تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد همراه نقد همراه رمان آهیر | منتقد شکارچی

  • شروع کننده موضوع شکارچی
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 680
  • پاسخ ها 8
وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌الله‌الرحمان‌الرحیم
65957_36b261020a4d392d31790cf747718fa2.png


با عرض درود و وقت بخیری خدمت نویسنده ارجمند
اثر شما طبق چهارچوب و اصول نقد همراه توسط منتقد: @شکارچی پارت‌به‌پارت نقد می‌شود و پست‌های نقد توسط شخص منتقد در همین تاپیک ارسال می‌شود.

پیش از شروع نقد خواهش‌مندیم تاپیک قوانین نقد همراه را مطالعه کنید؛
?قوانین نقد همراه

برای پیشگیری از هرگونه اسپم و ... درصورت بروز هرگونه پرسش، سوال خود را در گپ اختصاصی منتقد خود یا تاپیک زیر مطرح کنید؛
?تاپیک پرسش و پاسخ تالار نقد

درصورتی تمایل به پیشنهاد و انتقاد از روند نقد خود و تالار نقد در تاپیک زیر مطرح کنید؛

?تاپیک انتقادات و پیشنهادات تالار نقد

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد
@شکارچی
 
آخرین ویرایش:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
به نام تعالی
نام رمان:آهیر
نام نویسندگان: فاطمه عطایی، زینب شیری
ژانر رمان: عاشقانه، تراژدی
خلاصه:
غزل عاشقی؟ یا بهتر است بگوییم غزل انتقام؟
شاید هم هیچ کدام، من تبدیل به غزل خداحافظی شده‌ام!
من حتی از کل دنیایم گذشتم، دنیایی که کل دارایی‌ام بود ولی برای او کافی نبود!
از من چه ساختند؟
عروسک خیمه شب بازی‌‌ که به دست دیگران بازی می‌کند، ولی گردونه برعکس شد...
این بار من همه را بازی خواهم داد!

برای مطالعه رمان کلیک کنید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
به‌نام تعالی
?نقد همراه پست اول?
مقدمه:
چشمانت راز آتش بود.
در التهاب قلب ویران شده‌ام
و لبانت چون دشنه‌ای سوزان که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود!
و آنقدر(نیم‌فاصله) با آتش دوست داشتن و عطر تنت زندگی کرده‌ام(ویرگول)
که همه چیز را از یاد برده‌ام جز تو و حالا دیگر هراسی ندارم!
از این همه سوختن از این همه زخم و خاکسترِ خاطراتی(ویرگول)
که از من و تو به جای خواهد ماند.
***************
- شماره‌ی ۲۲۵به باجه‌ی ۵...(اعداد کمتر از بیست به صورت حروفی نوشته می‌شود) شماره‌ی۲۵۲ به باجه‌ی ۵
با شنیدن صدا به خودم اومدم و به برگه‌ی نوبتم نگاهی انداختم.
نفس عمیقی کشیدم، از جا بلند شدم و کیفم رو محکم توی دستم گرفتم.
اخمی روی چهره‌ام نشوندم و با قدم‌های آروم به سمت باجه ۵(به حروفی نوشته شود) رفتم.
از پشت شیشه با صدای آرومی خسته نباشیدی گفتم و روی صندلی نشستم.
خانومه لبخندی به رویم(روم، بهم‌ریختگی بافت!) زد و گفت:
- خیلی ممنون!
سرم رو پایین انداختم و با انگشت‌هام بازی کردم و تو همون حین گفتم:
- خانم من برای وام خیاط‌ها اومدم،(نقطه ویرگول) می‌تونم بپرسم وام جور شد؟
کارمنده دستی به عینکش زد، توی چشم‌هام خیره شد و گفت:
- اسمتون رو لطفا بگید.
دستی به موهای کنار شقیقه‌ام کشیدم و گفتم:
- زهره طهماسبی، وام برای مادرمه!
کارمنده پرونده‌ای رو جلوش باز کرد و دنبال برگه‌های مربوطه گشت.
وقتی برگه رو پیدا کرد(ویرگول) جلوی چشم‌هاش گرفت،(نقطه‌ ویرگول) چند لحظه به برگه خیره شد. بعد از چند لحظه برگه رو روی میزش گذاشت و روبه من گفت:
- اوم، متاسفانه یکی از ضامن‌هاتون خیلی ضمانت بقیه رو کردن و نمی‌شه ایشون رو برای ضمانت قبول کنیم.
بهت زده به کارمنده خیره شدم،(نقطه‌ ویرگول) یعنی چی که نمی‌شه اون ضامن بشه.(علامت سوال)
با التماس به کارمنده(جایگرین کسره به جای ه) نگاه کردم و گفتم:
- وایی... نمی‌شه کاریش کرد؟ اخه(کلاهک آ، غلط املائی) خیلی به این وام نیازمندیم(نقطه) تورو خدا یه کار بکنید بشه،(نقطه ویرگول) لطفاً!
کارمنده(جایگزین کسره به جای ه) چشم ازم(از من، شکسته‌نویسی) برداشت و به برگه های(نیم‌فاصله) روبه روش نگاه کرد و گفت: (تکرار "و" زیبای جمله رو به خطر انداخته، ترجیحا "و" اول حذف بشه)
- خانومی، گفتم که نمی‌شه. لطفا یه ضامن دیگه پیدا کنید.
با عصبانیت از جا بلند شدم،(نقطه ویرگول) دستم رو روی میز گذاشتم و با صدای کمی بلند گفتم:
- خانم، من از کجا ضامن بیارم، آخه؟ همین هم به بدبختی آوردمش.
خانومه(واژه خانم توی این پاراگراف به شدت زیاد هست، ترجیحا از واژه‌های مترادف و جدیدتر نظیر منشی و ... استفاده کنید) خودش رو با برگه‌های روبه‌روش مشغول کرد و گفت:
- متاسفم خانم ولی نمی‌شه رو این ضامن حساب کرد. ایشون تا مدتی نمی‌تونن ضمانت بکنند...(بکنن، جمله محاوره هست) در ضمن مدت این وام محدود لطفاً هرچه زودتر یک ضامن بیارید.(بیارین)
کلافه و با اعصابی داغون دستی به موهام زدم، روبه خانومه(خانمِ) چشمی گفتم و باقدم های(نیم‌فاصله) تند به سمت خروجی بانک رفتم.
آشفته نگاهی به اطراف کردم، به سمت راستم متمایل شدم و به سمت پارکی که در انتهای این خیابون قرار داشت(ویرگول) رفتم.
یک(یه، بهم‌ ریختگی بافت) راست به سمت آبنمایی(آب‌نمایی) که در وسط پارک قرار داشت(ویرگول) رفتم و روی صندلی که رو به آبنما(آب‌نما) بود، نشستم.
سرم رو توی دست‌هام گرفتم و به روبه روم(نیم‌فاصله) خیره شدم.
آخه مگه می‌شه!(علامت سوال، جمله حالت پرسشی داره) حتماً باید این مشکل برای من پیش می‌اومد؟
خدایا خودت که دیدی چه بدبختی کشیدم(ویرگول) تا این بیاد ضمانت کنه(ویرگول) که اینم پرید!
آخ، اگه من شانس داشتم این‌جا نبودم که!
نقد پی‌نوشت: سلام وقتتون بخیر
مستقیم میرم سر اصل مطلب، در شروع کارکتر با پافشاری برای گرفتن اون‌ وام سبب ایجاد یک کشمکش بیرونی شد؛ کشمکش هرچند کوتاه بود، اما نیاز به یکم کاسه داغ تر از آش بود.
پافشاری خیلی زیاد کارکتر برای گرفتن اون وام نشون از مهم بودن اون وام میداد پس با این حال انتظار میره کارکتر یکم بیشتر جو بده به داستان.
توصیفات بیرونی(حالات) بر توصیفات درونی(احساسات) غلبه کرده بودن، با این حال نیاز بود حس عصبانیت و ناراحتی کارکتر بخاطر از دست دادن اون وام بیشتر بروز داده شود.
سیر این پارت باتوجه به مانور نویسنده و پافشاری شدید کارکتر کند بود، علتش هم جملات طولانی بود. از این رو پیشنهاد میکنم به کشمکش بیرونی که در این پارت رخ داده کمی بیشتر بها بدین.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
به‌نام تعالی
?نقد همراه پست دوم?
با عصبانیت و اخم، دستی به مقنعه‌ام کشیدم و یک(یه، بافت محاوره) نگاه به ساعتم کردم. ساعت ۱۲:۳۵ بود.
باید راه می‌افتادم(ویرگول) وگرنه دیر به خونه می‌رسیدم.
با کرختی از روی صندلی بلند شدم،(نقطه‌ ویرگول، مکث میان جمله‌ای) کوله‌ام رو از روی صندلی برداشتم‌ و یک(یه) طرفه روی شونه‌ام انداختم.
ای خدا، حالا جواب مامانم رو چی بدم؟
تموم امیدم به همین وام بود(ویرگول) که پرید!
وایی، دانشگاهم رو بگو! اگه شهریه این ماه رو پرداخت نکنم(ویرگول) بدبخت می‌شم.
با فکر کردن به این موضوع کلافه‌تر از قبل شدم.
تند تند(نیم‌فاصله) قدم برمی‌داشتم و وقتی که به خودم اومدم(ویرگول) دیدم سر کوچه‌مونم(کوچه‌مون هستم)! اون‌قدر تو فکر بودم که متوجه نشدم کی از پارک تا خونه رو پیاده اومده بودم!
نفسم رو با فوت بیرون دادم.
داخل کوچه باریکه‌ای(باریکی) که خونمون توش(داخلش) بود(ویرگول) رفتم. طبق معمول پسربچه‌های داشتند(داشتن، بافت محاوره)(ویرگول) دنبال بازی می‌کردند(می‌کردن، بافت محاوره).
دخترها هم دم خونه اکرم خانم خاله بازی(نیم‌فاصله) می‌کردند(می‌کردن).
تو اون حال یک(یه) لبخند رو(روی، شکسته‌نویسی) لبم نشست(ویرگول) که با یاد خر*اب شدن وام کامل(کاملا، پیشنهاد میشه) محو شد!
کاش هنوز بچه بودم و دغدغه‌ام حسرت عروسک‌هایی بود(ویرگول) که تو(توی* دست دخترهای همسایه و فامیل می‌دیدم و داشتنشون رو آرزو می‌کردم، بود!(ساختمان جمله ایراد داره، کاش هنوز بچه بودم و تنها دغدغه و آرزوم داشتن عروسک‌های توی دست دختر‌های همسایه و فامیل بود.)
دست از دیدن(دید زدن) بچه(بچه‌ها) برداشتم و به سمت خونمون حرکت کردم.(پا تند کردم، پیشنهادی)
جلوی در آهنی قدیمی(یکی از صفات حذف بشه یا بینشون "و" قرار بگیره) خونمون وایسادم، کلید رو از توی کوله‌ام درآوردم ،(حذف فاصله) داخل قفل در انداختم(فعل فرو کردم مناسب تره) و قفل درو(در رو، شکسته‌نویسی) باز کردم.
به آرومی در رو هول دادم، وارد خونه شدم و(ویرگول جمله قبل با "و" جایگزین بشه، این "و" حدف بشه و بجاش نقطه ویرگول قرار بگیره) چشمم به باغچه‌ی کوچیک حیاط افتاد(فعل "خُورد" برای تنوع مناسب تره) و یاد خاطراتم افتادم.
این باغچه رو من و بابا درست کردیم و مامانم هم روی سکوی ایوان می‌نشست و با لبخند نگاه‌مون(نگاهمون) می‌کرد.(نظاره‌گرمون بود، برای تنوع افعال)
بابا تو(داخل، توی) باغچه،(حذف ویرگول) درخت آلبالو کاشت(می‌کاشت)، چون (همیشه) می‌گفت تو(حذف) وقتی خجالت می‌کشی لپ‌هات رنگ آلبالو می‌شه، (دقیقا، پیشنهادی) مثل آلبالو ترش و خوشمزه!
ای(حذف) بابا جون کجایی که ببینی من دیگه از هیچی خجالت نمی‌کشم(ویرگول) چون همه جوره طمع این روزگار چشیدم!(علامت سوال)
اگه بابام بود(می‌بود) دیگه این همه مشکل نداشتیم.
حوض وسط حیاط، مثل همیشه تمیز و پر (لبریز از، پر از) ماهی قرمز بود و حیاط اب(کلاهک آ) و جارو شده بود(فاصله)و این نشون دهنده این بود که مامان باز به حرفم گوش نداده بود و با اون پاش(پاهاش) این جاهارا(جا رو) تمیز کرده بود.
کفش‌هام رو درآوردم و آهسته(پاورچین‌پاورچین، آروم‌آروم، تنوع دایره لغات) وارد خونه شدم. در با صدای قیژی باز شد و من با حجم عظیمی از بوی قرمه سبزی روبه رو شدم ودر(فاصله) همین لحظه، صدای قور قور(لرزش) شکم بیچارم (رو) که ازصبح(فاصله) فقط یک(یه) کیک و آب‌میوه خورده بود(ویرگول) دراومد!(بلند شد، تنوع)
بی اختیار(نیم‌فاصلهم به سمت آشپزخونه نقلی‌مون رفتم. مامان پشت به من داشت آشپزی می‌کرد.
پاورچین پاورچین(نیم‌فاصله) به سمتش رفتم و از پشت بغلش کردم.(به آغو*ش کشیدمش، تنوع)
نقد پی‌نوشت: سلام وقتتون بخیر
توصیفات در این پارت به نسبت قبلی پیشرفته تر بود، گاها با استفاده از واژگان جدیدتر به متنتون تنوع ببخشین.
سیر این پارت با توجه به توصیفات پیشرفته تر کمی کند تر شده بود و قابل قبول بود.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
به‌نام تعالی
?نقد همراه پست سوم?
مامان هینی کشید به سمتم برگشت.
با دیدن من اخم خوشگلی روی ابرو‌هاش نشوند و گفت:
-دختر این چه وضعشه کی می‌خوای آدم بشی؟ چرا این‌جوری آدم رو غافل گیر می‌کنی، می‌خواستم سکته کنم‌(فاصله)ها!
سرم رو پایین انداختم، دست‌های سفید اما چروکیده‌ی مامان رو،(جملات طولانی ننویسین، یک راست توصیف کنین؛ دست‌های سفید و چروکیده مامان رو ...) توی دست‌هام گرفتم و گفتم:
-مامان خوشگلم خودت می‌دونی که من هیچ وقت آدم نمی‌شم، چون حوام! (این جمله ظاهر قشنگی نداره، با کمی تقلب و حذف اضافه‌ها جایگزین کنین "من حوام/من دختر حوام و ...)
مامان لبخندی روی لبش نشوند،(جا داد، گاها از افعال متفاوت تر استفاده کنین) دستش رو بالا آورد و روی موهام کشید و گفت: (یا "و" آخر رو حذف کنین و نقطه ویرگول بذارین؛ یا "و" اول) تکرار بیش از اندازه "و" به خوانش جمله آسیب زده. (همچنین حالت چهره، یا صورت کارکتر در حین گفتوگو شرح بدین)
-ای زرنگ، خوب بلدی آدم رو با زبونت نرم کنی‌ها!
سرم رو به عقب انداختم و شروع به خندیدن کردم.
مامان با ملاقه‌ای که دستش بود ضربه‌ای آروم روی بازوم زد و گفت:
-بدو دختر، بدو که خیلی کار داریم.
و بعد دوباره مشغول پختن غذا شد.
من هم با لبخند(با لبخندی گشاد/مهربون/خوشگل/کج‌و‌کوله‌ای و ...، لبخند رو توصیف کنین، تشبیه کنین و کمی خلاقیت در توصیف هر حرکت به کار بگیرین) به سمت اتاق کوچولوم رفتم.(دویدم، پا تند کردم)
دستم رو روی دستگیره‌ی در گذاشتم، با فشاری بازش کردم و وارد اتاق شدم.
به سرعت مقنعه‌ی مشکی رنگم رو، از سرم در آوردم و روی دراور گذاشتم.
از توی دراور تاپ و شلوارک لیمویی رنگی برداشتم و به سرعت لباس‌هام رو تعویض کردم.
از توی آینه به خودم نگاهی انداختم و توی فکر فرو رفتم.(این مورد رو تغییر بدین، مثلا کارکتر در حین رفتن به آشپزخونه، یا رفتن به سرویس بهداشتی و ... به فکر فرو بره)
حالا ضامن از کجا پیدا کنم؟ یعنی کسی‌هم(فاصله) می‌آد(میاد) ضامن ماهم بشه؟
کلافه دستی به موهای بلند و قهوه‌ای رنگم کشیدم و به سمت در اتاق به راه افتادم.
از اتاق بیرون اومدم و با صدای بلند گفتم:
-مامان... کمک نمی‌خوای؟
مامان بعد از چند لحظه جواب داد:
-نه مادر، فقط بیا سفره رو بچین که غذا آماده‌اس!
لبخندی زدم دستم رو روی شکمی که قار قور می‌کرد(ویرگول) گذاشتم و گفتم:
-الهی قربونت برم که هر وقت آدم می‌آد(میاد) خونه، غذات آماده‌است.(آماده‌ست، آماده است)
خیلی سریع به آشپزخونه رفتم و سفره رو روی زمین پهن کردم. بعد از اون تو پیاله‌ها ماست و ترشی لیته ریختم و روی سفره گذاشتم.
مامان هم برنج‌ و خورشت رو توی بشقاب ریخت و به دستم داد که روی سفره بذارم.
بعد از اینکه(این‌که، غلط املایی) سفره چیدم، کنارش نشستم تا مامانم بیاد و باهم شروع به خو*ردن بکنیم.
همین که مامان اومد عین قحطی زده‌ها شروع به خو*ردن کردم و گهگاهی(گه‌گاهی) هم با دهان پر تعریف و تمجید می‌کردم، مامانم از این رفتارم حرص می‌خورد.
-وایی غزل(نیازی به خطاب کارکتر نیست، توی صحنه‌ فقط دونفر حضور دارن) این چه وضعیه؟ چرا این‌جوری می‌خوری دختر؟ ناسلامتی بزرگ شدی و وقت شوهر کردنته!
با لبخند لقمه رو قورت دادم و گفتم: (زبون باز کردم، زمزمه کردم، جواب دادم و ...)
-مامان من و شوهر؟ چه چیز‌ا بخدا!(به‌ خدا) وای به حال اون شوهری که می‌آد من رو می‌گیره!(بیچاره اونی که بیاد من رو بگیره، دیالوگ‌ها رو از جو نوشتاری خارج کنین، مصنوعی ننویسین)
مامان(با خنده) دستش (مشت کرد و) رو جلوی ل*ب‌هاش(دهنش) گرفت و گفت:
-خوبه که خودت می‌دونی، شوهری که گیرت می‌آد(میاد) خیلی بدبخت بوده که تو رو گرفته!
با چشم‌های گرد شده به مامان که داشت می‌خندید(ویرگول) نگاه کردم و گفتم: (حالت کارکتر رو توصیف کنین، با تعجب/خنده/شرم/ و ...)
-واه،(وا) مامان... مگه من چمه که شوهرم بدبخته؟ خوشگل نیستم که هستم، خوش زبون نیستم که هستم و... .
مامان وسط حرفم پرید و گفت:
-بسه، حالا نمی‌خواد همه رو دونه به دونه بگی.
لبخندی زدم، یک(یه تای) ابروم رو بالا انداختم و دوباره شروع به خو*ردن کردم.
مامان بعد از چند دقیقه یک‌دفعه‌ای رو بهم کرد و گفت:
-راستی غزل، وام چی شد؟ کی می‌ریزن؟
از شوک حرفش، لقمه به گلوم پرید و شروع به سرفه کردم.
نقد پی‌نوشت: درود
در این پارت توصیفات بیرونی به مراتب توصیفات درونی بیشتر پرداخته شده بود.
سیر تقریبا در مسیر متعادل پیشروی می‌کرد اما گاها به منزله توصیفات درونی مثل احساسات و ... نیاز بود، کمی کند بشه و از طرفی کمبود توصیفات احساسات به شدت توی چشم بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
به‌نام تعالی
?نقد همراه پست چهارم و پنجم?
مامان هول‌کرده(ترسیده، هراسیده) یک(یه) لیوان آب ریخت و به دستم داد و بعد تند تند شروع کرد
به زدن ضربه های محکم و پشت سرهم، به پشت بدبخته بیچاره‌ی من!
از شدت ضربه‌هاش، با چهره‌ی توهم رفته
دست راستم رو به نشونه بسه بالا گرفتم تا از زیر ضربه‌های سنگین و هولناک مامان بیرون بیام .
مامان دست از زدن به پشتم برداشت، با نگرانی بهم خیره شد وگفت :
-خوبی؟ چیزیت که نشد؟ هزار‌بار بهت گفتم این‌قدر تند‌تند غذا نخور! غذا رو از جلوت‌برنمی‌دارم که مثل قحطی زده‌ها رفتار میکنی! ای خدا من از دست تو چیکار کنم... .
می‌دونستم اگه حرفش رو قطع نکنم تا فردا به ترور کردن شخصیت من ادامه می‌داد.
-مادر من، چرا ک*مر به ترور من بستی؟ یک خورده نفس بکش. من نگرانتم بخدا!
مامان ابرو‌هاش رو توهم کشید و تند تند گفت:
_ بچه، چقدر حرف می‌زنی! تو نگران من نباش، خودت از من بدتری که... .
مکثی کرد وبعد باصدای آرومی ادامه داد:
-بعد به من می‌گه چقد
حرف می‌زنی، خودش بدتر از منه!
با شنیدن حرف‌هاش، چش‌هام(چشم‌هام) اندازه‌ی نعلبکی (گرد) شد!
این مامان من از کی تاحالا غرغرو شده بود و من خبر نداشتم!
من‌که می‌دونم همه‌ی این‌ها از زیر سر این کبری خانم آب می‌خوره.
باشنیدن صدای مامان که داشت(حذف بشه) صدام می‌کرد از هپروت اعلاء به زمین بلا پرت شدم!
-جانم چی گفتی؟
مامان دستی به دامن قرمز رنگش کشید و گفت:
-الحمدالله، کر هم شدی. می‌گم آخر هم نگفتی وام چی شد ؟ تونستی بگیری یانه؟
مغموم به مامان خیره شدم.
حالا بهش چی می‌گفتم؟ می‌گفتم وامی که واسه جور کردنش کلی خفت و خواری کشیدیم از دست دادیم؛ چون حاج علی به تعداد زیادی(برای خیلی‌ها، به تعداد زیادی ضمانت کرده ساختمان جمله رو بهم ریخته و جمله بندی دچار مشکل شده) ضمانت کرده و نمی‌تونه ضمانت ما رو بکنه، مگر این‌که یک مدت بگذره اون موقع می‌تونه ضمانت کنه که اون‌ موقع هم مدت وام تموم می‌شه.(نیازی به این همه توضیح نیست، به‌نظرم بجاش به حس ناراحتی کارکتر در اون لحظه بیشتر بپردازین و بحث رو به سمت عواقب نگرفتن وام بکشونید.)
اون موقعه(موقع) چیزی ازش می‌موند؟ باید یک(بافت محاوره) جوری مشکل رو حل کنم یا حداقل باید یک خورده(با واژگان مناسبتر مثل کمی، یکم جایگزین بشه) وقت بخرم، تا بتونم کم کم این موضوع رو به مامان بگم.
-هیچی، گفت که هنوز بودجمون کامل نشده غیر از شما خیلی ها ثبت نام کردن، به ترتیب وام رو می‌دن. هر موقعه نوبت ما شد بهمون خبر می‌دن .
مامان مشکوک بهم نگاه کرد ،سرش رو تکون داد و گفت: (تردید و شک رو توی چهره کارکتر جا بده و توصیفش کن)
-مطمئنی؟
سرم رو با تعلل تکون دادم و گفتم : (باید نشانه‌ای از اضطراب و نگرانی کارکتر توی جمله باشه، بیشتر روی چهره و حالت مانور بده)
-آره، خوده کارمنده بهم گفت. وقتش بشه زنگ می‌زنن.
مامان سرش رو پایین انداخت،دیگه چیزی نگفت و دوباره مشغول به خو*ردن غذاش شد.

‌ آهی (توی دلم) کشیدم و تو سکوت به خو*ردن غذام ادامه دادم. (به نظرم برای نفهمیدن مادرش لازمه که بیشتر حس غضب و ناراحتی رو کارکتر داخل خودش خفه کنه و بی‌صدا به آشوب درونش بپردازه)
بعد از تموم شدن غذا، به کمک مامان سفره رو جمع کردم، شستن ظرف‌ها هم طبق معمول، وقتی مامان غذا درست می‌کنه(نیازی به توضیحات اضافه نیست گاها بعضی موارد نستقیم برین سر اصل مطلب، پیشنهاد میشه این جمله رو حذف کنین.) دسته من رو می‌بو*سه!
وقتی ظرف‌ها رو شستم، خسته وکوفته ازاین همه بدبختی، به سمت اتاقم راه افتادم. (بیشتر فکر کارکتر رو به سمت چاره‌ای برای گرفتن وام بکشید، باید نشون بدین چقدر اون وام برای کارکتر مهمه*
دستگیره در اتاقم رو پایین کشیدم و وارد اتاقم شدم.
در رو بستم و بهش تکیه دادم و خودم رو به سمت پایین سر دادم. (تکرار "و" حالت زیبای جمله رو منزجر کرده)
زانو هام رو تو شکمم جمع کردم، دست هام رو روی زانوم گذاشتم وسرم رو بهش تکیه دادم.
ای خدا، من از کی کمک بگیرم؟
تو این وقت کم، ضامن از کجا پیدا کنم؟
واقعاً نمی‌دونم چه کار کنم!
با شنیدن صدای گوشی‌ام، پوفی کشیدم و با کلافگی مو‌هام رو به پشت گوشم هدایت کردم.
بعد ازچند ثانیه گوشی‌ام رو، که رسماً داشت خودکشی می‌کرد رو از تو جیب شلوارم درآوردم و یک نگاه به صفحه اش انداختم.
با دیدن شماره‌ی فرزین،‌ ناخودآگاه لبخندی روی لبم شکل گرفت.
خیلی سریع روی آیکون سبز رنگ فشار دادم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم.(به گوشم چسپوندم)
-الو... .
با شنیدن صداش نفس عمیقی کشیدم و با صدای آرومی گفتم:
-سلام عشقم، خوبی؟
-سلام به روی ماهت، بازم که کلاست رو فراموش کردی!
با یادآوری کلاس یکی(حذف) آروم روی پیشونی‌ام کوبیدم.
فرزین که از پشت گوشی فهمید که به پیشونی‌ام زدم، گفت:
-طبق معمول بازم این‌کار رو کردی.
و زیر خنده زد.(جملاتی مثل "تک خنده‌ای کرد" مناسب تره) پوفی (گاها جزئیات دادن و کامل کردن جمله ارزش مونولوگ‌ها رو بیشتر میکنه،ترجیحا اینجوری وصف کنید "پوفی زیر ل*ب کشیدم و ..." یا "پوف خسته‌ای/کلافه‌ای کشیدم" کشیدم و گفتم: (از افعال متنوع تر برای انتقال دیالوگ‌ها استفاده کنید مثل جواب دادم، زبونی چرخوندم و ...)
-خب حالا، مگه چی‌شده؟ همین الان خودم رو می‌رسونم. فقط یه چیزی!
-چی؟
موهام رو تو دستم گرفتم و با عشوه گفتم:
-وایی فرزین، فکر (کنم) کمی دیر برسم. چه کار بکنم؟
خنده‌ای کرد و گفت:
-نترس... غزل خانوم! دیر نمی‌رسی. استاد هنوز کلاس اولش تموم نشده.
-ای جون، پس می‌رسم. الهی قربونت بشم من!
یک‌دفعه(یهو، یک آن، سریع و ...) جدی شد و (با صدای مصمم و ...) گفت:
-بسه جوجه، زود خودت رو برسون، خداحافظ!
و زیر ل*ب خداحافظی (آرومی) گفتم. (کردم)
به سرعت به سمت کمد سفید رنگ اتاقم رفتم و از داخل اون خوشگل‌ترین مانتوم که مانتویی طوسی با خط‌های نازک سفید بود رو برداشتم.
از توی کشو هم شال سفید و زیر مانتویی و شلوار مشکی رو برداشتم.
تند تند گوشه‌ای از اتاق ایستادم و لباس‌هام رو عوض کردم.
با قدم ‌های بلند خودم رو به میز آرایش رسوندم و شروع به آرایش کردم.
اول از همه شروع به کار کردن روی چشم‌هام شدم.(جملات ساده‌ای ننویسین، گاها جمله‌بندی های جدیدی بسازین مثلا اول از همه سراغ چشم‌ها رفتم...)
پشت پلکم سایه‌ی طلایی و مشکی رنگی زدم و بعد خط چشم کلفتی کشیدم.
داخل چشم‌هام هم سرمه‌ی سفید زدم تا چشم‌هام درشت و زیباتر بشه. چشم‌های مشکی رنگی که دل هرکسی رو می‌برد. حتی دل سنگی فرزین رو!
و بعد روی لب‌های کوچک و پرم رژ ل*ب قهوه‌ای زدم.
حدود چند دقیقه‌طول کشید تا آرایشم تکمیل بشه.
بعد از این‌که از آرایش صورتم راضی شدم، از آینه دل کندم و با سرعتی که اصلاً از خودم سراغ نداشتم از اتاق بیرون اومدم و به سمت در خونه دویدم.
مامان با دیدن عجله‌ام، چشم‌هاش رو گرد کرد و گفت:
-واه مادر، چرا این‌قدر عجله داری؟
من هم در حالی که کتونی سفید رنگم رو پام می‌کردم گفتم:
-هیچی مامان، دارم می‌رم دانشگاه، کلاسم دیر شده بخدا!
مامان با تاسف سری تکون داد و گفت:
-باشه مادر، مواظب خودت باش.
نقد پی‌نوشت: در این دو پارت شاهد یک روایت ملایم و بدون کشمکش‌ بودیم، هرچند که داستان نیاز به پرداخت بیشتر داشت.
جای خالی یک کشمکش درونی هنگامی که مادر کارکتر از وی پیگیری دریافت وام را کرد؛ به شدت در چشم بود!
در این مرحله داستان نیاز بود که کارکتر را درگیر درون خود کند و بیشتر به اهمیت گرفتن آن وام‌ اشاره کند.
به طور خودمانی تر کمی کاسه داغ‌تر از آش باشد.
ضعف در انتقال توصیفات هم درونی و هم بیرونی در این پارت‌ها چند برابر شده بود.

سیر در حالت متعادل بود اما داستان تا اینجای کار نیاز به یک تعلیق داشت، به یک مسئله که بتواند مخاطب را وادار کند که دنباله داستان را بگیرد. ایرادات نگارشی در این پارت‌ها شدیدا زیاد بودند، بیشتر از همه مواردی چون نیم‌فاصله و علائم نگارش نیاز به یک بازنویسی دقیق داشتند.
تا اینجای کار هم‌ لازم بود به صورت غیر صریح نویسنده بخش های کوچکی از چهره و عادات کارکتر ها را در اختیار بگذارد؛ تا در فرصت مناسب بیشتر به این موضوع بپردازد.
همچنین مابین متن‌ گاها به گذر زمان و فضای داستان نیزگه‌گاهی اشاره کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
به‌نام تعالی
?نقد همراه پست ۸، ۹، ۱۰?
همراه با لبخند، بوسی برای مامان فرستادم و از خونه بیرون اومدم.
با قدم های تند از حیاط عبور کردم و وارد کوچه‌مون شدم.
یک دفعه با دیدن چند زن که در کوچه نشسته بودند و داشتند حرف می‌زدند، دستی به موهام زدم و شالم رو جلوتر کشیدم. (بهم ریختگی بافت، _َد آخر افعال حذف بشه!)
سرم را پایین انداختم و با قدم‌های تند از اون‌جا رد شدم. (را مفعولی در محاوره به صورت "رو")
کاملاً سنگینی نگاه زن‌های همسایه رو روی خودم حس می‌کردم و این حس واقعاً مزخرف بود!
بعد از طی کردن دو تا کوچه به خیابون اصلی رسیدم و گوشه‌ای ایستادم تا ماشینی نصیب منه(حذف ه و جایگزین کسره) بد بخت بشه!
اما از شانس بدم هرتاکسی که از جلوم رد می‌شد، همشون پر بودند یا هم مسیرشون بهم نمی‌خورد. (بهم خوردگی بافت)
با استرس پوفی کشیدم و به ساعتم نگاه کردم.
ای خدا فقط ۱۰ دقیقه‌ی دیگه فرصت داشتم. (اعداد کمتر از بیست به صورت حروفی نوشته میشن)
با کلافگی دستی به موهای بیرون ریختم ام زدم و به اطراف نگاه کردم که ناگهان(بهتره که از واژه‌های مثل یهو که جنبه محاوره‌ای دارن استفاده بشه)
پراید سفید رنگی جلوی پام ایستاد و بوقی برام زد.
با خوشحالی سرم رو خم کردم و رو به راننده‌اش که مردی میانسال با موهای جو گندمی بود، کردم و(کردم و حذف بشه‌. تا جمله خلاصه وارتر ادا بشه.) گفتم:
-آقا مسیرتون به میدون دانشگاه می‌خوره؟
مرد سرش رو پایین بالا کردم(حذف _َم) و گفت:
-بله دخترم، سوار شو.
با ذوق دستم رو روی دستگیره در گذاشتم و وارد ماشین شدم.
راننده ماشین رو به حرکت در آورد و تو بین راه هم چند تا مسافر سوار کرد.
وفتی که نزدیک به دانشگاهم شدم دستم رو تو کیفم کردم و کرایه رو در آوردم و به راننده دادم.
راننده پول رو از من گرفت و خدا بده برکتی گفت و ماشین رو گوشه‌ای نگه داشت.
با شتاب از ماشین پیاده شدم و با دو به سمت دانشگاه دویدم.

تو دلم خدا خدا می‌کردم که استاد نیومده باشه.
من نمیدونم چرا همیشه کلاس‌های این استاد رو یادم می‌ره.
به در ورودی که رسیدم نفسی تازه کردم، دوباره با سرعت دویدم.
بدون توجه به بقیه که نگاهم می‌کردند مثل جت میدویدم. تا حالا انقدرشکسته‌نویسی، این‌قدر) تند و طولانی ندوییده بودم.(ترجیحا از صفاتی مثل شتاب، سریع، سرعت‌مند و ... استفاده بشه) ،به سرعت نور از پله بالا رفتم تا به پشت در کلاس رسیدم.
لحظه(ای) ایستادم(توقف کردم، پیشنهادی) و دستم رو روی سی*نه‌ام که از روی هیجان بالا و پایین می‌اومد،(میشد) گذاشتم. استرس داشت(حذف) مثل خوره وجودم رو می‌خورد! خدا کنه هنوز استاده نیومده باشه.(ساختمان جملات رو متنوع تر بنویسین، زیر ل*ب خدا‌خدا می‌کردم استاد نیومده باشه)
یه نفس عمیق گرفتم و دی اکسید کربن(بازدمم) رو با فوت بیرون فرستادم، دستم رو بالا آوردم و دوتا تقه پشت سرهم به در زدم.(گاها از اضافه نویسی بپرهیزین و جملات طولانی ننویسین، با دستم دو تقه پشت سرهم به در زدم) بدون این‌که منتظر جواب باشم در رو باز کردم. بادیدن صندلی خالی (استاد) نفسم رو با آسودگی بیرون فرستادم و داخل کلاس که پر از دانشجو‌های دختر و پسر بود، شدم(وارد کلاسِ پر از دانشجوهای دختر و پسر شدم) و در رو پشت سرم بستم.
یه نگاه اجمالی به کلاس انداختم تا فرزین رو پیدا کنم.
طبق معمول ته کلاس ردیف آخر، صندلی کنار دیوار نشسته بود و دوستش علی هم صندلی کنارش نشسته بود و داشتند باهم دیگه حرف می‌زدند. (بهم ریختگی بافت)
به سمتشون حرکت کردم. وقتی متوجه من شدن دست از صحبت کردن برداشتن و به من نگاه کردند.(بهم‌ریختگی بافت)
فرزین یه لبخند خوشگل که کم پیش می‌اومد بزنه به من زد وگفت :
-به، خانم جوجه! بالاخره رسیدید بانو.
یک چشم غره کوچولو و بانمک بهش رفتم که باعث شد خنده‌اش بیشتر بشه و علی خیلی جدی رو به من گفت :
سلام عرض شد خانم.
اخم کوچولوییرو(غلط املائی) ابرو‌هام نشوندم و با بی‌حوصلگی سری به عنوان سلام، تکون دادم.
نمی‌دونم چرا از این بشر اصلاً خوشم نمیاد!(نمی‌اومد)
علی نگاهی معنادار(ی نکره) به فرزین انداخت و از جاش بلند شد و گفت:
-خب داداش من برم سرجام بشینم تا استاد نیو‌مده.
فرزین دستی به موهای خوش‌حالت و مشکی رنگش کشید و در جواب علی گفت:
-باشه داداش، برو.
علی با نگاهی که نمی‌شد چیزی رو ازش بخونی رفت و من رو صندلی کنار فرزین نشستم. تا اومدم حرفی بزنم در باز شد و استاد اومد داخل(ساختمان جمله ایراد داره، جایگاه فعل و فاعل! وارد کلاس شد) و به سمت میزش رفت.
دستم رو روی چونه‌ام گذاشتم و به فکر فرو رفتم. (فکر چی؟ بیشتر توضیح بدین)
استاد کیف چرمی‌اش رو روی میز گذاشت و با صدای محکم و بلندی(ترجسحا صفت رسا مناسب تره) شروع به صحبت کرد.
-سلام، روز بخیر. کلاسمون رو شروع می‌کنیم. بابت تاخیرم ازتون معذرت می‌خوام. کتاب‌هاتون رو بزارید روی میز و فصل جدید رو بیارید.
با کلافگی دستی به موهای سرم کشیدم و
بی حوصله کتابم رو از تو کوله‌ام بیرون کشیدم و روی میز گذاشتم و فصل هشت رو بازکردم.
مدادم رو از تو(توی، داخل) جامدادیم در آوردم(بیرون آوردم) و آماده شدم تا هر چی استاد میگه رو جزوه برداری کنم.

همین که اومدم چیزی بنویسم دست فرزین روی ران پام نشست.
لرزی از تماس دستش با بدنم، نشست(کجا نشست؟!، وجودم رو فرا گرفت) و باعث شد که نتونم چیزی بنویسم.
با چشم‌هایی(های) گرد سرم رو به سمتش برگردوندم، آب دهنم رو قورت دادم و سوالی به فرزین نگاه کردم.(خیره شدم، به افعالتون تنوع ببخشین)
-عه غزل، وقتی من کنارت نشستم باید حواست به من باشه نه این‌که برام جزوه بنویسی.
خودکارم رو روی میز گذاشتم و یک(بهم ریختگی بافت!، نیم‌نگاهی مناسب تره) نگاهی به استاد که روش سمت تخته بود کردم(چینش جمله ایراد داره، نیم نگاهی به استاد کردم که روش به سمت تخته بود) و بعد نگاهم رو به فرزین که خیلئ جدی منتظر شنیدم(شنیدن، غلط املائی) جوابم بود، کردم و گفتم:
-وایی فرزین، داری سر لج رو با من باز می‌کنی‌ها! من اگه الان ننویسم از کی می‌خوام بگیرم؟ تورو خدا یکم پیش خودت فکر کن.
اخمی کرد و خیلی ناگهان(ناگهانی) ازجاش بلند شد و به سمت میز علی رفت.
من(حذف) با دهن باز به عکس‌العمل فرزین نگاه می‌کردم که صدای استاد به گوشم خورد.
-آقای صدر، چرا بدون اجازه از جاتون بلند شدید؟ این‌جا کلاسه و باید تمامی قانون‌هاش رعایت بشه، لطفاً ازکلاس برید بیرون.
فرزین بدون این‌که چیزی بگه وسایلش رو جمع کردم(کرد، غلط املائی) و با چهره‌ای اخم‌ آلود از کلاس بیرون رفت.
وایی(حذف، حالت جدی داستان رو بهم ریخته) باورم نمی‌شه! این چرا این‌جوری کرد؟
خدا شفاش بده.
سرم رو به طرفین تکون دادم و دوباره مشغول نوشتن شدم اما بعد از پنج دقیقه فکر و خیال نگذاشت که بنویسم و فرزین هم به خواسته‌اش رسید.
خودکار رو توی جامدادیم گذاشتم و به نقطه‌‌ای نامعلوم از تخته خیره شدم و رفتارهای اخیر فرزین رو تجزیه تحلیل می‌کردم. (برای مخاطب هم رفتارهای فرزین رو شرح بده)
بعد از یک‌(بهم ریختگی بافت) ساعت تحمل صدای نکره‌ی استاد، کلاس تموم شد و من با کلافگی وسایلم رو جمع کردم و داشتم به سمت در کلاس می‌رفتم که صدای شخصی من رو سرجام نگه داشت.
-به غزل خانم! تحویل نمیگیری‌ها. انگار نه انگار که تو این کلاس دوستی داری، واقعاً که.
لبخندی روی ل*ب‌هام نشوندم و به سمت نوشین برگشتم و گفتم:
-سلام نوشین خانم. چطوری تو؟ خوبی فدات بشم؟
ل*ب‌هاش رو غنچه کرد و با ناز بسیاری گفت:
-والا ما که خوبیم ولی نیاز به فدایی نداریم.
با ناز دستم رو روی لبم‌هایم گذاشتم و خنده‌ای دلبرانه کردم.
نوشین ضربه‌ای به بازو‌م زد و گفت:
-شیطون، من‌که پسر نیستم داری این‌جوری می‌خندی! یکم حیا کن لطفاً.
خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
-باشه بابا. اصلاً هرچی که تو بگی ولی الان باید برم دنبال فرزین، یکم از دستم ناراحت شده.
نوشین گونه‌اش(چونه، پیشونی مناسب تره) رو خاروند و گفت:
-اون‌که مشخصه، کل کلاس فهمیدن!
سرم رو بالا و پایین کردم و با انگشت‌هام باز(بازی، غلط املائی) کردم.
نوشین قدمی به سمت در کلاس برداشت و گفت:
-پس بدو که باید حسابی نازش رو بکشی!
عقب گرد کردم و با قدم‌های بلند به سمت نوشین رفتم و باهاش همراه شدم.
از داخل کلاس بیرون اومدیم و هر دو با چشم دنبال فرزین می‌گشتیم ولی انگار آب شده بود و رفته بود زیر زمین.
بعد از بیست دقیقه فرزین رو زیر درخت بید مجنون، در حالی که گوشی به دست بود پیدا کردیم.
با قدم‌های بلند به سمتش رفتم.
وقتی کتونی‌های سفید رنگم رو دید سرش رو بالا آورد و نگاهی به من و بعد نگاهی به نوشین کرد.
نوشین سرش رو پایین انداخت و خیلی سر سری سلام علیکی کرد و بعد از چند دقیقه از ما خداحافظی کرد و ما رو تنها گذاشت.
با ناز و محبت کنار فرزین نشستم.
فرزین اخمی کرد و کمی بین‌مون فاصله انداخت و روش رو اون طرف کرد.
پوفی کشیدم. واقعاً نوشین راست می‌گفت که این آقا فرزین زیادی ناز داره.
دستم رو روی شونه‌اش گذاشتم و با صدای بچه‌گونه‌ای گفتم:
-آقا فرزین من چرا ناراحته؟ الهی قربونش برم که باهام قهر کرده!
با جدیت سرش رو به طرفم برگردوند و گفت:
-من قهر نیستم غزل خانم ولی بعضی رفتارات باعث می‌شه که من عصبی بشم و بهم بر بخوره.
لبخندی زدم و گفتم:
-وایی عشقم، مگه چی‌کار کردم که بهت برخورده، هان؟
دستی به موهاش کشید و به رو به رو خیره شد و گفت:
-همین بی‌توجهی‌هات، وقتی من کنارتم باید فقط به من توجه کنی نه اینکه خودت رو سرگرم چیزای دیگه کنی یا بذار کلی تر بگم، ما هیج کدوم از رفتارهامون شبیه به بقیه‌ی را*بطه‌ها نیست این رو بفهم.
با این حرفهایی که زد، خشک شدم و نمی‌دونستم چی بگم. یعنی چی که را*بطه‌ی ما مثل بقیه نیست؟
همین سوال رو به زبون آوردم که گفت:
-من که گفتم، تو اون‌قدر که عاشق‌ها بهم توجه می‌کنن بهم توجه نمی‌کنی.
با ضربان قلب بالا از جام بلند شدم و دستم مشت کردم به طوری‌که بعضی از قسمت‌های دستم رو به سفیدی می‌زد.
-آقای فرزین ببخشیدا که به خاطر تو من وقتی دوستم تو کلاس نشسته بهش سلام نمی‌کنم و یک راست میام سمتت اما باز باید این حرف‌ها‌رو از تو بشنوم. فرزین این رو بفهم من اون‌قدر دوست دارم که تو همه چیز برام تو اولویتی اما نه، انگار به مذاقت خوش نمیاد. باید همیشه تو اولویت‌های چندم باشی که قدر الان رو بدونی.
و عقب گرد کردم و (با گام‌های تند) تند تند(حذف) به سمت در دانشگاه رفتم. (قدم برداشتم)
این (رو) می‌دونستم که اگه چند روزی قهر کنم خودش میاد التماسم می‌کنه!
بسه هرچی لیلی به لالاش گذاشتم دیگه وقتشه اون ناز من رو بکشه!
نقد پی‌نوشت: همون‌طور که
موارد سطحی رو مشاهده می‌کنین، تا حدودی سعی کردم به هیچ ایراد نگارشی اشاره نکنم چرا که تعداد ایرادات املائی، نیم‌فاصله‌ها، قرارگیری صحیح علائم نگارش و حتی گاها پاراگراف‌بندی نیز به شدت زیاد بودن؛ از طرف دیگه بهم خوردگی بافت معیار(محاوره امروزی) با ادبی به‌ شدت نثر داستان رو بهم ریخته و خوانش داستان دچار بی‌نظمی شده.

کشمکشی که در پایان پارت ۸ رخ داد نیاز به پرداخت بیشتر داشت، چرا که کشمکش از نوع بیرونی (انسان با انسان) بود و روایت فروپاشی یه را*بطه بود، هرچند میزان که اوج و فرود کشمکش بالا نبود اما نیاز به پرداخت بیشتر بود.
توصیف احساسات به مرحله زیر استاندارد رسیده و ما حتی نمی‌دانیم که کارکتر بعد از بیرون رفتن فرزین از کلاس یا حتی بعد از دعوای که در داخل دانشگاه داشت چه حسی داشته، باید در این مواقع احساساتی مثل غضب، ناراحتی، پشیمانی و استیصال، و باقی توصیفات به مخاطب انتقال داده شود، گاها برای تنوع از افعال کم استفاده استفاده کنید، از ترادف عمومی ترین واژه‌ها هم استفاده کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
به‌نام تعالی
?نقد همراه پست ۱۱ تا ۲۰?

نقد سطحی: __
نقد پی‌نوشت: وقت بخیر

اول از همه
توی این ده پارت شاهد دو موضوع بودیم.
۱. پافشاری فرزین برای رسیدن به خواسته‌اش و به خطر افتادن بیشتر را*بطه این دو نفر
۲. صلح فرزین و غزل

تا اینجای داستان، همه چیز بر طبق روایت است و نویسنده هیچ مقدمه چینی برای رسیدن به موضوع اصلی داستان نکرده. (روایت: صحنه فرعی و حاشیه)
داستان نیاز به یک صحنه اصلی دارد تا وارد روند اصلی شود.
کند بودن سیر تا اینجا به خوبی اثبات شده و همان‌طور که پیش تر گفتم در این ده پارت تنها حول دو موضوع فرعی بودیم.
گاها همگام با احساسات کارکترها سیر را تند کنید و نیازی به این همه اطلاعات اعم چیدن صبحانه، صحبت‌های هنگام شام، ظرف شستن و ... نیست.
برای پیشنهاد ناراحتی غزل بخاطر جروبحثش با فرزین را بیشتر در چند پارت ابتدای بروز دهید.
از سوی دیگر باورپذیری مسئله با فضاسازی و مکان درگیری فرزین و غزل بسیار کاهش یافته، دعوا برای این چنین مسائل در خلوت باورپذیر تر از یک مکان عمومی‌ست لزا بهتر می‌بود این درگیر در جای غیر از ایستگاه اتو*بو*س رقم‌ بخورد.
اگرچه بهتر بود برای بالا بردن لول شخصیت پردازی گه گاهی به چهره، رفتار، عادات و اخلاق کارکترها در شرایط غیرمستقیم و غیرصریح نیز اشاره کنید.
بیشتر به موضوع زمان وقوع رخداد‌ها، فصل‌ها، تاریخ روزها نیز اشاره کنید.
بافت نامتعادل و تبدیل نکردن را مفعولی در بافت معیار به "رو" شدیدا نثر را دچار ضعف کرده لزا یک نواخت بنویسید.
ضعیف بودن نگارش درست و رعایت نکردن ایرادات نگارشی نیز بشدت در چشم هست، از این رو با هماهنگی ناظر مجدد از پست ابتدای رمان را برای ایرادات نگارشی مثل غلط املائی، نیم فاصله و علائم نگارشی بازنویسی کنید.


موفق باشید.
 
آخرین ویرایش:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌تعالی
نقد همراه اثر شما اتمام یافت‼
علت: انتقال رمان به متروکه


۹ شهریور ۱۴۰۰
مدیریت تالار نقد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا