همین که اومدم چیزی بنویسم دست فرزین روی ران پام نشست.
لرزی از تماس دستش با بدنم، نشست(کجا نشست؟!، وجودم رو فرا گرفت) و باعث شد که نتونم چیزی بنویسم.
با چشمهایی(های) گرد سرم رو به سمتش برگردوندم، آب دهنم رو قورت دادم و سوالی به فرزین نگاه کردم.(خیره شدم، به افعالتون تنوع ببخشین)
-عه غزل، وقتی من کنارت نشستم باید حواست به من باشه نه اینکه برام جزوه بنویسی.
خودکارم رو روی میز گذاشتم و یک(بهم ریختگی بافت!، نیمنگاهی مناسب تره) نگاهی به استاد که روش سمت تخته بود کردم(چینش جمله ایراد داره، نیم نگاهی به استاد کردم که روش به سمت تخته بود) و بعد نگاهم رو به فرزین که خیلئ جدی منتظر شنیدم(شنیدن، غلط املائی) جوابم بود، کردم و گفتم:
-وایی فرزین، داری سر لج رو با من باز میکنیها! من اگه الان ننویسم از کی میخوام بگیرم؟ تورو خدا یکم پیش خودت فکر کن.
اخمی کرد و خیلی ناگهان(ناگهانی) ازجاش بلند شد و به سمت میز علی رفت.
من(حذف) با دهن باز به عکسالعمل فرزین نگاه میکردم که صدای استاد به گوشم خورد.
-آقای صدر، چرا بدون اجازه از جاتون بلند شدید؟ اینجا کلاسه و باید تمامی قانونهاش رعایت بشه، لطفاً ازکلاس برید بیرون.
فرزین بدون اینکه چیزی بگه وسایلش رو جمع کردم(کرد، غلط املائی) و با چهرهای اخم آلود از کلاس بیرون رفت.
وایی(حذف، حالت جدی داستان رو بهم ریخته) باورم نمیشه! این چرا اینجوری کرد؟
خدا شفاش بده.
سرم رو به طرفین تکون دادم و دوباره مشغول نوشتن شدم اما بعد از پنج دقیقه فکر و خیال نگذاشت که بنویسم و فرزین هم به خواستهاش رسید.
خودکار رو توی جامدادیم گذاشتم و به نقطهای نامعلوم از تخته خیره شدم و رفتارهای اخیر فرزین رو تجزیه تحلیل میکردم. (برای مخاطب هم رفتارهای فرزین رو شرح بده)
بعد از یک(بهم ریختگی بافت) ساعت تحمل صدای نکرهی استاد، کلاس تموم شد و من با کلافگی وسایلم رو جمع کردم و داشتم به سمت در کلاس میرفتم که صدای شخصی من رو سرجام نگه داشت.
-به غزل خانم! تحویل نمیگیریها. انگار نه انگار که تو این کلاس دوستی داری، واقعاً که.
لبخندی روی ل*بهام نشوندم و به سمت نوشین برگشتم و گفتم:
-سلام نوشین خانم. چطوری تو؟ خوبی فدات بشم؟
ل*بهاش رو غنچه کرد و با ناز بسیاری گفت:
-والا ما که خوبیم ولی نیاز به فدایی نداریم.
با ناز دستم رو روی لبمهایم گذاشتم و خندهای دلبرانه کردم.
نوشین ضربهای به بازوم زد و گفت:
-شیطون، منکه پسر نیستم داری اینجوری میخندی! یکم حیا کن لطفاً.
خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
-باشه بابا. اصلاً هرچی که تو بگی ولی الان باید برم دنبال فرزین، یکم از دستم ناراحت شده.
نوشین گونهاش(چونه، پیشونی مناسب تره) رو خاروند و گفت:
-اونکه مشخصه، کل کلاس فهمیدن!
سرم رو بالا و پایین کردم و با انگشتهام باز(بازی، غلط املائی) کردم.
نوشین قدمی به سمت در کلاس برداشت و گفت:
-پس بدو که باید حسابی نازش رو بکشی!
عقب گرد کردم و با قدمهای بلند به سمت نوشین رفتم و باهاش همراه شدم.
از داخل کلاس بیرون اومدیم و هر دو با چشم دنبال فرزین میگشتیم ولی انگار آب شده بود و رفته بود زیر زمین.
بعد از بیست دقیقه فرزین رو زیر درخت بید مجنون، در حالی که گوشی به دست بود پیدا کردیم.
با قدمهای بلند به سمتش رفتم.
وقتی کتونیهای سفید رنگم رو دید سرش رو بالا آورد و نگاهی به من و بعد نگاهی به نوشین کرد.
نوشین سرش رو پایین انداخت و خیلی سر سری سلام علیکی کرد و بعد از چند دقیقه از ما خداحافظی کرد و ما رو تنها گذاشت.
با ناز و محبت کنار فرزین نشستم.
فرزین اخمی کرد و کمی بینمون فاصله انداخت و روش رو اون طرف کرد.
پوفی کشیدم. واقعاً نوشین راست میگفت که این آقا فرزین زیادی ناز داره.
دستم رو روی شونهاش گذاشتم و با صدای بچهگونهای گفتم:
-آقا فرزین من چرا ناراحته؟ الهی قربونش برم که باهام قهر کرده!
با جدیت سرش رو به طرفم برگردوند و گفت:
-من قهر نیستم غزل خانم ولی بعضی رفتارات باعث میشه که من عصبی بشم و بهم بر بخوره.
لبخندی زدم و گفتم:
-وایی عشقم، مگه چیکار کردم که بهت برخورده، هان؟
دستی به موهاش کشید و به رو به رو خیره شد و گفت:
-همین بیتوجهیهات، وقتی من کنارتم باید فقط به من توجه کنی نه اینکه خودت رو سرگرم چیزای دیگه کنی یا بذار کلی تر بگم، ما هیج کدوم از رفتارهامون شبیه به بقیهی را*بطهها نیست این رو بفهم.
با این حرفهایی که زد، خشک شدم و نمیدونستم چی بگم. یعنی چی که را*بطهی ما مثل بقیه نیست؟
همین سوال رو به زبون آوردم که گفت:
-من که گفتم، تو اونقدر که عاشقها بهم توجه میکنن بهم توجه نمیکنی.
با ضربان قلب بالا از جام بلند شدم و دستم مشت کردم به طوریکه بعضی از قسمتهای دستم رو به سفیدی میزد.
-آقای فرزین ببخشیدا که به خاطر تو من وقتی دوستم تو کلاس نشسته بهش سلام نمیکنم و یک راست میام سمتت اما باز باید این حرفهارو از تو بشنوم. فرزین این رو بفهم من اونقدر دوست دارم که تو همه چیز برام تو اولویتی اما نه، انگار به مذاقت خوش نمیاد. باید همیشه تو اولویتهای چندم باشی که قدر الان رو بدونی.
و عقب گرد کردم و (با گامهای تند) تند تند(حذف) به سمت در دانشگاه رفتم. (قدم برداشتم)
این (رو) میدونستم که اگه چند روزی قهر کنم خودش میاد التماسم میکنه!
بسه هرچی لیلی به لالاش گذاشتم دیگه وقتشه اون ناز من رو بکشه!