Endless گفت:
با دندانهای کلیک شده
(کلیدشده) از اتاق بیرون آمد. وارد راه رویی
(راهرویی) ناآشنا شد و راهی پلههایی که به پایین ختم میشدند، شد. آنقدر از خشم پر بود که برایش مهم نبود، در این مکان ناآشنا امکان دارد، راهی را اشتباه میرود
(برود) و دیر به سوی اهورا و آرکا میرسد
(برسد)!
با حرص قدمهایش را روی دانهدانه پلهها میکوباند و خشماش
(خشمش) را نشان میدهد.
(میداد)
از بالای پلهها، اهورا را نشسته بر مبلی چرمی میبیند و قدمهایش را تند میکند. چرخید و از بین ستونها چهرهی آرکا با کت لی مشکی و شلوار جذب مشکی، نشسته بر مبل چرمی مقابل اهورا، نمایان شد.
تیکوار گوشهی ل*بش پرید و به سمت آرکا رفت.
پشت به اهورا و مقابل آرکا ایستاد و فریاد
(نیمفاصله) زنان به سمتاش
(سمتش) خم شد.
آنالی: چی توی نو
شیدنی من ریختی؟
چانه
( "چانۀ" یا "چانهی" ) آرکا را پر حرص در دست گرفت و فشرد. مقابل چهرهی خونسردش صدایش را بالاتر برد و جیغ زد.
آنالی: توی کثا
فت و دوست آشغالت چی تو نوشی
دنی من ریختید؟ هان! امسال(امثال) تورو خوب میشناسم؛(جایگزینی با "،" ) کثافت!
آرکا سرخ و عصبانی، دستاش
(دستش) را به سمت مچ دست آنالی آورد،
(نیازی به "،" نیست) که آنالی محالش نداد و با دو دست به سمت گلویش حمله کرد.
در حال خود نبود؛ مدام صحنهی تعویض نوشی*دنیاش توسط الوند و سیلی آرکا مقابل چشماناش
(چشمانش) بود!
اخمهای آرکا درهم فرو رفت و اهورا اسماش
(اسمش) را فریاد زد.
سایه
( "سایۀ" یا "سایهی" ) اهورا که نزدیک میشد
(را) دید و ناگهان میان آسمان و زمین، در مبل فرو رفت. سرش به شدت به دستهی مبل برخورد کرد و با درد چشماناش
(چشمانش) را بست.
فریادی گوشهایش را به سوت زدن انداخت.
آرکا: ببین گربه؛ هرچی پنجول کشیدی، دیدی کسی چیزی نمیگه؛ قرار نیست من ساکت بشینم!
آنالی وحشتزده به چهرهی مقابلش خیره شد. قالب تهی کرد و خفه ماند.
فردی که یقهی تیشرت او را در مشت گرفته بود، هیچ تشابهی با آرکای خونسرد نداشت!
قبض روح شد و به غ*لط کردن افتاد. کنترل رفتارش به دست خود نبود! ابصار
(افسار) اختیارات به دست جَو خشم و قضاوت بود.
اهورا نگران و ترسیده، مدام اسم آنالی و آرکا را فریاد میزد و سعی بر جدا شدن آرکا از خواهرش را داشت.
(نیازی به "." نیست) اما اهورا حریف هیبت آرکا نمیشد.
سفیدی چشمان آرکا کاملا سرخ بود؛ وحشت را در دل میانداخت و اخمها و صورتاش
(صورتش)، برزخ را دنیا نقش میداشت.
(این جمله واقعا معنا ندارد!)
آنالی وحشت زده دستانش را گرفت که بار دیگر آکا
(آرکا) فریاد زد و اینبار هم اهورا موفق نبود جلویش را بگیرد!
آرکا: دخترهی لوس؛
(جایگزینی با "،" ) چی فکر کردی که من و
(رو) (با) کثا
فتکاریای دیگرون یکی میدونی که به من میگی کثافت؟ هان؟
اشکهایش سرازیر شدند. بلاخره
(بالاخره) اهورا موفق شد و با صورت سرخ آرکای لرزان از خشم را بلند کرد.
آنالی به سرعت وحشت زده نیم خیز شد. اهورا را دید که نگران چیزهایی را به آرکا میگفت و با اخم نگاهش میکرد. آرکا با صورت برافروخته دستان اهورا را کنار زد و راهی همان پلهها گشت و مخاطباش را اهورا قرار داد.
آرکا: سر قرار فردا دیر نکن.
تندتند پلهها را یکی دوتا طی کرد. آخر اگر کمی میماند، قاتل یک دختر چموش میشد!
اهورا نفسی پر حرص کشید و نگاهی به آنالی انداخت.
با غیض چشمانش را از او گرفت.
اهورا: آدم نمیشی؛
(جایگزینی با "؟" ) آبروم و
(رو) بردی! آنالی دلم میخواد خودم خفت کنم.
و اما آنالی در شوک جوی بود،
(نیازی به "،"نیست) که حال مانند اهریمنی خموش با چشمان کدر، به او مینگریست.
آن
(نیمفاصله) جانوری که در چشمان تیره
(نیمفاصله) رنگ با رگههای سرخِ آرکا، دید را آنالی ساخت؟
هنوز در بهت و ناباورای
(ناباوری) سیر میکرد،
(نیازی به "،" نیست) تا اینکه اهورا با خشم بازوی اورا در دست گرفت و پالتویی را تنش کرد و شالی را به سرش انداخت. او را از آن خانه بیرون آورد. وقتی سوار بر مک لارن سفید اهورا شد، متوجهی
(متوجه) اینکه در چه موقعیتی قرار گرفته، شد!
به نیم
(نیمفاصله) رخ مغموم اهورا خیره شد. اهورا زمزمهوار دستی به موهایش کشید.
اهورا: بدبخت شدیم!
آنالی ابروهایش درهم فرو رفت. سوالی نگاهش کرد،
(نیازی به "،" نیست) که بیپاسخ دست به سمت سوئیچ ماشین برد. از آن
(نیمفاصله) ویلای مجلل که آنالی در آخر فرصت اندکی نگاه کردن به آن را داشت، بیرون آمدند و راهی جادهای پر پیچ و خم شدند.
اهورا با صدایی که سر
(سعی) در کنترل کردن آن داشت و کمی دورگه شده بود، غرید:
اهورا: آنالی! چی کارت کنم؟ خودت بگو؛ با این کارهات، چه بلایی سرت بیارم؟ یه لحظه هم فکر نکردی مقابل چه آدمی قرار گرفتی؟
در ادامه انگار با خود صحبت میکرد و فرمان را نرم و پر حرص میچرخاند.
اهورا: نه دیگه! اگر
(اگه) اون همه اصرار به بابا فایده داشت؛
(جایگزینی با "،") تو هم الان این
(نیمفاصله) هیولا رو میشناختی! دختر؛
(جایگزینی با "،" ) سکوت این مرد و نبین...
حرفاش
(حرفش) را متوقف کرد. آنالی نگاهاش
(نگاهش) را از درختان و
(نیازی به "و" نیست) بیعار،
(نیازی به "،" نیست) سر به فلک کشیده بیرون، گرفت و به او خیره شد.
آنالی: چیشد؟! خب؟
اهورا دستی به پشت ل*بهایش کشید و کلافه به روبه رو
(روبهرو) خیره گشت. رانندگی را اتوماتوار و رباتیک انجام میداد و ذهنش... ذهنش کجا بود؟ در پی چه حرف ناگفتهای؟
آنالی از سکوتش عاصی شد؛ به دورهی لج افتاد!
آنالی: نه اهورا؛ میخوام بشنوم. با چه آدمی طرفم؟ این مرتیکه مگه یه آدم آشغالی نیست که تو نوشی*دنی خواهرت قرص انداخت؟ تو این آدم کثا... .
اهورا با فریاد، ضربهای به فرمون مک لارن پر ابهتاش
(پرابهتش) زد؛ آن را با صدای کشیدگی لاستیک بر آسفالت، متوقف کرد.
اهورا: خواهرم ** خورد رفت پا*رتی!
متحیر به چهرهی خشمگین و سرخ با رگههای برآمدهی اهورا خیره ماند.
دیدگانش خیس و تار شد. او بهخاطر آن
(نیمفاصله) شخص آنالی را مواخذه میکرد؟ اینگونه سر آنالی فریاد میکشید؟ تکدانه خواهرش!
دست لرزان خود را به سمت دستگیره در دراز کرد و آن را باز نمود. به سرعت پیاده شد و آشفته درب مک لارن جذاب اهورا را بهم کوباند.
قدم تند کرده و به مقصد جادهای بیانتها حرکت کرد.
نمیدانست بیانتهایی ممکن است به کجا برسد و سرنوشت را به چه رقم زند.
باورش نمیشد،
(نیازی به "،" نیست) که اهورا بهخاطر مردی غریبه آنگونه با او رفتار کند!
مردی که سر خود
(سرخود) با دوست عزیزش آنالی را سوژهی خود انتخاب کرده و نو
شیدنیاش را آلوده به آن قرص خطرناک کند!
قبلا تجربهی آن را داشت؛ مانند خوره ذهنت را به بازی میگیرد و تو دیگر خودت نیستی!
هزاران توهم را در واقعیت میبینی؛ الحق آن خدای روان است!
اما آنالی میدانست با او چه میکند و انالی
(آنالی) با این حاکم بیرحم نمیتوانست، کنار آید. او را کنار گذاشته و تنها آغو
ش نوشیدنی و سیگار را پذیرفت.
نگریست
(اندیشید):
-اونوقت؛
(جایگزینی با "،" ) دیشب... خدای بزرگ! اگر فیلمی از من در اینستاگرام پخش بشه چی؟
با چه عنوانی؟ فالوورهام ولم میکنن!
دستاناش را هیستریکی درون دو طرف موهایش فرو برد و ایستاد.
چشماناش را بست و جیغ زد! جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد... .