- Jul
- 3,528
- 676
- 158
"به نام او"
نقد پارت 42#
نویسنده: فاطمه عطایی "Emerald"
منتقد: HLDA
با نوازش نور خورشید بر روی صورتم چشمانم را باز کردم و به آسمان آبی بالای سرم نگاه کردم. ( دو فعل "کردم" مشابه در جمله، باعث میشود جمله نازیبا به نظر برسد. میتوان جمله را بدین صورت نیز نوشت "... به آسمان بالای سرم که آبی زلالش من را مجذوب "مسخ" میکرد خیره شدم." در اصل در یک جمله، برای جلوگيري از تکرار فعل، میتوان جملات را به صورت دیگر نوشت.)
صدای دلنواز گنشجکها در گوشهایم میپیچید و مرا مسخ خود میکرد.
لبخند بر روی ل*بهایم نشاندم و از جایم بلند شدم.
دستانم را سایبان چشمانم کردم و به گندمزاری که اطرافم را پوشانده بود نگاهی انداختم و دنبال کسی میگشتم. ( فعل "میگشتم" مناسب این جمله نیست. باید از نوع فعل "گشتم" و حتی، برای اینکه اینجا کمی مبهم برای مخاطب در نظر نرسد، میتوان کمی به این جمله، توصیفات افزود "و دنبال شخصی که مرا در اوج پرواز تنها گذاشت گشتم" یا "و دنبال کسی گشتم... کسی که میتوانستم حضورش را در کنارم احساس کنم.")
قدمی به جلو برداشتم که صدای گرم و زیبایش همچون موسیقی ناب در گوشم پیچید.
لبخندی از ته دل بر روی لبانم نشاندم، به آرامی و پر از ناز به عقب برگشتم و به چهره پر ابهت و زیبایش خیره شدم.
لبخندی به رویم پاشید و باصدایی که فوق العاده زیبا به نظر میرسید، گفت:
- کجا میخواستی بری جوجه چشم شکلاتی؟
دستم را روی دهانم گذاشتم و ریز خندیدم.
آیاز ابرویش را بالا انداخت و منتظر نگاهم کرد.
- نمیگی عزیزکم؟
از خندهام کاستم و با لبخند جوابش را دادم.
- داشتم میاومدم دنبالت، آخه هر جا گشتم نبودی.
آیاز قدمی به جلو برداشت و خیره به چشمانم نگاه کرد.
دستش را روی موهای فر و افسار گسیختهام که از روسری بیرون آمده بود کشید و گفت:
- منکه همیشه پیشتم چشم شکلاتی! یه وقت نترسیها؛ باشه؟
با گونههای سرخ شده سرم را به زیر انداختم و باشهای زیر ل*ب گفتم.
آیاز همان طور که مشغول نوازش موهای افسار گسیختهام بود دست در جیبش کرد و سیب سرخ زیبایی را در آورد.
چشمانم روی سیب سرختی در دستش بود قفل شد.
سیب سرخ را جلوی صورتم گرفت و با چهرهای پر نشاط گفت:
- ببین چی برای بووکه خانم آوردم. بفرما!
{ پست دارای بار احساسی خوبی بود. توصیفات و بار احساسی که در مونولوگها قرار داشت، یک متن پر از احساس را میساخت و این نکتهای مثبت برای رمان آگرین است.. تنها نکتهی مورد نظر، در را*بطه با محتوای دیالوگها است. کمی بهتر میشود که اگر در دیالوگها، اطلاعاتی همچون مکان، حالات، ظاهر و... منتقل شود. زیرا که اگر تمامی اطلاعات بر دوش مونولوگ بیافتد، از بار ارزش و معنایی دیالوگ کم میشود. بنابراین بهتر آن است که کمی بار محتوایی دیالوگها بیشتر شود.
همچنین، گاهی لازم است که یک یادآور ظواهری نیز صورت بگیرد. این یادآور در زمانی اتفاق میافتد که چهره شخصیت رمان، برای مخاطب بار دیگر یادآوری شود تا مبادا چهرهی شخصیت از ذهن مخاطب پاک شود. این یادآوریها کوتاه است. بدین معنا که توی هر پست نیازی به این یادآوری نیست و تنها میشود که گاهی در زمانهای رمان، این یادآوریها صورت بگیرد.
و اِلا غیر، رمان در سطح فراز و صعود پیش میرود و این نشانهای خوبی است.}
•در پناه حق•
نقد پارت 42#
نویسنده: فاطمه عطایی "Emerald"
منتقد: HLDA
با نوازش نور خورشید بر روی صورتم چشمانم را باز کردم و به آسمان آبی بالای سرم نگاه کردم. ( دو فعل "کردم" مشابه در جمله، باعث میشود جمله نازیبا به نظر برسد. میتوان جمله را بدین صورت نیز نوشت "... به آسمان بالای سرم که آبی زلالش من را مجذوب "مسخ" میکرد خیره شدم." در اصل در یک جمله، برای جلوگيري از تکرار فعل، میتوان جملات را به صورت دیگر نوشت.)
صدای دلنواز گنشجکها در گوشهایم میپیچید و مرا مسخ خود میکرد.
لبخند بر روی ل*بهایم نشاندم و از جایم بلند شدم.
دستانم را سایبان چشمانم کردم و به گندمزاری که اطرافم را پوشانده بود نگاهی انداختم و دنبال کسی میگشتم. ( فعل "میگشتم" مناسب این جمله نیست. باید از نوع فعل "گشتم" و حتی، برای اینکه اینجا کمی مبهم برای مخاطب در نظر نرسد، میتوان کمی به این جمله، توصیفات افزود "و دنبال شخصی که مرا در اوج پرواز تنها گذاشت گشتم" یا "و دنبال کسی گشتم... کسی که میتوانستم حضورش را در کنارم احساس کنم.")
قدمی به جلو برداشتم که صدای گرم و زیبایش همچون موسیقی ناب در گوشم پیچید.
لبخندی از ته دل بر روی لبانم نشاندم، به آرامی و پر از ناز به عقب برگشتم و به چهره پر ابهت و زیبایش خیره شدم.
لبخندی به رویم پاشید و باصدایی که فوق العاده زیبا به نظر میرسید، گفت:
- کجا میخواستی بری جوجه چشم شکلاتی؟
دستم را روی دهانم گذاشتم و ریز خندیدم.
آیاز ابرویش را بالا انداخت و منتظر نگاهم کرد.
- نمیگی عزیزکم؟
از خندهام کاستم و با لبخند جوابش را دادم.
- داشتم میاومدم دنبالت، آخه هر جا گشتم نبودی.
آیاز قدمی به جلو برداشت و خیره به چشمانم نگاه کرد.
دستش را روی موهای فر و افسار گسیختهام که از روسری بیرون آمده بود کشید و گفت:
- منکه همیشه پیشتم چشم شکلاتی! یه وقت نترسیها؛ باشه؟
با گونههای سرخ شده سرم را به زیر انداختم و باشهای زیر ل*ب گفتم.
آیاز همان طور که مشغول نوازش موهای افسار گسیختهام بود دست در جیبش کرد و سیب سرخ زیبایی را در آورد.
چشمانم روی سیب سرختی در دستش بود قفل شد.
سیب سرخ را جلوی صورتم گرفت و با چهرهای پر نشاط گفت:
- ببین چی برای بووکه خانم آوردم. بفرما!
{ پست دارای بار احساسی خوبی بود. توصیفات و بار احساسی که در مونولوگها قرار داشت، یک متن پر از احساس را میساخت و این نکتهای مثبت برای رمان آگرین است.. تنها نکتهی مورد نظر، در را*بطه با محتوای دیالوگها است. کمی بهتر میشود که اگر در دیالوگها، اطلاعاتی همچون مکان، حالات، ظاهر و... منتقل شود. زیرا که اگر تمامی اطلاعات بر دوش مونولوگ بیافتد، از بار ارزش و معنایی دیالوگ کم میشود. بنابراین بهتر آن است که کمی بار محتوایی دیالوگها بیشتر شود.
همچنین، گاهی لازم است که یک یادآور ظواهری نیز صورت بگیرد. این یادآور در زمانی اتفاق میافتد که چهره شخصیت رمان، برای مخاطب بار دیگر یادآوری شود تا مبادا چهرهی شخصیت از ذهن مخاطب پاک شود. این یادآوریها کوتاه است. بدین معنا که توی هر پست نیازی به این یادآوری نیست و تنها میشود که گاهی در زمانهای رمان، این یادآوریها صورت بگیرد.
و اِلا غیر، رمان در سطح فراز و صعود پیش میرود و این نشانهای خوبی است.}
•در پناه حق•
آخرین ویرایش توسط مدیر: