدود در کل طول داستان نه تنها مناسب نیست بلکه خواننده رو دلزده می کنه و باعث خسته کننده شدن ماجرا میشه. از نظر من سیر سریع در اواسط
رمان به بعد تونسته جذابیت اون رو حفظ کنه.
توصیفات چهره:
من اول تصویری که شما تونستید از شخصیت های اصلی
رمان، توی پنجاه پارت اول برای من ایجاد کنید رو میگم:
هیرمان: موهای خرمایی به حدس من! به نظرتون کافیه؟! برای توصیف خود کاراکتر موقعیت های زیادی داشتید و استفاده نشده بود.
ماهتابان: چشم های آبی ابروهای کشیده و لبخندی زیبا.
در مورد این کاراکتر توصیفات تکرار شونده و مناسبی داشتید که توی ذهن ملکه میشه. اما می تونستید به اینم اشاره کنید که ماهتابان قد بلند یا کوتاه داره یا مثلا اندام ظریفی داره در کل ظریف به نظر میرسه.
گلاب: یه دختر با چشم های بادومی قهوهای و ابروهای پیوندی.
توصیفاتتون برای گلاب هم گاها تکرار می شد
هیبت و صولت: دو جوون قد بلند و درشت اندام. ( کدوم سیبیل داره کدوم نداره؟ ته ریش دارن آیا؟ بینی عقابی؟! ابرو های پیوست یا بدون پیوند؟) شاخصه های توصیفیتون رو می تونید بیشتر کنید.
ارباب: پیرمردی پر ابهت با قد بلند و سیبیل های بزرگ که مدل خان و ارباب ها دست بهشون می کشه.
بلقیس: زنی درشت اندام و نسبتا چاق با موهای حنایی که از چادر بیرون زده.
بهار: کوتاه قد و تپل.
قباد: قد بلند و چشم های درشت.
شاید توصیفاتی که برای این شخصیت ها به کار بردید بیشتر باشن و من الان به خاطر نداشته باشم اما دقت کنید اگر ویژگیی بود که شما قصد تثبیت اون رو توی ذهن مخاطب داشتید باید بیشتر تکرار می کردید تا کسی که پنجاه پارت رو با دقت خونده یادش بمونه.
در حالت کلی توصیفاتتون از چهره مخصوصا ریز توصیفات از افرادی که در حاشیه رمانتون بودن نسبت به
رمان های دیگه در سطح قابل قبولیه و همین که توصیفات چهره جایی توی متن دارن نقطه قوته فقط توصیفات از هیرمان رو بیشتر کنید. نسبت به توصیف حالات و عواطف، توصیف چهره بهرۀ کمتری از متن
رمان داره.
توصیف مکان : خانه اربابی، اتاق هیرمان، محیط روستا و خونه هاش، باغ و حیاط داخلی و خارجی و حتی پنجدری ها و داخل عمارت اربابی به خوبی توصیف شده بودن و هر بار قسمتیش تکرار می شد. بافت روستایی و سنتی، لباس ها و کلاه کمربمد های پارچه ای و روبنده و چارقد و در کل همه چیز یاری می کرد گه خواننده بتونه یه روستا توی قبل انقلاب و پنجاه شصت سال پیش رو تصور کنه. از توصیف مکانتون هیچ ایرادی نمی تونم بگیرم و توقعی که از توصیف مکان توی یه
رمان میره رو به جا آوردید فقط با اضافه شدن تم ها و حوادث جدید توصیف مکان رو رها نکنید و هر بار تکرارش کنید تا به یاد مخاطب بمونه.
توصیف حالات:
موقعیت قرار گرفتن شخصیت ها در مواقع مختلف بیشتر جاها به خوبی بیان می شد و خواننده کاملا می تونست با توصیفات شما اتفاقات رو تصویر سازی کنه و توصیف حالات بخش اعظم توصیفاتتون رو تشکیل می دادن. اما مشابه قسمتی که برای آغاز مثال زدم در مواقعی حالت کاراکتر با اتفاق و عکس العمل بعدیش تناقص داشت یا ناگهانی تغییر بیان می شد اگر یعی کنید اون قسمت ها رو هم بر طرف کنید توصیفات حالاتتون کاملا ملموس و دلنشین میشه مخصوصا که شما دائما دارید رفتار ها و حالت ها رو در بین مونولوگ توصیف می کنید و تصاویر کاملی می سازید.
توصیف عواطف و احساسات:
حس غالب به فضای توصیف عواطف عاشقانه بود و پررنگ ترین حسی که توصیفش کرده بودید عشق عمیق هیرمان به معشوقش بود و خیلی ملموس تونسته بودید افکار و احساسات عاشقانه هیرمان رو توصیف کنید. نکته قابل توجه در مورد توصیف حس عاشقانه کاراکتر این بود که با وجود اینکه این نوع توصیفات و روابط در رمانهای مشابه به چشم می خوره اما اونقدر قابل لم*س و درک توصیف شده بودن که به نظر تکراری و کلیشه ای نمی اومدن و حس یه عشق پاک رو عینا انتقال می دادید. این نقطه قوت توصیف عواطف بود اما باید بگم سایر حس های توصیف شده نسبت به قوت و پتانسیل بالای قلم شما کمرنگ تر و زودگذر بودن و شما که می تونستید در لحظه خشم تنفر کنجکاوی و مبارزه طلبی شخصیتتون رو به خوبی بروز بدید بهتر بود این حس ها رو پررنگ تر کنید و برای نشون دادن تنفر هیرمان و حس جنگ طلبیش نسبت به قباد بیاید و رفتار ها و حالت های متنوع تری رو اضافه کنید. مثلا اگر رقیب عشقیی داشته باشید با دیدنش گوش هاتون از عصبانیت داغ و قرمز میشه تفس هاتون تند و کشدار و جهت نگاهتون مدام عوض میشه... یا موقع کنجکاوی و کنکاش ناخوداگاه دهن کمی باز می مونه و ابرو ها بالا می پرن... اینا درسته توصیف حالت هستن اما میتونن به پررنگ شدن عواطف در ذهن خواننده کمک کنن.
در مورد توصیف عواطف کاراکتر های دیگه هم نسبتا موفق عمل کرده بودید با توجه به اینکه زاویه دیدتون دانای کل نیست.
تنفر بالقیس و قباد از هیرمان، عشق ورزیدن گلاب و خواستن های خجالت زده ماهتابان و حس فضولی خدمه خوب توصیف شده بودن.
شخصیت پردازی:
برای هر فرد شخصیتی تعریف شده بود که ما از یک نوکر، ارباب، آشپز و ارباب زاده انتظار داشتیم.
خدمه همونطور شخصیت سازی شده بودن که همۀ خدمه توی
رمان ها توصیف میشن. مثلا برای اینکه شخصیت ها متمایز تر به نظر برسن می تونستید یک صفت بارز رو برای هر کدوم انتخاب و پررنگ کنید تا شخصیت پردازیتون محدود به چهارچوب های مورد انتظار خواننده نباشه... مثلا به قندلی کمی بیحوصلگی و غرغرو بودن اضافه کنید و برعکس آشپز رو شوخ و مهربون نشون بدید تا این دوتا شخصیت انقدر در رفتار و شخصیت شبیه به هم نباشن. هیبت و صولت رو یکم از هم تمایز بدید و جفتشون رو جدی و کاری نشون ندید. ارباب و خانبهادر شبیه به همن و تنها تفاوتشون اعتقاد خانبهادر به اینه که تبعیدی نباید قدرت بگیره.
به غیر از همین نکته کوچیک توی شخصیت سازی موفق عمل کردید و حتی هیرمان رو یه شخصیت بی عیب و نقص جلوه ندادید.
ماهتابان در ابتدا یه شخصیت خجالتی محفوظ به حیا و دست نیافتنی جلوه می کنه ولی بعد ها نشون میده که می تونه پرده حیاش رو کنار بزنه و قدمی برای عشقش برداره.
گلاب دختر مغرور و خودبین ارباب که در ابتدا متکبر و کمی منفور جلوه می کنه اما بعد غرورش رو به خاطر عشقش به هیرمان کنار میذاره و یه شخصیت با احساس رو بروز میده.
این پویایی هم یه نکته مثبته که شخصیت سازی شما رو اندکی به واقعیت نزدیک می کنه و خواننده حس می کنه که شخصیت های
رمان هم مانند واقعیت در شرایط مختلف تغییر می کنن و کاملا ثابت نیستن.
یه نکته دیگه در مورد شخصیت هیرمان می مونه که مربوط به زاویه دیدتون میشه و اونجا بهش اشاره می کنم.
تم:
چون اوایل
رمان تم ها مناسب و با بازه زمانی قابل قبولی چیده شدن و دو تم عاشقانه و تم ارباب رعیتی تا آخر داستان حفظ شدن زیاد تم های ابتدای
رمان رو بازشون نمی کنم اما همزمان با تند شدن سیر تم ها مدام تغییر می کنن و به نظر من بهتره یک تم اضافه شده رو به یکباره حذفش نکنین و سراغ بعدی نرین بلکه یه بازه زمانی نسبتا بلند تری رو بهش اختصاص بدین و کم کم کمرنگش کنید و بعد تم بعدی رو اضافه کنید؛ این باعث خسته کننده شدن ماجرا نمیشه و خواننده رو سردرگم نمیکنه. در کل متنوع بودن تم هاتون باعث پویا تر شدن داستان میشه. اون قسمت که ترس رو به خاطر کشته شدن اسب ارباب و صف کشیدن خدمه توی حیاط به تم حاکم کردید جالب به نظر می رسید اما تم به یکباره حذف شد و داستان حالت ماجراجویانه گرفت و هیرمان حتی یک دقیقه بعد خارج شدن ارباب از صحنه اون تم رو حفظ نکرد.
پیرنگ:
پیرنگ اصلی عاشقانه بین کاراکتر اصلی و رعیت زادهست و این پیرنگ در نود درصد داستان به وضوح مشاهده میشه. تونستید برای همه اتفاقات برنامه قبلی داشته باشید و اینجور نبوده که صبح بلند بشید و دلتون بخواد یه پارت رو بهش یه اتفاق اضافه کنید و کل حوادث به هم متصل و درجای صحیح خودشونن.
رمان از اون دست
رمان هاییه که حتی اتفاقات مجهولی که بهشون اشاره کوچیکی میشه هم در جهت کامل کردن ساختمون اصلی داستان هستن و خواننده کاملا متوجه میشه که دارید پله پله زنجیره های
رمان رو به هممتصل می کنید تا ساختمون اصلی ماجرا شکل بگیره.
زاویه دید:
اینکه زاویه دید اول شخص رو انتخاب کردید یه مزایا و یک سری هم معایب داره.
مخاطب با هیرمان که شخصیت ساده و معمولیی داره همزاد پنداری می کنه و کاملا درکش می کنه و با احساساتش همراه میشه و عشقش رو درک می کنه از طرفی هم جاهایی با خودم فکر می کردم یه پسر جوون چرا باید به همچین چیزهایی دقت کنه؟! یا اینکه چجوری پشت سرش رو هم میبینه. همون ابتدای
رمان با توصیفات زنانه ای که از زبون هیرمان بیان کردید قضاوتش کردم و گفتم چقدر فضوله این پسر!
به این تیکه توجه کنید:
هر آنچه که باید در در جهاز دختر خان بهادر میبود تا دهان هووها را بدوزد و چشم اقوام پر فیس افادهی اربابی را کور کند.
خب این مدل تفکر زیادی زنونست و چون خواستید همه چیز رو بی کم و کاست از زبون کاراکتر بیچاره تحلیل کنید شخصیتش شبیه به مونولوگ ها میشه.
به نظرم این حالت رو بازاویه دید دانای کل ایجاد نشه.
بافت:
بافت یکدستی که با داستان و ایده هماهنگه و یکدستیش در طول
رمان حفظ شده و برای خواننده های با سنین بالاتر می تونه مقبول و دلنشین باشه اما جاهایی که بافت ادبی با آرایه ها و عبارات و اصطلاحات اضافه میشد ممکنه برای سنین پایین تر بافت سنگینی باشه و توی درکش دچار مشکل بشن. به هر حال ایده و داستان مناسب همون سنین بالاتره و نمیشه گفت سنگین بودن بافت ادبی توی قسمت های مشکل محسوب میشه.
نثر:
نثر ادبی محوری انتخاب شده بود که باتوجه به زمان و ایده مناسب ترین نثره و برای مونولوگ های عاشقانه و توصیف حالات و عواطف کاراکتر اصلی نسبت به معشوقش نثر محاورهای نمی تونه به ابن خوبی بازده داشته باشه و با توجه به اینکه حتی محاوره های روزمره شخصیت های داستان با توجه به بافت روستایی و زمان قبل انقلاب به اندازه محاوره های امروزی ساده و بی آرایه نیست نثر به خوبی انتخاب شده و حفظ شده بود.
دیالوگ و مونولوگ:
دیالوگ ها و مونولوگ ها مصنوعی نیستن و با خوندنشون خواننده احساس نمی کنه نویسنده
رمان اسرار داره به زور فضا رو واقعی جلوه بده و با خوندن مونولوگ ها حس واقعی بودن به مخاطب انتقال پیدا می کنه. مونولوگ ها توی شکل گرفتن شخصیت هیرمان نقش مهمی دارن و توی دیالوگ ها تونستید کاراکترهای گلاب و میمنت و خدمه رو بهتر از سایرین شخصیت سازی کنید.
دیالوگ ها برای بعضی شخصیت ها مثل قندعلی و آشپز عمارت، دو برادر شکارچی یا برای خاله زنک های داستانتون تقریبا باهم مشابهه ولی برای سایر شخصیت ها منحصر به فرده و قشنگ مشخصه این مدل دیالوگ گویی برای هیرمانه یا این سبک حرف زدن برای دختر اربابه. تکیه کلام هم یه ابزاره برای تمایز دادن دیالوگ ها که تنها برای هیرمان گاهی تکیه کلام هایی مثل عامو و بلی استفاده می کردید که می تونستید برای منحصر به فردکردن دیالوگ های سایر کاراکتر ها هم از تکیه کلام استفاده کنید. ( یه چیزی به غیر از هیی خواهر! موقع غیبت کردن!)
مسئله دیگه اینکه مونولوگ ها توی بیشتر پارت ها نسبت به دیالوگ بیشتر دیده می شدن ولی با توجه به ایده و پیرنگ داستان لازمه که جاهایی دیالوگ کم ومونولوگ ها زیاد بشن به خصوص برای بیان عواطف هیرمان و ایجاد پیرنگ عاشقانه.
باور پذیری:
رمان از باور پذیری خوبی برخورداره و مشابه اتفاقاتش رو بار ها در واقعیت مشاهده کردیم و در توصیف و تدوین اتفاقات منطق رو رعایت کردین. توصیفی که از فضای روستا و روابط ارباب رعیتی داشتید کاملا همخوانی داره با چیزهایی که از بزرگتر ها و خاطرات و داستان هاشون شنیدیم و همه چیز با منطق جور در میاد.
فقط یه چیزی! می تونید اول رمانتون در غالب سخن نویسنده یه سری مسائل رو شرح بدید چون
رمان فاصله زمانی زیادی با نسل جدید داره ممکنه یک سری چیزهاش در دایره اطلاعات خواننده نباشه. چه زمانی یک خانزاده تبعیدی میشه و ارباب کیه فرقش با خان چیه دامنه کجاست چراگاه کجاست و اطلاعات کوتاه و مفیدی از این قبیل.
اشکالات نگارشی و علائم:
رک بگم از علائم نگارشیتون راضی نیستم. خیلی جاها نیاز بود برای کمتر شدن پیچیدگی جملات ادبی و پیچیده از ویرگول استفاده کنید و پایان جملات به جای ویرگول نقطه بذازید و از علامت ؛ هم به ندرت و بسیار کم استفاده کرده بودید با اینکه بسیار لازم بود برای جدا کردن جملات و درک بهترشون ازش استفاده کنید. پایان خیلی از دیالوگ ها نیاز به علامت سوال و تعجب بود و نذاشته بودید.
در ادامه هم یک سری جاها که باید ویرایش بشن
با خواندن دوبیتی حواسم پی یار رفت. شعر وصف حال من بود، منی که شویده احوالیم حتی از چشم بلقیس هم دور نمانده بود. آه ماهتابان!
شوریده احوالیم یا شوریده حالی ام
اون هم صبح در اتاق مخصوص درس، روبندهاش را بالا زد و عجیب آنکه خیلی زود از خاطرم رفت،
او هم...
اگر پسر ریشهاست دختر نیز میوه است؛ میوهای که اگر شیرینیش نباشد کام دنیا تلخ میشود و کار عالم لنگ میماند! فلامثل ماهتابان!
فی المثل...
- بله، دست بانو طوقی درد نکنه که کار راه انداز خلقالله.
این جمله فعل نداره. کار راه انداز خلق اللهه یا کار راه انداز خلق الله هست.
- اکهی هی ننه ( نمی دونم این جمله چه معنیی داره)... ننه... ننه... زبون به دندون بگیر دختر، حکما (حتما) یه کاری دارم. نترس به موقع میرسیم.
بیآنکه پاسخم را بدهد سری تکان داد و رفت و من هنوز برابم (برایم)
- سرت درد نکنه عامو! کمک لازم بودی من هستم، تقطهای (تقهای) که به در اتاق بزنی فلفور( فی الفور) خودم رو رسوندم
- قباد با سر و وضعی آراسته داخل حیاط بود، اولا که مونولوگه و اولش خط نیازی نیست و آخر جمله هم باید نقطه بذارید.
خیلی جاها پایان یه جمله کامل که حرف ربط نداره و تمام اجزای جمله کامله به جای نقطه ویرگول گذاشتین که بهتره از علامت ؛ یا نقطه استفاده کنید.
بالعکس خیلی جاها باید برای واضح شدن جملاتتون از درنگ نما استفاده می کردید و نکردید. به خصوص اینکه نثر ادبی و جملات برای بعضی سنین پیچیده هستن مخصوصا که بافت آرایه محوری هم دارین.
هیهات از آدمی که با یک نگاه دل میبازد! گاه در کار این بشر دو پا میمانم، منی که با همنشینی دختر ارباب هیچم نشد حال با نگاهی گذرا دل و دین به باد میدهم! سر این عشق در چیست خدا میداند!
بهتره علائم رو به این صورت قرار بدید:
هیهات از آدمی که با یک نگاه دل میبازد! گاه در کار این بشر دو پا میمانم؛ منی که با همنشینی دختر ارباب هیچم نشد، حال با نگاهی گذرا دل و دین به باد میدهم! سرّ این عشق در چیست خدا میداند!
دخترک زبان دراز، مار نشده زبان افعی دارد، با خود گفتم آخر تو را چه به این حرفها!
دخترک زبان دراز! مار نشده زبان افعی دارد. با خود گفتم آخر تو را چه به این حرفها!
من مرد نبردم، (!) جنگ را خوب آموختهام. از
به روستا که رسیدم صدای ساز و آواز محلی به گوش میرسید، ( . یا ؛ ) گویا بزمی در خانهی یکی از اهالی برپا بود.
برخاستم تا مهیای رفتن شوم. دستی به لباسهایم کشیدم و کلاه نمدی نویی که هیبت برایم آورده بود را روی موهایم قرار دادم. نگاهی به تصویر خود در آیینه انداختم و از اتاق بیرون شدم.
یه فرصت عالی داشتید برای توصیف چهره که واقعا برای هیرمان ضعیفه ولی ازش گذشتین.
ایده:
همونطور که می دونید فضای مجازی پر شده از
رمان هایی که یا محوریت خان و خانزاده دارن یا یک سرشون به یه خان و یه محیط سنتی وصل میشه و سایت ها پر شدن از
رمان های کلیشهای که یه ارباب هم حضور پررنگ داره.
اینکه کاراکتر اصلیتون تک پسر یه خان قدرتمند و وارث قدرتش نیست و بالعکس یه خانزاده تبعیدیه تونسته از میزان کلیشه کم کنه و نکته جدید ایده همین تبعیدی بودن هیرمانه.
انتخاب شدن ناگهانیش به عنوان معلم سرخونه ارباب و اینکه دختر ارباب دلباخته این کاراکتر بشه هم ایده جالب و جدیدیه اما ورود قباد که نسبت به هیرمان نفوذ و قدرت خیلی بیشتری داره و حضور یک رقیب عشقی با برتری مالی و ثروت زیاد ایده تکراریی محسوب میشه اما باید بگم با وجود مشابه بودن فضا و محوریت ارباب رعیتی انتخاب شده شما تونستید با قلم قوی جذابیت داستان رو حفظ کنید و کلمه کلیشهای خان، خانزاده و ارباب رو با اتفاقات و پویایی داستان پوشش بدید.
|امیدواریم که نقد ما کمکی به عالی تر شدن قلم شما نویسنده عزیز شود.|
منتقد:
@AmirAli