تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد همراه نقد همراه رمان تاراج راسخ | م.ی کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • شروع کننده موضوع شکارچی
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 247
  • پاسخ ها 5
وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌الله‌الرحمان‌الرحیم
65957_36b261020a4d392d31790cf747718fa2.png

با عرض درود و وقت بخیری خدمت نویسنده ارجمند
اثر شما طبق چهارچوب و اصول نقد همراه توسط منتقد: @خاتم پارت‌به‌پارت نقد می‌شود و پست‌های نقد توسط شخص منتقد در همین تاپیک ارسال می‌شود.

پیش از شروع نقد خواهش‌مندیم تاپیک قوانین نقد همراه را مطالعه کنید؛
?قوانین نقد همراه

برای پیشگیری از هرگونه اسپم و ... درصورت بروز هرگونه پرسش، سوال خود را در گپ اختصاصی منتقد خود یا تاپیک زیر مطرح کنید؛
?تاپیک پرسش و پاسخ تالار نقد

درصورتی تمایل به پیشنهاد و انتقاد از روند نقد خود و تالار نقد در تاپیک زیر مطرح کنید؛

?تاپیک انتقادات و پیشنهادات تالار نقد

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد
@شکارچی(تیک)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌‌تعالی
نام رمان: تاراجِ راسخ
نام نویسنده: م.ی
ژانر: تراژدی، جنایی
خلاصه:
آدم به آدم می‌رسد. زنجیرهایی که پشت کوه افتاده‌اند؛ کوه‌هایی که به کوه نمی‌رسند.
نمادی از عشقی تلخ، سوزان و گریان.
دم‌ها و بازدم‌هایی که در هم آمیخته شدنشان، کعبه را به آتش می‌کشد.
مارهای زنگنه؛ زهر را در نطفه خوابانده‌اند!
دل می‌میرد و مغز، عاجز است و خمور. سند تله‌های خونین عشق، پای روح خسته آغاز گشت.

برای مطالعه رمان کلیک کنید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jul
196
168
93
"باسمه‌تعالی"

نقد ده پارت اول​
Endless گفت:
مقدمه:
تو را برای خودت نخواستم و خواستم!(برای اینکه وزن در تمام جملات حفظ شود، ابتدا فعل "خواستم" و سپس فعل "نخواستم" را بیاورید)
در تب نگاهت عشق جوانه زد و خواستم و نخواستم!
چه شب‌ها را گذراندیم.(نیازی به "." نیست) اما؛ کینه را نه، خواستم و نخواستم.
خواستم و نخواستم و عاشقت شدم.
در این؛(نیازی به "؛" نیست) قصه‌ی ناب سرنوشت، خواستم و نخواستم‌هایم(خواستن و نخواستن‌هایم)، انتها ندارد... !
Endless گفت:
زن: اگه؛(نیازی به "؛" نیست) پیداش بشه چی؟
مرد: پیداش نمی‌شه!
زن: از کجا این‌قدر مطمئنی؟
مرد: بهت گفتم(از "؛" استفاده کنید) پیداش نمی‌شه!
زن: سر من، داد نزن! اصلا می‌دونی اگه اون برگرده,(جایگزینی با "،" ) چه بلایی سر تو و اولادت میاد؟ فکر کردی ساکت می‌مونه؟ اون هم با کاری که تو کردی؟ فکر کردی... .(برای انتقال بهتر احساسات، در پایان جملات سوالی این دیالوگ از "!" استفاده کنید)
مرد: نه؛ فکر نکردم! با من بحث نکن؛ لیلا!
خیره به فنجان تیره رنگ قهوه بر روی میز(جمله را در همین سطر ادامه دهید)
روبه‌روی پنجره، صدای شکسته و درمانده‌اش تحلیل رفت!
مرد: اگر(اگه) به این‌هاش فکر می‌کردم؛ حال و روزم این نبود.(جایگزینی با "؛" ) لیلا!(نیازی نیست در پایان هر دیالوگ، اسامی را ذکر کنید)
زن لاغر(نیم‌فاصله) اندام(باریک اندام، ترکیبی جذاب‌تر است) قدم(نیم‌فاصله) زنان به سمت مرد رفت.
صدای قدم‌هایش، با آن کفش‌های قرمز(نیم‌فاصله) رنگ پاشنه(نیم‌فاصله) بلند، بر فضای مخوفی که درد را در نطفه داشت؛ طنین انداخت.
زن: مراقب باش، کیومرث!(اگر نام "کیومرث" را در ابتدای دیالوگ بیاورید، بهتر است)
***
اوایل اسفند بود؛ هوا سرد و مِه(نیم‌فاصله) آلود.
آسمانِ شمال، در این فصل(از "،" استفاده کنید) حال خودش را نمی‌‌فهمید!
امواج دریا به ساحل موج میزد(می‌زدند) و صدای برخورد آب با شن‌ها و صخره‌ها، روح‌نواز بود.
کنار تکه(نیم‌فاصله) سنگ آهکی، کفش‌هایش را درآورد.(جایگزینی با حرف ربط "و" ) پاچه‌های شلوارلی‌اش را بالا زد.
دامنه‌ی مانتوی قرمز رنگ(استفاده از ضمیر چسبیده‌ی "ـَـش" ) را به دور کمر گره زده و نگاه‌اش(نگاهش) را به انتهای افق، دوخت. در اصل دریا انتها نداشت!(دریا متناهی است!) دل دریا بی‌انتها بود و او می‌خواست در عمق وجودش باشد.(نیازی به "." نیست) پس هیجان‌زده شد!
با لبخند تمام هوای اطراف را داخل سینه‌‌اش(جایگزینی با واژه‌ی "ریه" یا "شُش" ) مدفون کرد.(جایگزینی با "؛" ) با خرناسه‌ای که نتیجه‌ی باز(نیم‌فاصله) دمِ هیجان‌انگیزش بود؛(جایگزینی با "،" ) به سمت دریا دوید!
موج‌ها به سمتش هجوم آوردند و با در برگرفتن پاهای برهنه‌اش، تزریق سرمای وجود آب به پو*ست و استخوانش، از او استقبال کردند!
دریا اورا فراخواند!
وجودش سرشار از احساسات خوب و عاشقانه‌ای شد؛(نیازی به "؛" نیست) که لبخندی بزرگ بر عمق چهره‌اش کاشت.
صدای طنین موج‌ها با قارقار کلاغ‌ها درهم آمیخته شد!
آب بالا آمد و از مچ پاها، شکم، زیر سینه‌(جمله را با فعل مناسب کامل کنید) و به گ*ردن‌اش رسید!
متحیر سر بالا آورد؛ به آسمان انباشته از موجودات زشت و تیره‌ای که با صدای رعب(نیم‌فاصله) انگیزشان مزاحم طنین امواج شدند، نگریست.
خیره به پرندگانی بود؛(نیازی به "؛" نیست) که خشمگین بالای سرش به دور او می‌چرخیدند!
این موجودات بد(نیم‌فاصله) شگون وی را دوره کرده بودند!
ناگهان سرمای آب غیرقابل تحمل شد!
گویی دریا قصد غرق کردن و منجمد کردنش را داشت!
صدای کلاغ‌ها وحشت را در جان(استفاده از ضمیر چسبیده‌ی "ـَـش" ) انداخت و احساسات چندین قبل پیش‌اش را تخریب کرد!
وحشت، ترس، هول و هراس توصیف‌گر احوالات دخترک تنها بود(بودند)!
ترسید! قدمی لرزان به عقب برداشت.(نیازی به "." نیست) اما آب بیشتری بالا آمد و... .
دست و پا زد! داشت غرق می‌شد!
نمی‌توانست نفس بکشد!
گویی او گم گشته! در اقیانوسی پهناور با کلاغ‌های شوم و بد یوم(بدیُمن) در آسمان که دور سرش پرواز(نیم‌فاصله) کنان می‌چرخیدند و حس بدی القا می‌کردند‌.
صدایش شنیده نمی‌شد! فریادش به گوش رسیده نمی‌شد!
مگر در ساحل با آسمانی درخشان، مقابل دریایی آرام نبود؟ چگونه سر از دل اقیانوسی غول‌پیکر و خشمگین درآورد؟
می‌ترسد! در دل خدا را صدا می‌زند و دست و پا زدن فایده‌ای نداشت! امواج بی‌رحمانه جسم ظریف دخترک را در برگرفت!
ناگهان داخل گودالی تاریک پرت شد‌.(نیازی به "." نیست) اما هنوز احساس سرمای آب اقیانوس وحشی، در تار پودِ(تاروپود) وجودش می‌تاخت!
سایه( "سایۀ" یا "سایه‌ی" ) آدمی آخرین تصویری بود که دید... .
وحشت زده چشمانش را باز نمود؛ خیره و گیج به آدم‌های ایستاده کنار تخت نگاه کرد.
مردی با روپوش سفید و ته(نیم‌فاصله) ریش منظم دستش را بر روی گونه‌‌ی او گذاشت و ماسک اکسیژن را از روی دهانش برداشت. لبخند زد و با فرد مقابلش به گفت و گو(گفت‌وگو) پرداخت.
هوای اطراف را که در سینه بلعید؛ سرگیجه امانش را برید! جان بار دگر در تن او روییده بود.
به مرد و زن با روپوش سفید نگاه کرد؛(نیازی به "؛" نیست) که با هم صحبت می‌کردند. احساس برخورد آب با تنش هنوز اورا رها نکرده بود.
گویی این رویا، کابوس و خواب را در واقعیت رقم میزد! جان را به لرزه می‌انداخت! هنوز باور ندارد؛(جایگزینی با "،" ) چنین خوابی را دیده باشد. نفس(نیم‌فاصله) تنگی به سراغش آمد.
با صدای خس‌خس سینه‌هایش دستی فوراً اورا به پهلو چرخواند(چرخاند) و نیم‌خیز بر روی تخت سفید و رنگ و رو رفته به سرفه افتاد.
- آروم باش دخترم؛ آهسته نفس بکش! چیزی نیست.
صدای ظریفی میان سرفه‌های پی‌در‌پی‌ آنالی به گوش رسید.
- چیزی نیست؟ معلوم نیست چه غ*لطی می‌کنن؛(نیازی به "؛" نیست) که اینِ حال و روزشون! نگاه دکتر؟ کل دیشب رو اسیرش شدیم!
Endless گفت:
صدای زن(استفاده از "،" ) گنگ به گوشش رسید و سرش سوت می‌کشید(فعل را ماضی و هماهنگ با زمان روایت بنویسید)؛(نیازی به "؛" نیست) که متوجه زخم زبان زن شد.
با لیوان آبی که دکتر به دستش داد، نجات یافت و احتمال به خ*ون افتادن ریه‌هایش از شدت سرفه‌های زجرآور پایین آمد.(جایگزینی با "؛" ) گلوی متورم و خشک‌ او التیام بخشیده شد.
-خانوم فرنوش بفرمایید بیرون! پرستار دیگه‌ای رو صدا کنید!
-وا؟ آقای دکتر!
-بفرمایید؛ شما هنوز آداب بخش رو یاد نگرفتید، بیرون!
سر(نیم‌فاصله) درد موجب بدخلقی آنالی‌ست(فعل را هماهنگ با زمان روایت بنویسید).(جایگزینی با "؛" ) احترام را شکست.(نیازی به "." نیست) زیرا حوصله‌ی بحث‌های آدمی را نداشت! صدای خش‌دار و گرفته‌اش را بلند کرد:
- گم شید؛ تنهام بذارید.
پرستار غرغرکنان به سمت درب اتاق رفت؛ دکتر نیز سری به نشانه‌ی تاسف تکان داد.
مگر جرعت توهین به او را داشتند؟ قطعاً خیر!
اصلاً او به چه حقی دخترک را معالجه می‌کرد؟
بعد از رفتن دکتر به همراه پرستار کم(نیم‌فاصله) عقلش، مدتی طولانی ساکت و آرام به دیوار سفید رنگ اتاق بیمارستان خیره ماند.
همدم‌اش دیوار بود.(جایگزینی با "؛") دیوار را اگر سرش فریاد زنی صبورانه سکوت می‌کند! خشم‌ات را مشت کنی و بر سرش کوبانی، شکایتی ندارد!
دیوار سمبل استواری، صبوری، ایستادگی و سکوت است.
دیوار، او بود و او، دیوار و... .
صدای همهمه‌‌ای که اتاقش را دوره کرده بود به گوش می‌رسید.(نیازی به "." نیست) اما نمی‌شنید.
چقدر ناب بود، خلسه‌ای که خود ساخته بود است.(نیازی به فعل "است" نیست)
چرا به او می‌گفتند بیمار؟
- باز کار خودت رو کردی؟
چشمان نیمه‌بازش را به چشمان تیله‌ای رنگ مرد روبه‌رویش انداخت.
اهورا ایستاده مقابل تخت سفید رنگ اعصاب خورد کن بیمارستان که بوی انواع داروهای دلهره‌آور را در نطفه داشت؛ با لحن حق به جانبی به حرف آمد.
- دختره‌ی احمق!
چشمانش را بست؛ بست تا چهره‌ی منزجر کننده‌ی او را نبیند.
- آنالی.
نفس عمیقی کشید و مردمک چشم‌اش را به دنبال تاریکی و فرار از روزنه‌ی نور پشت پلک‌هایش، دواند.
- آنالی، این‌قدر بی‌تفاوت نباش! به من نگاه کن، لطفا!
بین پلک‌هایش را باز کرد. از حرص دستان خود را مشت کرده و موجب درد در ناحیه‌ای شده بود که سِرُم در دستان او به همراه آنژیوکت در پوستش فرو رفته و دردناک و عذاب(نیم‌فاصله) آور بود! به پروانک آنژیوکت خیره شد. صدای دستگاه بر روی مغزش خراش می‌انداخت.
صدایش از حنجره، به سختی آزاد شد:
- دست از سرم بردار.
صدای قدم‌های اهورا به گوشش رسید که تخت را دور می‌زد. مشت دست‌های کم‌(نیم‌فاصله) جان انالی را در دست گرفت.
- آخه دردت چیه آنالی؟ چرا این‌کارها رو می‌کنی؟
صدایش بالا رفت:
- آنالی مُرد!
سرچرخاند؛ نگاهش را بالا آورد و چشمان برادر را دلسوز یافت.
- می‌دونی، وسط چه کاری بودم و چه حالی شدم؟ وقتی بهم زنگ زدن و گفتن خواهرت بیمارستانه؟
پوزخند زد. پوزخندی که مطمئناً تا عمق وجود اهورا را سوزانده!
چشمان تیله‌ای رنگ اهورا تضاد عجیبی با موی تیره و پو*ست گندمی‌اش داشت.
آنالی چنین تلخ گفت: پس فکر کارت بودی! خب برو.(جایگزینی با "؛" ) مجبور نیستی بمونی! چهره‌‌ی اهورا خشمگین شد. ل*ب باز کرد تا با خشم حرفی را بر صورت انالی بکوباند که خواهر امان نداد!
- نمی‌خوام ببینمت، اهورا!
اهورا صدایش زد و بی‌توجه به پهلو چرخید. سرش(سرم) در دست‌اش تکان خورد و باز هم احساس دردی(دردِ) دردناک سوزن. پتویی که بوی پلیسیلین(پنی‌سیلین) و الکل می‌داد را دور خود پیچاند.
- آنالی به این رفتارت ادامه نده! آنالی بچرخ و بالغانه با من صحبت کن! دِ،(نیازی به "،" نیست) آخه دردت چیه؟
حال لحن ناز خریدانه‌، تند و عصبی شد:
- دیشب چه غ*لطی می‌کردی؟ آنالی جواب بده! به برادرت بی‌احترامی نکن!
در پاسخ به تمام آنالی، آنالی گفتن‌های او، زیر پتوی دلهره‌آور بیمارستان، چشم بست. صدای بلند بسته شدن درب اتاق، موجب باز شدن دو مرتبه("دومرتبۀ" یا "دومرتبه‌ی") چشم‌هایش شد.
***
سرعت(نیم‌فاصله) سنج ماشین عدد دویست و هشتاد کیلومتر بر ساعت را نشان می‌داد.
فرمان خودرو را دستی مردانه با انگشتری عقیق و درخشان هدایت می‌کرد.
ساعد دست آزاد خود را بر لبه‌ی پنجره‌ی باز ماشین تکیه داد.
باد با موهای مجعد تیره(نیم‌فاصله) رنگش بازی می‌کرد. چشمان درشت و قهوه‌ای رنگ او حال چین‌های ریزی را در گوشه داشت.(داشتند)
خیره به روبه‌رو، اما حواسش در جای دیگر...(به نظرتون یکم غیرواقعی نیست با سرعت دویست و هشتاد کیلومتر در ساعت رانندگی کنه؛ یه دستش آزاد باشه و در همون حین در دنیای دیگه‌ای هم سیر کنه؟!)
تصویر منزل‌گاه چه افکاری در ذهنش جلون(جولان) می‌داد؟
مرد فرمان ماشین را به دست داشت و هدایت می‌کرد؛ اهداف شوم او را چه کسی هدایت می‌کرد؟!
چرخش سر(نیم‌فاصله) گیجه‌آورِ چرخ‌های اتومبیل، داستانی را به سرعت رقم می‌زد،(نیازی به "،" نیست) که شی*طان نیز جرعت نفوذ به بهر دریای احساس خونین قصه را نداشت.
***
Endless گفت:
صدای دینگ‌دینگ متوالی سکوت خانه را می‌شکست. روشنایی محوی بر روی پوستش می‌نشست. نوشته‌های صفحه( "صفحۀ" یا "صفحه‌ی" ) نمایش، برایش کسل‌آور بود.
سارا اِم کِی: بچه‌ها؟ من دیشب سر پروژه موندم. رضا چرا جوابم رو نمی‌دادی؟
رونیا گاد مادر: چته اول صبحی مهدیه؟ خوابن همه خب! بگیر بخواب توهم!
سارا اِم کِی: خب به من چه؟ سی‌پی‌یو سیستمم نمی‌کشه! یکی نیست لپ‌تابش رو بده به من! بابا احمق‌ها پروژه‌های پایان‌نامتون دست منه! بعد رفتین خُسبیدن(خسبیدین)! والله منم شب تا صبح رو نی‌ناش‌ناش و عیش‌و‌نوش بودم تا دو روز دیگه هم بیدار نمی‌شدم.
رضا سامرز کینگ: چقدر زر می‌زنی سارا! گمشو بیا این ل*ب تاپ(لپ‌تاپ) رو بگیر. خفه‌شو فقط!
سارا اِم کِی: وا... چتونه شماها؟ اون از آنالی که جواب منو نمیده، اون از مهدیه که زنگ می‌زنم، فحش بارونم می‌کنه و این از رضا! اعصباتون(اعصاباتون) رو سلامتی کی زدید بالا؟
رونیا گاد مادر: سلامتی آنالی خانومتون! هوی رضا(رضا سامر کینگ) تگ می‌کنم جواب نمیدی! زنگم بزن کارت دارم.
***
سه دقیقه بعد...
رضا سامرز کینگ: چی‌ کارم داری؟ پی‌وی بگو! تلفن مرد! حوصله ندارم.
سارا اِم کِی: یکی نمی‌خواد جواب من و(رو) بده؟ دیشب چه اتفاقی افتاده که از دنده( "دندۀ" یا "دنده‌‌ی" ) چپ پاشدین؟
رونیا گاد مادر: سارا خفه‌شو! می‌خواستی چی بشه؟ چی از این بهتر؟ آنالی جونتون سر لجبازی تو عالم منگی ماشین زیر پای رضا رو خوابوند پارکینگ!
سارا اِم کِی: (شکلک تعجب) چی میگه این رضا؟ آنالی چی‌ کار کرده؟ ماشین چی‌شده؟(رضا سامر کینگ).
رضا سامرز کینگ: (رونیا گاد مادر) تو ببند مهدیه! (سارا اِم کِی) سارا چیزی نشده؛ آنالی زیاد خورد، سر کل‌کل ماشین من رو برداشت برا(برای) کورس جاده پلیس گرفت، همین! مهدیه دیگه نبینم دخالت کنی!
دکمه‌ی کناری موبایل را ل*مس کرد.(جایگزینی با "؛" ) صفحه خاموش شد و فاقد هر جمله‌ی آزار(نیم‌فاصله) دهنده‌ای.
چشمانش را بست که بلافاصله صدای زنگ موبایل بلند شد.(جایگزینی با "؛" ) آهنگ راکی که خاطره‌ایست از خنده‌ها و مسخره(نیم‌فاصله) بازی که بر روی موبایل گذاشته بود.
سرش را بر روی بالشت گذاشت و به گلدان پوسیده و خشکیده( "خشکیدۀ" یا "خشکیده‌ی" ) پشت ایوانِ اتاق چشم دوخت.
صدای زنگ موبایل گوش‌هایش را رها نمی‌کرد،(جایگزینی با "." ) تماس بر پیغام‌گیر رفت.‌
صدای گرم و مردانه‌ای بلند شد و تمام اتاق را در بر گرفت:
- آنالی، عزیزم خوبی؟ شنیدم زود از بیمارستان رفتی. تو راه بودم.
پوزخندی بر روی لبانم شکل گرفت.(جایگزینی با "؛" ) موجب چین‌هایی به دور چشمان اشک‌آلود و مرطوب من شد. او همیشه در راه بود.
- می‌دونم که صدام رو می‌شنوی. آنالی، مراقب خودت باش. دوست دارم.
مرد دست و دلش به خاتمه دادن تماس نبود.
- هنوز هم نمی‌ذاری ببینمت؟
زیرا آنالی هر بار که به سراغ او رفت، خانه نبود! شرکت نبود! او هیچ وقت نبود! آن سر دنیا درگیر معاملات مجهولش!
- دلت برای پدرت تنگ نشده؟ من که خیلی دلم برای دخترم تنگ شده! دختر لجباز و سرتق خودم.
آهی کشید و در دل گفت: کاش دختر او نبودم!
- آنالی؟
صدای نفس‌هایش را می‌شنید و اعتنایی نداشت.
صدای بوق ممتمد موبایل بلند شد. چشمانش را روی هم بست و قطره اشکی لجوجانه صورتش را به بازی گرفت و بر روی پارچه‌ی نرم و خاکستری رنگ بالشت، نشست.
تماس نفر بعد مهدیه بود و سرزنش‌هایش.
- دختره‌ی دیوونه! گفتی تو عالم هپروت بزنم ماشین چپ کنم و پرنده جیک(نیم‌فاصله) جیک مستون بسازم؟ حاج خانوم صغری رد دادی؟ نیای خِر من رو بچسبی بگی رونیا من رو برد عشق و صفا ها! هی! چی بگم(؟) باز دلم نمیاد؟(جایگزینی یا "!" ) آخه روانی رضا الان پُکر به لاشه‌ی یه دونه پرایدش خیره مونده. بلند شو حداقل شاسی نخواستیم! یه پژو بگیر بنداز زیرپای این بدبخت! آخه دختره‌ی اُمل پراید رو با رنو در می‌اندازی؟ نمیگی رنو چپ می‌کنه؟ نکن آبجی! بلند شو نگران خودتیم!
دکمه‌ی کنار تلفن‌ را مدتی فشرد؛ دستگاه خاموش شد.
فضای اتاق را بوی عطر گرم و شیرینش پر کرده(فعل را هماهنگ با زمان روایت بنویسید).(جایگزینی با "؛" ) شاید کمی، فقط کمی این عطر حال دلش را می‌ساخت.
نگاه غمگین‌اش به درب چوبی حکاکی شده‌ی خوش(نیم‌فاصله) طرح اتاق دوخته و غرق در افکار تاریک و نداهای درونی افسرده، گشت.
چرا او تهی مانده؟ چرا در این تنهایی درحال جان دادن‌ است و کسی فریادش را نمی‌شنود؟
از کودکی چشم که باز نمود؛ تنها بود و بس!
پرستاران کودک به دل نمی‌نشستند؛(نیازی به "؛" نیست) زیرا آنان مادر نبودند. فقط دوره‌ای آموزش دیده بودند تا کودکی را رام کنند! مانند کاوایی‌هایی که میش خود را با طناب قرص‌های آرامش بخش خواب و رام می‌کردند!
برادر ندید،(جایگزینی با "؛" ) او مُحَصِلِ کشور دیگر بود و آنالی فرزند ایران زمین!
پدر ندید،(جایگزینی با "؛" ) او غرق کار بود و عمه!
عمه هم همچین توجهی به آنالی نداشت!
او که زندگی خود را می‌گذراند.(جایگزینی یا "،" ) آنالی بود که در این‌ خانه( "خانۀ" یا "خانه‌ی" ) ویرانه عمر بی‌ارزش خود را سپری می‌کرد.
Endless گفت:
با احساس در آغو*ش فردی فرو رفتن چشم‌هایش را باز کرد.
پیراهن مشکی رنگ اهورا مقابل صورتش دهن(نیم‌فاصله) کجی ‌کرد.
آن‌قدر بی‌حال بود که دوباره چشم بست.(نیازی به "." نیست)
اما تمام تلاشش را برای حرف زدن گذاشت.
آنالی: آفتاب از کدوم ور در اومده؟
اهورا خنده‌ای کرد.
اهورا: از طرف این‌که نذاشتی باهات حرف بزنم، پشت‌کردی.
او از پشت کردن و نادیده گرفته شدن، متنفر بود!
نفس عمیقی کشید و عطر تنش تمام ریه‌های آنالی را در بر گرفت،(جایگزینی با "؛" ) اهورا دسانش را به دور کمر م*حکم کرد.
اهورا: آنالی؟
با صدای تندی جواب داد:
آنالی: تو رو خدا، اهورا! سرم درد می‌کنه. امروز به اندازه صد سال دیگه اسمم رو شنیدم!
اهورا ب*وسه‌ای بر روی موهایش نشاند،(جایگزینی با "." ) چشمانش گرم خواب شد.
***
نگاهش را معطوف در و دیوار کرد.
اهورا: منتظرم آنالی!
دست به سینه به میز چوبی تکیه داد.(جایگزینی با "؛" ) دست از کاویدن خطوط طراحی شده دیوار بر نداشت.
اهورا: یه بار و بار آخر می‌پرسم.(جایگزینی با "،" ) دیشب‌کجا بودی؟
سرش را پایین انداخت و این‌بار خطوط کفش‌هایش را به دنبال کرد.
اهورا نفسی عمیق کشید تا صدا بالا بی‌اندازد(بیندازد) که آنالی سکوت شکست.
آنالی: پارتی بودم.
اهورا: خب چه غ*لطی می‌کردی؟
با اخم سر بلند کرد و به چشمان اهورا نفرت پراند.
آنالی: تو توی پارتی چه غلطی می‌کنی؟ من هم همون غلط رو می‌کردم!
اهورا پلک‌هایش رو مدتی کوتاه بهم فشرد. از پشت صندلی بلند شد. نزدیک بود و به خوبی نفس‌های خشم‌آلودش پو*ست صورتم آنالی را سلاخی می‌کرد.
- شاید؛ من... اوه، خدایا! بگو چرا توی اون حال دیدمت؟ تو ماشین کی بودی؟
آنالی: رضا.
اهورا: باز اون دوست‌های... !
فوراً میان حر‌فش پرید و انگشت تهدید بالا اورد.
آنالی: اهورا به دوست‌های من توهین نکن!
چپ(نیم‌فاصله) چپ نگاهی به آنالی انداخت.
اهورا: تنها بودی؟
آنالی به سطوح آمد! آخر سوال‌های اهورا اورا یاد پاسگاه می‌انداخت!
آنالی: میشه انقدر بازجویی نکنی؟ آره، تنها بودم. ماشین رضا بود، ملنگ بودم، زده بود به سرم! سرعت گرفتم و زدم خودم و ماشین اون بدبخت را(رو) ناکار کردم!
اهورا نچ متاسفی آمد.
اهورا: بچه‌ای هنوز!
آنالی پا روی زمین کوبید و معترضانه به چشمان تیله‌ای رنگ اهورا نگاه کرد.
اهورادست به سینه اشاره‌ای به پاهایم او کرد و ابرو بالا انداخت!
آنالی توجهی نکرد و به سمتش رفت. دست به دور گ*ردنش او(نیازی به ضمیر "او" نیست) حلقه کرده و لحنش را لوس و منزجر تبدیل کرد.
آنالی: اهورا جونم؟ یه دستی برسون عزیزم.
ل*ب آویزان کرد و در مقابل چهره‌ی خندان اهورا که سعی بر پنهان کردن آن داشت، نگاهی از پایین به چشمانش انداخت.
اهورا: اون‌جوری نگاهم نکن! عمراً راه نداره!
اخم‌هایش را در هم فرو کرد و با حرص دست‌هایش را پایین آورد. قصد رفتن کرد که اهورا بازویش را گرفت.
اهورا: چون دختر خوبی هستی و الان قراره یک قهوه برام بیاری و بوس رو گونه‌های داداش بکاری، می‌تونم برای ماشینش یه کاری کنم. ولی دیگه... .
آنالی امان نداد و چشمکی حواله‌ی اهورا کرد و با احترام نظامی به سمت درب اتاق رفت.
آنالی: معذورم اهورا.
صدای خنده‌هایشان شور دوباره به جان ویلا انداخت.
Endless گفت:
فنجان قوه‌(قهوه)های آماده را بر روی سینی نقره‌ای رنگ گذاشت.(جایگزینی با "؛" ) سینی را از روی اپن برداشته و به سمت پله‌ها روانه شد.
چقدر خوب بود.(جایگزینی با "،" ) حداقل اهورا درد او را می‌فهمید،(نیازی به "،" نیست) اما او گاهی ظالمانه بی‌اعتنا به اهورا و وجودش تصمیم می‌گرفت.
اهورا در اتاق کارش نبود؛ درب ایوان باز بود.
فنجان‌های د*اغ را بر روی میز فر فورژه‌ی(فرفورژه‌ی) ایوان گذاشت. لبخندی زد و صندلی کنار اهورا را به عقب هول داد، کنارش نشست.
اهورا فنجان قهوه را دست گرفت.(جایگزینی با "؛" ) در حالی که عطر قهوه را به مشام می‌کشید، چشمانش حالت شیطنت داشتند.
اهورا: خب، می‌مونه مزد من، آنالی! چی نصیب من میشه؟
آنالی اخم کرد کهاهورا با خنده‌ای و حالت ملتمسانه گفت:
اهورا: جان من اخم نکن! الان قهر می‌کنه پا میشه میره.
لبخندی زد.
آنالی: اهورا؟ خواهش می‌کنم این(نیم‌فاصله) لطف رو کن و یه ماشین تر تمیز(تروتمیز) و خوب برای رضا گیر بیار. به‌ خدا شرمندم.
اهورا اشاره‌ای به زخم‌های صورت آنالی کرد.
اهورا: شرمنده( "شرمندۀ" یا "شرمنده‌ی" ) خودت باش زدی نابود کردی خودت رو.
از جایش بلند شد.(جایگزینی با "؛" ) به سمت در ایوان رفت. سعی کرد، در صدایش دلخوری را بیدار کند.
آنالی: می‌دونم هیچ‌وقت برای تو و بابا مهم نبودم.
وارد پذیرایی شد. حرفی که زد، حقیقت بود.
و آنالی مغرور اصراری برای آدم مهمی شدن بر فردی هم نداشت.
وارد اتاقش شد. فقط برای لحظه‌ای، هنگام ورود یک رایحه‌ی تلخ و سرد زیر بینیش پیچید!
اخم‌هایش در هم فرو رفت.
قدمی که به جلو برداشته بود را برگشت.(جایگزینی با "؛" ) دیگر خبری از آن رایحه نبود!
نه؛ اهورا و آنالی عطری با این رایحه نداشتند.
با سوءظن به سمت عطرهایش یورش برد.(جایگزینی با "؛" ) درب تک تک عطرها و ادکلن‌های گران قیمت‌اش را باز کرد و دانه(نیم‌فاصله) دانه آن‌ها را بویید.(جایگزینی با "؛" )
شیرین، تلخ و شیرین، شیرین و خنک، شیرین و تند، خنک و تند و... .(نیازی به "." نیست)
رایحه‌های عطرهای آنالی بودند و هیچ کدام سرد و تلخ نبود(نبودند).(جایگزینی با "؛" ) با آن لاحیه( "رایحۀ" یا "رایحه‌ی" ) پخش در هوا یکی نبودند.
سرش را بالا آورد و درآیینه خیره به دو چشم تیله‌ای رنگ خود شد. لبخندی زد و با خود صحبت کرد.
آنالی: باز زده به سرت؟ چی‌کار کنم؟ خب رو(روی) اتاقم حساسم. برو تو دیگه رد دادی دختر. یک درصدم فکر نمی‌کنی که تو(توی) این(نیم‌فاصله) خونه با این(نیم‌فاصله) همه خدمه و حشمه(خدم و حشم) یکیشون این عطر رو داشته باشه؟ دیوونه‌ی ردی!
بی‌خیال بیهوده، بعد از مسواک زدن چراغ اتاق را خاموش نمود.
چراغ خاموش شد و اطراف غرق در ظلمات و سیاهی فرو رفت.
بذاق دهانش را قورت داد. نگریست که چقدر خوب بود اهورا امشب در خانه است.(نیازی به "." نیست) پس با دلگرمی حضور اهورا کورمال(نیم‌فاصله) کورمال به سمت تخت بزرگ رفت.
مدتی روی آن نشست و به صداهای ریزی که شاید از ترک دیوار یا قژقژ پارکت‌ها می‌آمد(می‌آمدند) توجهی نشان نداد.(جایگزینی با "؛" )
ظاهراً تمام تمرکزش برای پیدایش یک بهانه برای توهمی ترسناک، جمع شده بود!
***
Endless گفت:
افکار مانند خوره در جانش، جان می‌گرفت(می‌گرفتند) و رشد می‌کرد.

دستی به ته(نیم‌فاصله) ریشش کشید و نگاه مغمومش را به آسمان سیاه(نیم‌فاصله) رنگ انداخت. ماه در پشت ابر به او دهن(نیم‌فاصله) کجی می‌کرد. حرصش درآمد،(جایگزینی با "؛" ) از حفاظ‌های فلزی ایوان فاصله گرفت.(جایگزینی با "؛" ) مقتدر ایستاد و دست به سمت پالتوی مشکی رنگش برد.(جایگزینی با "؛" ) انگشتان بلند و مردانه‌اش را نیمه وارد جیب‌اش کرد و پاکت سیاه رنگ سیگار را بیرون آورد.(جایگزینی یا "؛" )
با مهارت خاص خودش سیگاری را از مجمع داخل پاکت خارج کرد و آتشش زد.
درحالی که فندک طلایی رنگ و پاکت را به جای خود باز می‌گرداند، حضور فردی را پشت سر خود حس کرد.
- آرکا؟ خوبی عزیز دلم؟
لبخند نیمه‌جانش با حضور سیگار بین لبانش نافرم بود.
- جانم مادر.
زن لبخند(نیم‌فاصله) زنان به سمتش رفت.
دستش را نرم بر روی شانه‌های او گذاشت.
- خودت می‌دونی احوالاتت رو برعکس کار و مشغلت نمی‌تونی از من قایم کنی.
چرخید و سیگار را از بین ل*ب‌هایش، جدا نمود و نگاه خسته‌اش را به چشمان قهوه‌ای(نیم‌فاصله) رنگ زن انداخت.
زن که هی*کل تو(نیم‌فاصله) پری داشت، دستانش را قاب صورت مرد کرد و نگاه نگرانش را در چرخش دو گوی سیاه(نیم‌فاصله) رنگ انداخت. سیگارش را از ایوان بیرون انداخت.
- مامان ثریا؟
ثریا لبخندی زد و پسر عزیزتر از جانش را در آغو*ش کشید.
کهولت سن نقشی در چین گوشه چشم از شوق ثریا را(نیازی به "را" نیست) نداشت.
- خیلی بهش نزدیکم مامان؛(جایگزینی با "." ) از هیچ چیز جز خودم نمی‌ترسم.(جایگزینی با "؛" ) می‌ترسم خودم رو نتونم کنترل کنم.
ثریا سر آرکا را از آغوشش بیرون آورد و به چشمان او خیره‌ ماند.
- آرکا یادت نره؛ اصالتت رو یادت نره!
***
آرکا برگه‌های روی میزش را مرتب ساخت. با صدای دَر، دست از کار برداشت.
طبق روزهای همیشه مردی با کت سفید(نیم‌فاصله) رنگ بدون در زدن وارد شد.(جایگزینی با "؛" ) مرد صورت بشاشی داشت و از بعد ورود با لحن شادی شروع به صحبت کردن کرد.
- به، آرکا جون گل و گلاب، عشق بنده، تک نیلوفر بنده، سیاه سوخته ذغالی بنده، شیرین‌ترین لیلی بنده!
روبه روی او دست بر روی میز گذاشت و به آن تکیه داد.
- احوالات شاخ شمشاد؟
آرکا در حالی که تبسمی کوتاه بر بالین ل*ب‌هایش نشسته بود، جواب این چرب زبانی را داد.
- باز چی می‌خوای که لفظ میای؟
مرد که موهای خرمایی و پوست سفیدی داشت با حالت تاسف سر تکان داد و لب گزید.
- نچ، به من این وصله‌های ناجور نمیاد داداشم! شاید عشقم شکفته! حتما باید چیزی بخوام؟
آرکا ابرویی بالا انداخت و دست به سینه به صندلی چرخی خود تکیه داد.
- نه! جالب شد. حتما کاری داری!
مرد چشمکی زد و دندان‌هایش را پشت پر*ده لبانش نمایان ساخت.
- جون داداش، نه نیاری، فدات بشم!
آرکا با به یاد آوردن کارهای تلنبار شده‌اش، اخم‌هایش در هم فرو رفت و دوباره به سراغ کاغذهای رها(نیم‌فاصله) شده‌ی روی میز رفت.
-نمیشه کار دارم.
-اَه، آرکا لوس نشو. بلند شو دست از این کارت بکش که بساط سور و سات راه انداختم.
-الوند، برو اعصاب ندارم‌ ها!
اما الوند پا(نیم‌فاصله) پیج آرکا شد و تا به هدف‌اش نمی‌رسید دست بردار نمی‌شد.
- آرکا یک(یه) امشبِ دیگه لوس نشو! یعنی بعد شیش ماه یک بار هم نمی‌تونی از این خراب(نیم‌فاصله) شده بیای بیرون؟ حاجی، من جات پوسیدم.
سکوتِ آرکا و دست‌هایش که مشغول نوشتن بودند، الوند را از پا در نمی‌آورد.
به سمت صندلی چرخ‌دار گوشه( "گوشۀ" یا "گوشه‌ی" ) اتاق که گاه بعضی روزها و شب‌ها بر روی آن می‌نشست و کارهای طاقت(نیم‌فاصله) فرسای شرکت را انجام می‌داد، رفت و آن را به سمت صندلی آرکا هدایت کرد و رویش نشست.
Endless گفت:
دست برد به سمت میز و با انزجار چند برگه را از پرونده‌ی قطورِ سبز(نیم‌فاصله) رنگ بیرون آورد.
آرکا لحظه‌ای متوقف شد و زیر چشمی الوند را تماشا کرد،(نیازی به "،" نیست) که با اخم همانند پسر(نیم‌فاصله) بچه‌ای که به زور بر سر مشق شب نشانده بودن‌اش(نشاندنش) مشغول خوندن(خواندن) و امضا کردن بود.
متوجه نگاه آرکا شد و با بد(نیم‌فاصله) عنقی پرسید:
- برای شرکت رویا(نیم‌فاصله) نوینِ؟ مدیر(نیم‌فاصله) عاملی که براش انتخاب کردی زپرتیه! دلم با این یارو صاف نیست.
آرکا نگاه گذرایی به نوشته و قوانین تکراری برگه انداخت.
- فعلا که نیازش دارم. تا ببینم چی میشه‌.
هر دو در سکوت مشغول کار شدند و ساعت، دوی ماراتون را شکست می‌داد.(زمان در دوی ماراتُن رکورد ثبت می‌کرد یا مقام کسب می‌کرد)
روز به شب رسید.(نیازی به "." نیست) تا این‌که آرکا خسته خودکار نیمه جوهرش را بر روی میز انداخت.
سر چرخاند تا زمان بساط سور و ساتی(سوروساتی) که الوند از آن گفته بود را از او بپرسد که با سر افتاده بر روی کاغذها و چشم‌های بسته‌ی الوند، مواجه شد.
آهی از روی خستگی کشید و آهسته برگه‌های فلک(نیم‌فاصله) زده را از زیر سر الوند بیرون کشید و آن‌ها را مرتب کنار برگه‌های به اتمام رسیده‌ی داخل پوشه قرار داد.
از جا برخواست که با گرفتگی شانه و عضلات ران‌هایش نفسش را دردمند بیرون فرستاد.
آهسته خم شد و دست بر روی شانه‌های الوند گذاشت.
- الوند بلند شو خشک میشه تنت!
پلک‌های الوند لغزیدند و نم‌نم از هم فاصله گرفتند.
آرکا کمر صاف کرد و به سمت درب اتاق رفت.
- برگردم ببینم،(نیازی به "،" نیست) خوابی با چک و لگد بلندت می‌کنم! قفل در و این‌ها با تو.
آرکا که بیرون رفت؛(جایگزینی با "،" ) الوند تهدید آرکا را جدی گرفت و سرش را از روی میز بلند کرد.(جایگزینی با "؛" ) خمیازه‌ای کشید و پشت گ*ردنش را ماساژ داد... .(جایگزینی با "؛" )
او هم به درد گرفتگی عضلانی دچار شده بود.
آرکا از اتاق بیرون که آمد، چشمش به دخترک کم سن و سالی خورد که غرق خواب سر بر روی کیف‌اش گذاشته بود. در دل خود لعنتی به بی‌کفایتی خود فرستاد و با اخم از ساختمان بیرون آمد.
سوار ماشین شد و پیشانیش را بر روی فرمان گذاشت.(جایگزینی با "؛" ) بی‌رمق چشمانش را بست و نفهمید؛(جایگزینی با "،" ) کِی لحظه‌ای خواب به سراغش آمد.
با کوبیدن در از خواب پرید و صدای الوند سرش را به درد آورد.
- خب، جناب تهرانی مقدم. بتازون خونه( "خونۀ" یا "خونه‌ی" ) نقلی من یک دست لباس کشته بیار کشته ببر(کشته‌بیار‌کشته‌ببر)، بدم بهت بریم صفا!
سر از روی فرمان بلند می‌کند و به ساعت مچی‌اش نگاهی می‌اندازد.
- خستم الوند. ساعت دهه، ولی می‌خوام بخوابم.
الوند که می‌بیند از آرکا نباید انتظاری رفت از ماشین پیاده شد و آن دور زد.(جایگزینی با "؛" ) درب سمت راننده را باز کرد.
- گمشو برو اون‌ور بشین،(جایگزینی با "؛" ) می‌ترسم با تیر برق یکی شیم. والله شانس تریلی و کامیون رو نداریم که! چراغ نفتی می‌گیره ما رو!
آرکا در حالی که به الوند نگاه خسته‌اش را دوخته بود؛(جایگزینی با "،" ) در دل گفت: (عجب انرژی داره!) و از ماشین پیاده شد.
Endless گفت:
در صندلی شاگرد جای گرفت و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد. تجربیات، سمبل این بود که مقاومت با الوند بی‌فایده است.
اما(نیازی به "اما" نیست) الوند انگار که ذره‌ای اثر خستگی در وجودش پیدا نمی‌شد.(جایگزینی با "؛" ) گویا فردی که کارش را نصفه رها کرده و خسته غرق خواب بود فرد دیگری بود!
با سرعت ماشین را هدایت می‌کرد. در بین خستگی‌های کاغذ بازی‌های کاری( استفاده از "،" ) زبان الوند جان گرفته بود.
- می‌برمت شارژ بشی. مخ منشیت هم الان زدم پاشه بیاد صفا کنه.(جایگزینی با "؛" ) بابا خسته کردی اون بدبخت و بس مخش و کمپلت بسته بودی به جمله‌ی: من باید کار کنم!
آرکا چشم بسته نالید:
- امیدم به اون بود که از راه به درش کردی. الوند، به‌ خدا خستم!
الوند نگاه از روبه‌رو گرفت و چشمکی حواله‌ی آرکا کرد.
اگر روز دیگری بود؛(جایگزینی با "،" ) آرکا این جلف بازی‌های الوند را بی‌جواب نمی‌گذاشت و رُس‌اش را می‌کشید تا از این(نیم‌فاصله) غ*لط‌ها نکند!
اما؛(نیازی به "؛" نیست) حیف که به زور تا الان جلوی بسته شدن چشمانش را گرفته بود.
تمام لحظاتی که الوند برای او انتخاب لباس می‌کرد؛(جایگزینی با "،" ) در فکر دیگری سر می‌کرد.
افکاری که مانند یک شیر زخمی با یال خونین در انتظار، کمین کرده تا به شکار برسد.
با بشکن الوند نگاه گیجش را به او انداخت.
- کجایی پسر؟ ببین خوبه؟ بهت میاد!
آرکا نگاهی به خود در آیینه قدی اتاق خانه کوچک الوند انداخت.
کم‌کم اخم‌هایش در هم فرو برد و از آیینه به الوند خیره شد. آخر آن‌قدر در فکر فرو رفته بود که الوند سواستفاده‌گرانه هر چه دلش خواسته تن او کرده!
- این چیه؟
و به کفش‌ها و لباسانش اشاره کرد.
- شبیه گنگستر‌های هالیوودی شدم! یه چیز دیگه بده؛ نه که برم خونه.(اگه نه، که برم خونه.)
الوند نگاهش را دلخور کرد و با لحن زنانه‌ای شروع به خام کردن آرکا کرد.
- جون من آرکا؛(جایگزینی با "." ) بابا تم مهمونی اسپرت(اسپرتِ). گنگستر چیه؟
آرکا به بندهای مشکی و ضمخت(زخمت) با سگک‌های فلزی اشاره کرد.
- یاد قاتل‌های جانی می‌افتم.
الوند از نقش یک زن گول(نیم‌فاصله) زن بیرون آمد و دست دور شانه‌های آرکا حلقه کرد.
- جان من خر شو آرکا! بابا خوش می‌گذره؛(جایگزینی با "." ) آخه چرا هر سری باید انقدر پاچه‌خواریت رو کنم داداش من؟ یکم نرم باش با رفیقت حاج آقا!
آرکا با انزجار دست‌های الوند را از دور شانه‌هایش جدا کرد و با غرغر به سمت کمد الوند رفت.
- حداقل یه کت بده، بیشتر شبیه قاتل‌ها بشم!
الوند با گفت:
- ای جون که خر شدی.
یک تیشرت جذب مشکی هم برای خود به تن کرد.
الوند در پوشاک و مد یکتا نداشت! این را هم خود آرکا قبول داشته و در دل او را تحسین می‌کرد.
پس آخرین نگاه را در آیینه به خود انداخت.(جایگزینی با "؛" ) یک نیم(نیم‌فاصله) پوتین با بندهای ضمخت(زمخت) و سگک‌های فلزی، شلوار لی مشکی جذب،(نیازی به "،" نیست) با تی‌شرت مشکی جذب و سویشرت اسپرت مشکی(نیم‌فاصله) رنگ.
از خانه( "خانۀ" یا "خانه‌ی" ) آپارتمانی الوند بیرون آمد و در ماشین منتظر نشست.
کوچه خلوت بود و آرامش‌بخش؛(جایگزینی با "." ) الوند را دید که با نیم(نیم‌فاصله) پوتینی درست شبیه آرکا و شلوار لی یخی آبی، تی‌شرت مشکی آستین بلند و جلیقه‌ی لی کلاه(نیم‌فاصله) دار به سمت ماشین می‌آمد.
الوند درب ماشین را باز کرد و نشست. هنگامی که در را می‌بست شروع به داد و فریاد کرد.
- پسره‌ی احمق؛ موهات!
خواب از کله آرکا بیرون پرید.
در آیینه به موهای خود نگاه کرد.(جایگزینی با "؛" ) وقتی به شرکت می‌آمد، حسابی به آن‌ها رسیده بود و هنوز هم فرم خود را حفظ کرده بود.(بودند)
چشم غره‌ای برای الوند آمد و ماشین را روشن کرد.
دیگر صحبتی تا آخر مسیر نشد. ماشین را وارد اتوبان امام علی کرد و به سمت غرب حرکت کرد.
از اول تا آخر مسیر(استفاده از "،" ) الوند مشغول موبایل خود بود.
آرکا در دل خود نگریست(تفکر کرد) که باز هم مشغول به قول خود الوند مخ زنی است!(که بازهم به قول خود الوند، مشغول مخ‌زنی است!)
آرکا حوصله( "حوصلۀ" یا "حوصله‌ی" ) رانندگی را نداشت اما مجبور بود.(جایگزینی با "؛" ) هر ماشینی که با بوق از کنارش می‌گذشت اعصاب او را به بازی می‌گرفت و پدال گ*از تا انتها می‌رفت و بر می‌گشت.
آخر وارد مسیر خانه‌ی ویلایی الوند شدند. الوند توضیح داد که مهمانی را یکی از دوستانش سپرده بود تا مهمانی خوبی از آب در بیاید و خودش هم آرکا را با هزار زحمت به مهمانی بیاورد.
روبه‌روی درب بزرگ فر فورژه‌ی(فرفورژه‌ی) نقره‌ای(نیم‌فاصله) رنگ نگه داشت.
خم شد و از کنسول ماشینش عطر خود را بیرون آورد.
تمام تن خود را آغشته به عطر خود(نیازی به استفاده از ضمیر "خود" نیست) کرد.
الوند از ماشین بیرون آمد و مقابل درب نقره‌ای شروع به تماس گرفتن با فردی کرد.
آرکا از ماشین پیاده شد و صدای عصبی الوند توجهش رو(را) جلب کرد.
- اسم رمز و مرض! اسم رمز و مرگ! باز کن این درو(در رو) الدنگ! از من اسم رمز می‌خواد چلغوز! باز کن قوپی نیا(قُپی نیا9. رهام، به قرآن گیرت بیارم چنان بلایی سرت بیارم!
آرکا پوزخندی زد و سری به نشانه( "نشانۀ" یا "نشانه‌ی" ) تاسف تکان داد.
درب توسط پسری با هی*کل توپر باز شد.
الوند دستی به موهای خرمایی(نیم‌فاصله) رنگش کشید و موبایلش را با حرص در جیب(استفاده از ضمیر چسبیده‌ی "ـَـش" ) فرو برد.
Endless گفت:
آرکا سوئیچ ماشین را به پسر داد و به سمت ویلای کوچک حرکت کرد. صدای موسیقی به گوشش رسید و اخم کرد.(نیازی به "." نیست) زیرا قرار بود تمام شب را با میگرن‌اش سر کند!
با الوند وارد ویلا شدند. مردی در خانه را باز کرد و مه و رقص نور همه‌جا را گرفته بود.
پسری با قدی متوسط و لباس‌های اسپرت و ابروی پرسینگ‌دار به سمت الوند آمد و با نیش باز با او سلام و احوال(نیم‌فاصله) پرسی کرد.
الوند که او را رهام صدا میزد، به دلیل معطلی‌های پشت در کلی فحش‌های رکیک نثارش کرد.
رهام که به آرکا رسید با ابروهای بالا رفته و خنده شروع به احوال(نیم‌فاصله) پرسی و خوش‌آمد(نیم‌فاصله) گویی کرد.
آرکا با نگاه بی‌تفاوتی سر تکان داد و پاسخش را داد.
الوند بازوی او را گرفت و روبه رهام با صدای بلندی که بین موسیقی گم شده بود، صحبت کرد.
- مرسی رهام که ورود ما رو به مهمونی خودمون خوش‌آمد میگی. برو شارژ کن خودت رو.
و چشمکی حواله( "حوالۀ" یا "حواله‌ی" ) رهام کرد.
دختر و پسر غرق فضا و موسیقی بودند و اما آرکا نشسته گوشه‌ای از کاناپه‌های چرمی مشکی در حالی که نوشیدنی به دست داشت نگاهش را در اطراف می‌چرخاند.
موسیقی ریتم تندی داشت و رقص نور همپای او. مه فضا را دوست داشت.(جایگزینی با "؛" ) بوی گند نوشیدنی و سیگار را دوست داشت.(جایگزینی با "؛" ) همه‌ی این‌ها به او(نیازی به ضمیر "او" نیست) رشد جانور سیاه درونش کمک می‌کرد.
شی*طان بیدار شد!
چشمانتان را نبندید.(نیازی به "." نیست) زیرا او منتظر غفلت و وارد شدن شما به جهان تاریک است!
قهقه شی*طان ناقوسِ مرگ شماست!
با اخم به الوند که در حال صحبت با رهام بود اشاره کرد که موسیقی را عوض کن.
موسیقی با ریتم تند و محتوای دیگر شروع شد.
جام درون دستش را سر کشید و آن را بر روی میز کوباند. سیگاری آتش زد و سرش را به پشتی مبل تکیه داد. چشمانش را بست و از بین پلک‌هایش دودی که از دهان بیرون می‌داد خیره شد.
مدتی خیره همان دود خاکستری شد تا این‌که سایه کشیده دختری سردرگم را بین دود دید.
صدای الوند زیر گوشش پیچید.
- سوپرایز داشتم برات داداشم!
کم‌کم بین چشمانش را باز کرد و دم عمیقی از سیگار سر(نیم‌فاصله) سرخش گرفت.
دو دختر با لباس شب مشکی جذاب به سمتشان می‌آمدند.
اخم‌هایش در هم رفت. بی تفاوت دوباره چشم بست.
مدتی بعد صدای نازک دختری آمد.
- الوند! وای خدای من چه سوپرایزی!
الوند: ای جان، سلام رونی خوبی عزیزدلم؟
- خوبم،(جایگزینی با ".") چه عالی که دوباره می‌بینمت. دلم برات تنگ شده بود. آه، یادم رفت معرفی کنم،(جایگزینی با "؛" ) دوستم آنالی،(جایگزینی با "؛" ) آنالی الوند عزیزم.
صدای نرم و لطیف دختری که آنالی معرفی شد آمد.
- سلام،(جایگزینی با "." ) خوشبختم الوند جان.
الوند خنده‌ای کرد و پاسخ دختر را با خوش‌رویی داد.
آرکا با احساس نشستن آن دو در(دختر) مقابلش، چشم‌هایش را باز کرد.
سرش را کج کرد و به صورت آن دو دختر خیره شد.(جایگزینی با "؛" )
دختری با چشم‌های سبز و بینی عملی، صورتی استخوانی و موهای بلوند. لبخند زد و سلام کرد.
سری تکان داده(داد) و به دختر دیگری(دیگر) خیره شد.(جایگزینی با "؛" ) دختری با چشمان تیله‌ای و بینی متوسط و صورتی ریز نقش.
پوزخندی زد و منتظر به الوند نگاهش را دوخت و دم عمیقش را دود کرد.
الوند لبخندی زد و رو به دختر چشم(نیم‌فاصله) سبز کرد.
- رونیا و آنالی عزیزم؛(جایگزینی با "،" ) ایشون رفیق فاب بنده آرکا هستن.
رونیا لبخندی زد و روبه آرکا ابراز خوشبختی کرد و اما آنالی نگاهش را به جمع پیست رقص دوخت.
الوند نگاهی به سمت در ورودی انداخت و با اشاره‌ای به فردی رو به رونیا لبخند زد.
- رونی جون، میشه مهمون ویژه‌ی من رو همراهی کنی؟ تا به حال همچین جاهایی نیومده. لطفاً، مثل دوست ازش مراقبت کن.
رونیا دستی به دکلته سیاه رنگ و شلوار لی مشکی رنگش کشید و لبخندزنان از جا برخاست.(جایگزینی با "؛" ) به سمت دختری با موهای قهوه‌ای رنگ، تیشرت و شلوار سرمه‌ای رفت.
الوند روبه آنالی نوشیدنی تعارف کرد و آنالی جام آب پرتقال انتخاب کرد و در دست گرفت.
آرکا پوزخندی به انتخاب آنالی زد و آنالی متوجه شد و به روی خود نیاورد.
الوند با لبخند خاص و معنا‌(نیم‌فاصله) دار خود به آرکا نگاه کرد.
آرکا بی‌توجه سیگار خود را داخل جا سیگاری خاموش کرد.(جایگزینی با "؛" ) سیگار بعدی را روشن کرد و لیوان خود را از نوشیدنی قویی پر کرد.
- بخور جون بگیری از صبح مثل خر کار کردی.
آرکا با غیض نگاهی به الوند کرد و برایش خط و نشان کشید.
پی‌نوشت:
مهم‌ترین ضعف رمان شما در زاویه‌دید آن است. در چند خط از زاویه‌دید اول شخص و در چند سطر بعدی از زاویه‌دید سوم شخص محدود پیروی می‌کند و حتی گاها زاویه‌دید دانای کل نیز وارد ماجرا می‌شود! این بهم‌ریختگی در زاویه‌دید موجب سردرگم شدن مخاطب می‌شود و باید به شدت از ان خودداری شود. حتما در اولین فرصت یک ویرایش کلی در این زمینه داشته باشید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jul
196
168
93
"باسمه‌تعالی"

نقد ده پارت دوم​
Endless گفت:
صدای بلند موسیقی و رقص نور کور(نیم‌فاصله) کننده سر سام آور(سرسام‌آور) بودند و دوز میگرن آرکا بالا گرفت.(جایگزینی با "،" ) درست مانند نوشی*دنی در دستانش.

رونیا دست در دست دخترکی به سمت الوند و آرکا آمد. از آن(نیم‌فاصله) طرف کنار پیشخوان و مصدی بار(متصدی بار)، رهام با دیدن مهمانی که الوند سفارش او را پیشش کرده بود؛(جایگزینی با "،" ) به طرفشان رفت.
میهمانی کم‌کم شلوغ شده و دختر و پسرهای جوان مجلس را در دست گرفتند. پیست رق*ص پر شده بود و افرادی که در گوشه(و) کنار قهقه‌های مستانه سر می‌دادند.
بعضی‌ها ناگهانی سر از میز بلند می‌کردند و با فین‌فین بینی‌شان، بلند بلند قه‌قه(قهقه) می‌زدند.
سیگار و نوشیدنی و پودرهای سفید حاکم جمع بین آن‌ها بود.
رهام با شئی(شیء‌) لوله‌ای عجیب در دستانش دوستانی را به جمع بزرگ الوند دعوت کرد.
در بین آن‌ها فقط دخترکی که تازه منشی شرکت شده بود غریب بود و استرس شب(نیم‌فاصله) زنده‌داری او را رها نمی‌کرد.
الوند؛(جایگزینی با "،" ) دختر خجولی که تازه عضو جمع شده بود را به همه بلند معرفی کرد.
- سرکار خانوم رویا محبی، منشی بنده!
آرکا ابرویی بالا انداخت و در دل گفت:
- از کی تا به حال اون شرکت به نام الوند شد؟
رویا تلاش بر صمیمیت شدن با جمع داشت.(نیازی به "." نیست) پس به خوبی با تک‌تکشان دست داد و سلام کرد.
به آرکا که رسید با استرس دستش را به سمتش گرفت و سلامی لرزان داد.
آرکا نگاه خسته‌اش را کمی نرم و معطوف کرد و سر تکان داد.
- خانوم محبی خوش آمدی.
رویا دستش را به سرعت پایین انداخت و با لبخند تشکر کرد و کنار آنالی جای گرفت.
رهام که مجذور رویا شده بود، خود را کنار رویا جا کرد و نشست‌. رونیا با عصبانیت به رهام پرخاش کرد.
رونیا: گمشو کنار ببینم! دوست من و(رو) دو در نکن!
رهام لجوج ابرو بالا انداخت. آنالی که متوجه شد، رویا در این حوالی و باغ‌های ممنوعه نیست؛(جایگزینی با "،" ) از جا بلند شد و رو کرد به رونیا.
- رونی، بیا این‌جا بشین.
الوند از جا بلند شد و روبه جمع و آنالی لبخند زد.
الوند: بچه‌ها مشکلی نیست. میرم(به) چند تا از این غول‌تشنا بگم مبل راحتی بیارن،(جایگزینی با "؛" ) تا اون موقعه(موقع) آنالی خانوم شما جای من بشین.
و به سمت چند تا بادیگاردهایی که وظیفشان(وظیفه‌شان) محافظت از مهمانی بودند(بود)، رفت.
آنالی با اکراه کنار آرکا نشست.
رهام هم شروع به روشن کردن آن چیز لوله‌ای دستانش کرد و دم عمیقی از آن گرفت.
رویا با اخم از بوی جدید و آشنای شیٔ(شیء) درون دست‌های رهام زیر ل*ب با او صحبت کرد تا کنارش از این(نیم‌فاصله) نوع مخدرها نکشد!
رهام با خود،(ولی) بلند که صدایش به گوش برسد گفت: (ولی این سنتیه!) رویا اخم کرد و رو از رهام گرفت.
آرکا دستانش را بر روی پشتی صندلی گذاشت و سیگار جدیدی روشن کرد. نوشیدنی درون لیوان را سر کشید. کم‌کم سردردش خوابید و جایش را به درد دیگری داد.
لبخند زد و به صورت رونیا نگاه کرد.
رونیا لبخندی دلنشین متقابلاً حواله چهر(جمله را ادامه بدید!)
الوند بلاخره(بالاخره) با چند بادیگارد که نفری یک مبل چرمی قهوه‌ای رنگ یک نفره در دست داشتند، آمد.
مبل‌ها را گرد چیدند و میز بزرگ وسط را مستخدمین پر از نوشیدنی و جام و زیر(نیم‌فاصله) سیگاری و محتوای ویژه‌ی پودری کردند.
رونیا سیگاری روشن کرد و روبه رویا تعارف کرد.
رویا دست گرفت و ظاهراً با این کاغذ لوله‌ای غریب نبود.
آنالی کمی از آب پرتقال دستانش را نوشید.(آنالی کمی از محتوای لیوان در دستانش که آب پرتقال بود، نوشید)
آرکا زیر ل*ب طعنه‌ای به او انداخت.
آرکا: ظاهراً پاستوریزه‌مون یکی دیگه‌ست!
آنالی نگاه عصبی‌اش را به آرکا دوخت که خون‌سرد دود را از ریه‌هایش توسط ده*ان بیرون می‌فرستاد.
رونیا متوجه شد و خود را دخالت داد.
رونیا: آنالی جان تازه از بیمارستان مرخص شدن. بهتره مرا...
حرف در دهانش با حرکت آنالی ماسید.(جایگزینی با "؛" ) آنالی نوشیدنی قوی را سر کشید و با خشم آن را روی میز گذاشت و از جا برخاست. به سمت پیست رق*ص رفت و گوشه‌ای از آن شروع به گرم کردن کرد.
آرکا خیره به آنالی جام‌اش را بالا گرفت و گفت:
- نه، خوشم اومد.
Endless گفت:
رونیا پر حرص به آنالی خیره شد. موبایلش را دست گرفت و شروع به تایپی سریع و عصبی کرد.
الوند کنار آرکا نشست و با خشم زیر گوشش غرید:
- نفهم،(جایگزینی با "!" ) می‌دونی اون کی بود؟ آنالی حقیقی!
لحظه‌ای آرکا نفس کشیدن را فراموش کرد. جانور درونش نعره کشید، غرید و شی*طان را فراخواند!
آرکا جام را روی زمین انداخت و جام شیشه‌ای هزار(نیم‌فاصله) تکه شد. با قدم‌های بلند از جمع دور شد و از ویلا بیرون رفت. در سرش جنگ افکار بودند(بود).
بعد(از) مدت‌ها نشانی پیدا کرده بود. سوپرایزی(سورپرایزی) که الوند از آن می‌گفت دو دختر جوان و رعنا نبود.(نیازی به "." نیست) بلکه؛(جایگزینی با "،" ) آنالی حقیقی بود! آنالی حقیقی فردی که... .
لگدی نثار لاستیک‌های ماشین‌اش انداخت و بلند در پارکینگ نعره کشید. چرا زودتر نشناخته بود؟
دختر و پسری با ترس از پشت ماشینی بیرون آمدند و متعجب و خیره به آرکا(استفاده از "،" ) پارکینگ را ترک کردند.
درب ماشین را باز کرد و سوار شد. پر قدرت درب فلک(نیم‌فاصله) زده را کوباند و فریاد زد.
- لعنتی! چرا الان؟ سرش را به فرمان کوباند و بار دیگر زمان و آسمان("زمین و زمان" اصطلاح صحیح آن است) را لعن و نفرین کرد.
خشم تبدیل به زهری تزریق شده در رگ‌هایش بود.
بازی عوض شده و او نگران از این‌که وارد ویلا نشود و آن دخترک گستاخ را از گیسوانش نکشد و داخل این ماشین نَیَندازد،(جایگزینی با "؛" ) او را با خود نبرد و هزاران بلا سرش بیاورد!
بنابراین؛(جایگزینی با "،" ) شتاب‌زده ماشین را روشن نمود و از پارکینگ خارج شد.
در حیاط، مقابل‌اش الوند را دید که دست به سینه او را تماشا می‌کرد.
نگاهش را به اطراف فضای سبز حیاط انداخت.
الوند سوار ماشین شد و بعد از نفس بلند بالایی کشیدن، شروع به فحش دادن کرد.
- چه کاری بود کردی؟ همه فکر کردن فحشت دادم که اون‌طوری گذاشتی رفتی. چه مرگت شد؟ مگه خودت نبودی که گفتی دنبال... .
با فریاد میان حرفش پرید.
- خفه شو، الوند!
الوند با اخم‌های درهم به آرکا خیره شد.
آرکا چنگی به موهایش کشید و درمانده نالید:
- هنوز این‌قدر آشغال نشدم که پای دختر بی‌گناهی رو وسط بکشم!
الوند دندان‌هایش را روی هم فشرد و رو از آرکا گرفت.
جو بدی بود و الوند از داخل ماشین به افراد داخل حیاط نگاه کرد.
الوند: هیچ‌وقت این‌طوری ندیدمت! آنالی همچین دختر سالمی نیست که فکر می‌کنی.(جایگزینی با "؛" ) با چهار تا ناز و کرشمه تو دستاته. این(نیم‌فاصله) همه سال همه درها کمپلت مهر و موم قفل و زنجیر بودن. تنها راهمون همین دختره کله(نیم‌فاصله) شقه. دیدی که حتی اهورا هم نتونستم دست بگیرم. این‌طوری باید قید تمام هدف‌هایی که قبل تاسیس این شهرت داشتی رو بزنی. یاد روزایی بیفت که شب و روزت یکی بود(استفاده از "؛" ) دنبال این دفتر خدماتی و اون دفتر اسناد بودی.
به سمت آرکا که سر بر روی فرمان گذاشته بود چرخید و غرید:
- تو شاید یادت بره چه غ*لط‌هایی به جون خریدم هنوز هشتمون گرو نهممونه(نهمونه)؛ من یادم نمیره! تو فکرت چی می‌گذره؟ دِ اگه راه دیگه (مونده واسمون، بنال!
با فریاد الوند سر از روی فرمان برداشت. با چشم‌های سرخ و صورتی برزخی عربده کشید:
- کاری نکن، همین الان وسط اون مهمونی دخل اون دختر رو درآرم،(جایگزینی با "؛" ) یه ایل رو دنبال خودمون بفرستم،(جایگزینی با "؛" ) تهشم مهر انتقام ببندم.
الوند بلندتر فریاد کشید.
- دِ منم همین رو می‌خوام!
آرکا سری تکان داد و عاجز دستی به صورتش کشید و با خنده‌ی عصبی نگاه به الوند انداخت.
- الوند برادر من! جان عزیزت بذار برم خونه،(جایگزینی با "." ) حالم خوش نیست. مخم داره پتق(تپق) می‌زنه.
الوند سری تکان داد و در حالی که درب ماشین را باز می‌کرد دست از حرف‌های تحریک(نیم‌فاصله) کننده بر نداشت.
- من با این دختره رونیا دارم می‌گذرونم. آنالی هم عضو جمعمون میشه. بودی بسم‌الله،(نیازی به "،" نیست) (اگه) نه که دیگه قید منم بزن!
و در حالی که پیاده میشد و درب را به تندی می‌بست، بلند گفت:
- من فقط این راه رو می‌بینم آرکا،(جایگزینی با "." ) دلیلی بیار انجامش ندم. یا با تو، یا با من!
الوند با اخم‌های درهم و صورتی سرخ و غضب‌آلود از ماشین فاصله گرفت و وارد خانه شد.
آرکا نفس کلافه‌ای کشید و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد. الوند را خوب می‌شناخت. فردی که از برادر به او نزدیک‌تر بود را می‌شناخت که چه کارهایی و حماقت‌هایی از دست‌اش بر می‌آید؛(نیازی به "؛" نیست) که عاقبت منجر به پشیمانی خواهد شد.
با تصمیمی آنی دنده را عوض کرد و دنده عقب، به سمت پارکینگ باز گشت.(بازگشت)
***
Endless گفت:
امروز با اصرارهای مهدیه و آویزان شدنش بر شانه‌های آنالی، راضی شد که به بهانه( "بهانۀ" یا "بهانه‌ی" ) مهمانی (و پیچاندن اهورا به علت تصادف آسف‌بار(اَسف‌بار) سری پیش) دوست پسر قدیمی‌ مهدیه که از قضا(ازقضا) اولین فردی‌ست که در عمرش با او دعوای فجیحی(فجیعی) نداشته و کاملاً مهدیه و الوند با هم تشابه دارند را ببیند!
این‌ها را که از مهدیه شنید.(نیازی به "." نیست) اما در حقیقت با دیدن پسرکی با موهای خرمایی و چشمانی که به عسلی نزدیک بود؛(جایگزینی با "،") کاملاً عکس آن به آمالی(آنالی) ثابت شد.
چهره‌ی او آن‌قدر شامل انواع اصلاح‌های صورت بود که شبیه به مردان یونان باستان با چهره‌ی خشمگین است(بود)!
به‌ نظر اهل دعوا و به خصوص ورزش بکس باشد. منتها رفتار جلف‌اش را فاکتور بگیرید، شاید آدم باشد! زیرا؛(جایگزینی با "،" ) آنالی که اهل معاشرت با آدم زبان(نیم‌فاصله) باز نیست.
اوه، خدای من! دوست‌اش را دیگر نمی‌تواند هضم کند!
خدای کریم؛(جایگزینی با "،" ) آخر چقدر خود(نیم‌فاصله) متکبری و غرور سر تا پای این مرد را پر نموده‌ای(نموده‌)؟ بیکار بودی بزرگ عالم؟ گفتی بشری خلق کنم(تا) بشریت در بطن خود بگرخند؟
حیف آن چهره‌ی شرقی جذاب‌اش! اخلاق و ادب معاشرت داشت خود آنالی پا پیش می‌گذاشت.
اما؛(جایگزینی با "،" ) حیف که بعضی از انسان‌ها، مهر بی لیاقتی بر پیشانیشان خورده!
آنالی سلام می‌دهد و آرکا سلام نمی‌دهد؟این موضوع خیلی آنالی سوزاند در دل گفت: ( به جاش سر رو اون مبل کوفتی میذاری، مثل تراکتور در مزرعه دود هوا می‌کنی؟ کشاورز به فدات، کم آفت تو لیوان بریز بنوش!)
ولی دلش خنک گشت؛ آخر جواب‌اش را داد و به بساط قر و فر پرداخت.
موسیقی گوش را به سوت زدن می‌انداخت و دود و رقص نور در هوا دیوانه(نیم‌فاصله) کننده بود.
آنالی نیز چرا دیوانه نشود؟ و دیوانه‌وار خود را تکان ندهد و موهایش را در هوا امواج‌دار نکند؟ به این نگریست(اندیشید) که کاش موهایش فر بود تا امشب آنقدر تکان‌شان نمی‌داد.
میهمانی را دوست دارد و وضعیت خود را بیشتر.
نگریست(اندیشید): (منتها اگر مزاحمت نباشن!) می‌خواهد آزادانه برقصد،(جایگزینی با "؛" ) این به معنای جلب و توجه نیست! می‌خواهد به هیچ چیز فکر نکند.(جایگزینی بت "؛" ) آن‌قدر خود را غرق موسیقی و ریتم کند تا همه چیز را به فراموشی دهد.
او ادمی(آدمی) باشد که از سر خوشی بیاید مهمانی؟ بساط دود و نوشیدنی غیر مجاز(غیرمجاز) به راه بی‌اندازد(بیندازد)؟ آخر هم ... . آخرش را فکر نمی‌کند! چون هیچ(نیم‌فاصله) وقت به خود اجازه نداده‌ که به آن‌جا برسد. شاید این روشی باشد، برای فراموشی غم و غرق شدن در روابط دیگر و سرگرمی که رونیا و هر کس(هرکس) تحسینش کنند.
او از سرگرمی این‌جا نبود.(جایگزینی با "؛" ) او از تنهایی، مجنون‌وار، هماهنگ ریتم و ضربات اینجاست. او یار درخشش نورهای رنگی و مغز آنالی رفیق وفادار جام دستانش.
تا این‌که سایه‌ای بزرگ بالای سرش نقش می‌بندد.
در دل نگریست(اندیشید): (رحمان رحیم؟ همین تو عالم بی‌عالمی و هواس(نیم‌فاصله) پرتی گفتم مزاحمی نباشه. شر رو راز و نیاز و مناجات می‌دونی؟)
چشمانش را به سختی بالا می‌برد و کمی از تکاپوی بدنش می‌افتد.
فرد روبه‌رو خونسرد نوشیدنی در دستانش را می‌نوشد(از محتوای جام در دستانش را می‌نوشد) و او هم، یار ضربات و کوبش می‌شود.
با اخم‌های در هم چشم‌هایش می‌رود و بر می‌گردد.
آنالی: تو... کنارم... چیکار... برو... تنهام... بذار.
پوزخند مرد حرص او را در آورد. اندکی تعلل در حرکتش افتاد.
آنالی: تو... نرفتی؟
اسم‌اش به‌ خاطرش نیست. حرکاتش را از دست می‌دهد.(جایگزینی با "؛" ) رفیق شفیق مغز آنالی حاکم جسمش بود.
خوابش می‌آمد و نورهای رنگی و بزرگِ(بزرگ)، تاریک می‌شدند.
بازویش گرفته شده و به سمتی کشیده می‌شود. مقاوت در مقابل خواب و هوشیاری کافی نبود.
صدای فریادی دورگه به گوش می‌رسد.
- اصلا حواست نیست! چه... خوردی؟
چشمان آنالی می‌رود و رفیق عزیز جان مغزش در غفلت و نابودی به سر می‌رود.
تکان‌های شدید می‌خورد. دستش را چشم بسته در هوا چرخاند. به جسم سختی برخورد کرد. پلک‌هایش از هم جدا نمی‌شد و رمقی برای حرکت نداشت.
حالت تهوع امانش را برید.
دست جلوی دهان می‌گیرد و صدای کوبشی می‌آید و بعد به سمت زمین پرتاپ می‌شود.
محتوایات معده‌اش بیرون می‌پرد و دیگر هیچ نمی‌فهمد.
***
Endless گفت:
- خفه‌شو! می‌دونم کار توِ؛(جایگزینی با "." ) دیگه بهم زنگ نزن!
بی‌حال چشم می‌گشاید. با پلک‌های نیمه(نیم‌فاصله) باز سقفی طلاکوب شده را می‌نگرد.
دستی بر پیشانی‌اش می‌نشیند. انگار سرش در هاونگ درحال آسیاب شدن بود.(انگار سرش در هاون درحال له شدن بود) جسم‌اش سنگین و جانی در تن‌اش نیست. دستانش گزگز می‌کردند و زبانش سفت و خشک است. ل*ب زد:
- آب.
چشم‌هایش می‌رود که صدایی مردانه می‌شنود.
- بهتره بلند شی خانومِ گیج!
سر به سمت صدا می‌چرخاند و به چهره غریبه‌ای می‌نگرد و او را به‌خاطر نمی‌آورد.
گیج می‌گوید: تو کی هستی؟
آرکا پوزخندی می‌زند و به طرف میز کنار تخت خم می‌شود.
آنالی به اطراف با گیجی نگاه کرد.
اتاقی با چیدمان طلایی و سفید(نیم‌فاصله) رنگ در چشمانش می‌زد.
چشم بست و آب دهان خشکش را قورت داد.
با خود نگریست(اندیشید): من چه غ*لطی کردم؟
به سرعت چشم باز کرد و وحشت‌زده خم شد که دستی مانع‌اش می‌شود. سرش تیر سوزناکی کشید و با داد، سر روی بالشت گذاشت.
آرکا: دختره‌ی دیوونه؛(جایگزینی با "،" ) هنوز هپروت از سرت نرفته! من با این هی*کل این‌قدر نمی‌خورم که تو می‌خوری.
آرکا با چشمانش درحال تمسخر کردن آنالی بود و با زبان درحال خورد کردن او.
با دست به سر تا پای آنالی اشاره کرد.
- حداقل این‌طوری چپه نمیشم و نمی‌افتم به جون پسر یا دختر مردم!
وحشت زده چشم می‌گشاید. صدایش خفه و جیغ(نیم‌فاصله) آلود می‌شود.
آنالی: چه اتفاقی بین ما افتاده؟
آرکا لحظه‌ای که داشت سیگاری را آتش می‌زد با پوزخند دخترک را نگریست.
با لحن کشیده‌ای از جا بلند شد(با لحن کشیده‌ای از جا بلند شد؟! در حالی که از جای بلند می‌شد با لحن کشیده‌ای پاسخ داد) و درحالی که به سمت در اتاق می‌رفت، پاسخ داد:
- اتفاقای خوب خوب.
دنیا بر دور سرش چرخید! ناباورانه نیم‌خیز شد. به آباژور تخت خیره ماند و مسخ شده زمزمه کرد:
آنالی: نه، نه امکان نداره! چرا یادم نمیاد؟! چه غ*لطی کردی آنالی؟
چنگی به موهایش زد و با چشمان سوزان شروع به گریه و هق(هق‌هق) کرد. چه بر او آمد؟ چه کرده؟ دنیا خود(دنیای خود) را چگونه ویران کرد؟ لعنت بر آنالی چرا یادش نمی‌آید؟
پتوی رویش را کنار زد و لرزان نشست.
لباس‌های مشکی براق‌اش با تی‌شرت صورتی و شلوار لی عوض شده بود!
وای بر او؛ بر خود چه کرده؟
زانوهایش را به ب*غل زد و شیون سر داد.
دستی بر روی شانه‌اش نشست و ترسیده به عقب رفت.
آرکا روبه رویش(روبه‌رویش)، کلافه، شانه وار دستی به موهای خود کشید.
سیگاری که دردست دیگر داشت را بر روی جا سیگاری پا تختی(پاتختی) انداخت.
اشک‌ها و هق هق‌های(هق‌هق‌های) آنالی بند نمی‌آمد.
آرکا کنارش نشست و بر روی زانو خم شد، سرش را به سمت‌اش متمایل کرد.
آرکا: اون چیزی که تو ذهنته و براش عر می‌کشی، اتفاق نیوفتاده!
گریه‌اش بند می‌آید و تنها سکسکه جایش را می‌گیرد.
آرکا موبایلی را از جیب بیرون می‌آورد.
تماس گرفت: صبحونه با اون دارویی که گفتم بیار.
و موبایل را کنار خود پرت می‌کند. نطق آنالی بلاخره باز می‌شود.
آنالی: تو کی هستی؟
نگاه لرزانش را اطراف تراس مدرن و وسایل شیک اتاق می‌چرخاند.
آنالی: کجام؟ هیچی یادم نمیاد!
صدای پوزخند آرکا را می‌شنود. سکوت می‌کند و جوابی نمی‌دهد. هم(نیم‌فاصله) زمان زنی با سینی بزرگ وارد اتاق می‌شود و یک دختر جوان دیگر لیوان آبی را در پیش‌دستی به همراه دارد.
آرکا از جای خود بلند می‌شود و با نگاهی بی‌تفاوت اتاق را ترک می‌کند. آنالی نگران به رفتن او نگاه کرد. او کجا بود؟
لحظاتی بعد صدای بلند اهورا به گوش‌اش می‌رسد. تنش یخ می‌زند؛ روح‌اش به لرزه در می‌آید و وحشت در جانش می‌تاخت(می‌تازد) و شیهه‌اش جسم سرد و لرزان آنالی را به تاراج می‌برد.
Endless گفت:
آن دارو که نمی‌دانست برای چه دردی بود آنالی را از سر درد(سردرد) نجات داده و التهاب و گرمای درون‌اش را به یخ بست.
اخر قول داده بود؛(جایگزینی با "،" ) دیگر سر از میهمانی‌های پر هیاهو(پرهیاهو) و نوشیدنی در نیاورد.
به فکر راه و چاره اندیشید.(نیازی به "." نیست) که چگونه از دست اهورا و خشمش خلاصی یابد.
پس از سیاست دخترانه خود استفاده می‌کند.(جایگزینی با "؛" )
اشک‌هایش به راه افتادند؛ گویا بی‌راه نبودند! اهورا در چهارچوب در پدیدار می‌شود.
در میان گریه‌ها و تاری چشم‌های‌اش(چشم‌هایش) توسط اشک‌ها، چهره خشمگین و چشمان سرخ‌اش(سرخش) را می‌بیند که به سمت او قدم برمی‌دارد.(نیازی به "." نیست) اما؛(جایگزینی با "،" ) بازوهای اهورا در حصار دستان قدرت‌مند(قدرتمند) آرکا محفوظ می‌شود.
آنالی از جایش بلند می‌شود. نمی‌دانست؛ شاید به‌خاطر ترس حقیقت پیدا کردن آن فرضیه وحشت‌ناک(وحشتناک) بود که خود را در آغو*ش اهورا پرت کرد و گریه‌هایش به اوج خود رسید.
شاید؛(جایگزینی با "،" ) این(نیم‌فاصله) بی‌قراری دلیلی برای جلوگیری از هر اتفاق و برخوردی از جانب اهورا بابت شکستن قولی که به او داده است(استفاده از "،" ) باشد.
به هر حال؛(جایگزینی با "،" ) او جوانی بود که اینگونه جوانی می‌کرد و همه چیز و هیچ چیزش مهم نبود.
آخر ته‌تغاری بود دیگر... .
اهورا سرش را به سینه خود فشرد و در سکوت مجوز بالارفتن صدای آنالی را صادر کرد.
او هم فرصت طلب؛(جایگزینی با "." ) می‌دانست خشم اهورا فروکش نخواهد کرد مگر آن‌که طغیان درون‌اش را از جهت خارج کنی و راهش را منحرف سازی... .
پس؛(جایگزینی با "،" ) در آغو*ش اهورا به یاد اتفاق نیوفتاده، بیماران سرطانی، کودکان بهزیستی و خانوادگان بد سرپرست(بدسرپرست) گریه و شیون سر داد.(نیازی به "." نیست) تا حالتی بس طبیعی به خود قالب کند‌(استفاده از "." )
این روش آنالی برای ساختن اشک‌های تمساحیست که جذابانه درون او دلبری می‌کند.
انگشتان اهورا به دور چانه‌اش پیچید و سرش را بالا گرفت.
درون چشمانش هنوز آشوب قل می‌زد و خشم می‌جوشید.
اخم‌هایش را بهم دوخته بودند!
با دیدن صورت سرخ و ملتهب آنالی پر حرص (جان)ی گفت و سر او را دوباره جایی برگرداند که باید.
در این هنگام پوزخندی کهآنالی از چهره‌ی مرد پشت سر اهورا دید اتشی(آتشی) به جانش انداخت که بیشتر خود را برای اهورا لوس کرد.
برادرش بود دیگر؟ مدت‌ها کنارش نبود حال باید جبران آن شب‌های بی مادری و بی پدری(بی‌مادری و بی‌پدری)، سوز و اشک را بکند.
خودخواهی و کمالات آنالی بی‌نهایت هست.
انتهایش را پیدا کرد خود ثبت‌ می‌کند و خوش‌بختانه، هنوز احمق نشده‌است که همچین خصلتی را از خود دور کند!
تو دنیا از او یکی هست و از اهورا یا حتی خدمتکاری که صبحانه آورد، یکی هست.
《یکی از توست و یکی از توست.》 و این جمله‌ی مهدیه پس از بیان افتخار آنالی به خود خواهی(خودخواهی) و یکی یک‌دانه بودن اوست!
اهورا ‌کلافه او را از خود جدا کرد و با گفتن: (فعلا؛ بمون.)( «فعلا، بمون.» ) با آن مرد از اتاق بیرون رفتند.
هنوز سکسکه‌هایش که ناشی از هق زدن طولانی مدت بود، بند نیامده(بند نیامده بود). خود را روی تخت می‌اندازد و با همان سکسکه‌های هق مانند به نقطه‌ای خیره می‌ماند.
نگریست(اندیشید):
( چطور سر از ویلای مرد در اورده(آورده) بودم؟
خب کمی مرور بهتر از سردرگمیِ.
وارد مهمونی شدم که مهدیه پیشنهاد کرد تا با دوست پسر قدیمیش ملاقات کنه.(نیازی به "." نیست)
و دوست مهدیه که الوند نامی بود دوستای خودش رو معرفی کرد و... اوه! نه؛ اون آرکا بود؟ نه، نه، نه؛(جایگزینی با "!" ) صبر کن آنالی،(جایگزینی با "." ) من چطور به این حال افتادم؟
کاملا حواسم به نوشیدنی که متصدی بار می‌ریخت بود! اعداد پشت شیشه درصدی داشت که همیشه می‌نوشیدم.
به سمت پیست رقص راهی شدم و با الوند روبه رو(روبه‌رو) شدم. با لبخندی نگاه به نوشیدنی من انداخت و نگران از دوز بالای اون نوشیدنی من را با نوشیدنی خودش عوض کرد و... می‌کشمش! الوند رو خفه می‌کنم! چطور جرعت(جرئت) کرد این‌کار رو با من کنه؟ حتما برای دست انداختن و ساخت سوژه‌ای جدید در نوشیدنی من چیزی ریخته بود!
و با شخصی که می‌رقصیدم(شخصی که باهاش می‌رقصیدم) و اون حرکات خجالت‌آور و لوند رو انجام می‌دادم، آرکا بود؟
خدای من از یک غریبه‌ای که حتی به اون سلام ندادم به دلیل رفتار لوندی که هر دختری ممکن بود با اون انجام بده سیلی نوش جون کردم! )
با فکر آن که ممکن بود مقصر این کار تنها الوند نباشد و آرکا نیز هم‌دست باشد؛(جایگزینی با "،" ) خ*ون در رگ‌هایش جوشید!
تحمل نکرد و از جا برخاست!
رسماً؛(جایگزینی با "،" ) این یک دسیسه بود!
Endless گفت:
با دندان‌های کلیک شده(کلیدشده) از اتاق بیرون آمد. وارد راه رویی(راه‌رویی) ناآشنا شد و راهی پله‌هایی که به پایین ختم می‌شدند، شد. آن‌قدر از خشم پر بود که برایش مهم نبود، در این مکان ناآشنا امکان دارد، راهی را اشتباه می‌رود(برود) و دیر به سوی اهورا و آرکا می‌رسد(برسد)!
با حرص قدم‌هایش را روی دانه‌دانه پله‌ها می‌کوباند و خشم‌اش(خشمش) را نشان می‌دهد.(می‌داد)
از بالای پله‌ها، اهورا را نشسته بر مبلی چرمی می‌بیند و قدم‌هایش را تند می‌کند. چرخید و از بین ستون‌ها چهره‌ی آرکا با کت لی مشکی و شلوار جذب مشکی، نشسته بر مبل چرمی مقابل اهورا، نمایان شد.
تیک‌وار گوشه‌ی ل*بش پرید و به سمت آرکا رفت.
پشت به اهورا و مقابل آرکا ایستاد و فریاد(نیم‌فاصله) زنان به سمت‌اش(سمتش) خم شد.
آنالی: چی توی نوشیدنی من ریختی؟
چانه( "چانۀ" یا "چانه‌ی" ) آرکا را پر حرص در دست گرفت و فشرد. مقابل چهره‌ی خونسردش صدایش را بالاتر برد و جیغ زد.
آنالی: توی کثافت و دوست آشغالت چی تو نوشیدنی من ریختید؟ هان! امسال(امثال) تورو خوب می‌شناسم؛(جایگزینی با "،" ) کثافت!
آرکا سرخ و عصبانی، دست‌اش(دستش) را به سمت مچ دست‌ آنالی آورد،(نیازی به "،" نیست) که آنالی محالش نداد و با دو دست به سمت گلویش حمله کرد.
در حال خود نبود؛ مدام صحنه‌ی تعویض نوشی*دنی‌اش توسط الوند و سیلی آرکا مقابل چشمان‌اش(چشمانش) بود!
اخم‌های آرکا درهم فرو رفت و اهورا اسم‌اش(اسمش) را فریاد زد.
سایه( "سایۀ" یا "سایه‌ی" ) اهورا که نزدیک می‌شد(را) دید و ناگهان میان آسمان و زمین، در مبل فرو رفت. سرش به شدت به دسته‌ی مبل برخورد کرد و با درد چشمان‌اش(چشمانش) را بست.
فریادی گوش‌هایش را به سوت زدن انداخت.
آرکا: ببین گربه؛ هرچی پنجول کشیدی، دیدی کسی چیزی نمی‌گه؛ قرار نیست من ساکت بشینم!
آنالی وحشت‌زده به چهره‌ی مقابلش خیره شد. قالب تهی کرد و خفه ماند.
فردی که یقه‌ی تیشرت او را در مشت گرفته بود، هیچ تشابهی با آرکای خونسرد نداشت!
قبض روح شد و به غ*لط کردن افتاد. کنترل رفتارش به دست خود نبود! ابصار(افسار) اختیارات به دست جَو خشم و قضاوت بود.
اهورا نگران و ترسیده، مدام اسم آنالی و آرکا را فریاد می‌زد و سعی بر جدا شدن آرکا از خواهرش را داشت.(نیازی به "." نیست) اما اهورا حریف هیبت آرکا نمی‌شد.
سفیدی چشمان آرکا کاملا سرخ بود؛ وحشت را در دل می‌انداخت و اخم‌ها و صورت‌اش(صورتش)، برزخ را دنیا نقش می‌داشت.(این جمله واقعا معنا ندارد!)
آنالی وحشت زده دستانش را گرفت که بار دیگر آکا(آرکا) فریاد زد و این‌بار هم اهورا موفق نبود جلویش را بگیرد!
آرکا: دختره‌ی لوس؛(جایگزینی با "،" ) چی فکر کردی که من و(رو) (با) کثافت‌کاریای دیگرون یکی می‌دونی که به من میگی کثافت؟ هان؟
اشک‌هایش سرازیر شدند. بلاخره(بالاخره) اهورا موفق شد و با صورت سرخ آرکای لرزان از خشم را بلند کرد.
آنالی به سرعت وحشت زده نیم خیز شد. اهورا را دید که نگران چیز‌هایی را به آرکا می‌گفت و با اخم نگاهش می‌کرد. آرکا با صورت برافروخته دستان اهورا را کنار زد و راهی همان پله‌ها گشت و مخاطب‌اش را اهورا قرار داد.
آرکا: سر قرار فردا دیر نکن.
تندتند پله‌ها را یکی دوتا طی کرد. آخر اگر کمی می‌ماند، قاتل یک دختر چموش می‌شد!
اهورا نفسی پر حرص کشید و نگاهی به آنالی انداخت.
با غیض چشمانش را از او گرفت.
اهورا: آدم نمی‌شی؛(جایگزینی با "؟" ) آبروم و(رو) بردی! آنالی دلم می‌خواد خودم خفت کنم‌.
و اما آنالی در شوک جوی بود،(نیازی به "،"نیست) که حال مانند اهریمنی خموش با چشمان کدر، به او می‌نگریست.
آن(نیم‌فاصله) جانوری که در چشمان تیره(نیم‌فاصله) رنگ با رگه‌های سرخِ آرکا، دید را آنالی ساخت؟
هنوز در بهت و ناباورای(ناباوری) سیر می‌کرد،(نیازی به "،" نیست) تا این‌که اهورا با خشم بازوی اورا در دست گرفت و پالتویی را تنش کرد و شالی را به سرش انداخت. او را از آن خانه بیرون آورد. وقتی سوار بر مک لارن سفید اهورا شد، متوجه‌ی(متوجه) این‌که در چه موقعیتی قرار گرفته، شد!
به نیم(نیم‌فاصله) رخ مغموم اهورا خیره شد. اهورا زمزمه‌وار دستی به موهایش کشید.
اهورا: بدبخت شدیم!
آنالی ابروهایش درهم فرو رفت. سوالی نگاهش کرد،(نیازی به "،" نیست) که بی‌پاسخ دست به سمت سوئیچ ماشین برد. از آن(نیم‌فاصله) ویلای مجلل که آنالی در آخر فرصت اندکی نگاه کردن به آن را داشت، بیرون آمدند و راهی جاده‌ای پر پیچ و خم شدند.
اهورا با صدایی که سر(سعی) در کنترل کردن آن داشت و کمی دورگه شده بود، غرید:
اهورا: آنالی! چی کارت کنم؟ خودت بگو؛ با این کارهات، چه بلایی سرت بیارم؟ یه لحظه هم فکر نکردی مقابل چه آدمی قرار گرفتی؟
در ادامه انگار با خود صحبت می‌کرد و فرمان را نرم و پر حرص می‌چرخاند.
اهورا: نه دیگه! اگر(اگه) اون همه اصرار به بابا فایده داشت؛(جایگزینی با "،") تو هم الان این(نیم‌فاصله) هیولا رو می‌شناختی! دختر؛(جایگزینی با "،" ) سکوت این مرد و نبین...
حرف‌اش(حرفش) را متوقف کرد. آنالی نگاه‌اش(نگاهش) را از درختان و(نیازی به "و" نیست) بی‌عار،(نیازی به "،" نیست) سر به فلک کشیده بیرون، گرفت و به او خیره شد.
آنالی: چی‌شد؟! خب؟
اهورا دستی به پشت ل*ب‌هایش کشید و کلافه به روبه رو(روبه‌رو) خیره گشت. رانندگی را اتومات‌وار و رباتیک انجام می‌داد و ذهنش... ذهنش کجا بود؟ در پی چه حرف ناگفته‌ای؟
آنالی از سکوتش عاصی شد؛ به دوره‌ی لج افتاد!
آنالی: نه اهورا؛ می‌خوام بشنوم. با چه آدمی طرفم؟ این مرتیکه مگه یه آدم آشغالی نیست که تو نوشی*دنی خواهرت قرص انداخت؟ تو این آدم کثا... .
اهورا با فریاد، ضربه‌ای به فرمون مک لارن پر ابهت‌اش(پرابهتش) زد؛ آن را با صدای کشیدگی لاستیک بر آسفالت، متوقف کرد.
اهورا: خواهرم ** خورد رفت پا*رتی!
متحیر به چهره‌ی خشمگین و سرخ با رگه‌های برآمده‌‌ی اهورا خیره ماند.
دیدگانش خیس و تار شد. او به‌خاطر آن(نیم‌فاصله) شخص آنالی را مواخذه می‌کرد؟ این‌گونه سر آنالی فریاد می‌کشید؟ تک‌دانه خواهرش!
دست لرزان خود را به سمت دستگیره در دراز کرد و آن را باز نمود. به سرعت پیاده شد و آشفته درب مک لارن جذاب اهورا را بهم کوباند.
قدم تند کرده و به مقصد جاده‌ای بی‌انتها حرکت کرد.
نمی‌دانست بی‌انتهایی ممکن است به کجا برسد و سرنوشت را به چه رقم زند.
باورش نمی‌شد،(نیازی به "،" نیست) که اهورا به‌خاطر مردی غریبه آن‌گونه با او رفتار کند!
مردی که سر خود(سرخود) با دوست عزیزش آنالی را سوژه‌ی خود انتخاب کرده و نوشیدنی‌اش را آلوده به آن قرص خطرناک کند!
قبلا تجربه‌ی آن را داشت؛ مانند خوره ذهنت را به بازی می‌گیرد و تو دیگر خودت نیستی!
هزاران توهم را در واقعیت می‌بینی؛ الحق آن خدای روان است!
اما آنالی می‌دانست با او چه می‌کند و انالی(آنالی) با این حاکم بی‌رحم نمی‌توانست، کنار آید. او را کنار گذاشته و تنها آغوش نوشیدنی و سیگار را پذیرفت.
نگریست(اندیشید):
-اون‌وقت؛(جایگزینی با "،" ) دیشب... خدای بزرگ! اگر فیلمی از من در اینستاگرام پخش بشه چی؟
با چه عنوانی؟ فالوورهام ولم می‌کنن!
دستان‌اش را هیستریکی درون دو طرف موهایش فرو برد و ایستاد.
چشمان‌اش را بست و جیغ زد! جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد... .
Endless گفت:
صدای قدم‌های آشنای اهورا را شنید و به او نزدیک‌تر شد.
بازوهایش را گرفت و به سمت خود چرخاند.
اهورا اورا با اخم‌ نگریست و دستان آمالی(آنالی) را از موهایش جدا کرد.
در سکوت انگشتانش را قفل انگشتانش کرد و او را به سمت ماشین کشاند.
آنالی: اهورا ولم کن! تو به چه حقی جلوی من طرف اون آشغال و می‌گیری؟ من هر غ*لطی کنم هر جایی برم این‌قدری می‌دونم که حدم و(رو) نگه دارم. یعنی برات مهم نیست که می‌خواستن اون بلا رو سر من در بیارن؟ نکنه می‌خوای بگی لارجی و برات مهم نیست؟!
سرش رو با تندی به طرف آنالی چرخاند و پر حرص درب مک لارن‌ سفیدش را باز کرد.
اهورا: این‌قدری می‌دونی که آرکا آوردتت بیرون؟
و با زور آنالی را سوار ماشین کرد.
خودش هم سوار ماشین شد و درب را م*حکم بست. آمالی(آنالی) جیغ زد:
- غ*لط کرد؛ من خودم تنها نبودم که احمقی من و(رو) از شبم جدا کنه!
اهورا دندان‌هایش را به هم سابید و ماشین را روشن کرد.
فرمان را در دست فشرد و سری به معنای تایید حرف‌های آنالی تکان داد.
اهورا: آره، شبت! آره، تنها نبودی! باز اون دوست احمق‌تر از خودت هم نقش داشت، آره؟
دست به سمت آنالی دراز کرد و هنگام رانندگی غرید:
- موبایلت، زود!
آنالی مبهوت او را نگریست؛ تا به حال اهورای مهربان را این‌گونه ندیده بود! به جرعت قالب تهی کرده‌ و باز از رو نمی‌رفت.
دست در جیب شلوارش فرو برد. موبایلی که با کلی اصرار اخرین مدل‌اش را برایش خریده را به دستانش داد. عصبی درحالی که فرمان را در دست داشت و چشمانش میخ فضای بیرون از شیشه‌ی بزرگ ماشین، موبایل را در دست جا به جا کرد.
اهورا با خشم: نه اینستا، نه دوست، نه پارتی.
و در همان حال شروع کرد به باز کردن رمز موبایل و وارد شدن آن هنگام رانندگی.
آنالی لجوج و دست به سینه از پنجره به بیرون ماشین چشم دوخت و به درختان و زمین و زمان فحش داد.
مدتی بعد که وارد خیابان‌های تهران شدند اهورا موبایل را روی داشت‌برد(داشبورد) انداخت.
اهورا: ببینم به هر روشی اکانتی به نامت ساخته شده آنالی...
و دیگر ادامه نداد و خشمگین به بیرون چشم دوخت.
پر حرص بر زیر لب ادامه داد: این‌قدر احمق(احمقِ) که رفته گلو(گلوی) یکی صد برابر هیکل خودش و(رو) چسبیده!
آنالی هم آدم بود و طاقت‌اش سر آمد؛ با چشم‌های جوشیده از اشک هق‌ زد.
وقتی به خانه رسیدند، به سرعت از ماشین پیاده شد و درب مک لارن سفید زیبای اهورا را بهم کوبید و درحال گریه به سمت خانه دوید. گریه‌کنان در مقابل چشمان محافظان باغ و خدمتکاران، فضای جذاب و خیره(نیم‌فاصله) کننده باغ، آلاچیق و استخر خانه گذشت. پس از وارد شدن به ویلا تمام ابهت آن را پشت سر گذاشت و وارد اتاق تاریک‌اش(تاریکش) شد. در آن را قفل کرد.
اهورا با او مانند بچه‌ها رفتار می‌کرد. آنالی نشست بر لبه‌ی تخت و خمیده بر روی زانو، صورت‌اش را در دست گرفت. هق‌هایش به سکسه‌های بلند و کشیدگی در تنفس تبدیل شده(شده بود). هوای اطرافش گرفته و پر حرارت(پرحرارت) از باز دم‌(بازدم)های اشک‌آلودش بود. تنفس سخت‌تر از آنی شد که انتظار داشت.
صدای تیک‌تاک پاندول ساعت بزرگ اتاق بین گریه‌ها و اشک‌هایش گم شده بود.
آنالی تنها بودم(بود) و از دار دنیا تنها یک برادری داشت،(نیازی به "،" نیست) که حال با او به تندی رفتار کرده!
و یک پدر که اصلا نمی‌دانست، کجاست و تنها زمان بیماری با (او) تماس می‌گیرد!
خسته گشت؛ خسته از این(نیم‌فاصله) همه تنهایی و بی‌کسی.
او روزهایش را با مردم می‌گذراند،(نیازی به "،" نیست) تا از تمام افکار پوچ و آزاردهنده زندگی فرار کند.
صبح تا شب در خیابان‌های تهران و آن(نیم‌فاصله) مرکز خرید و آن‌جا که دربند، شمشک و قیطریه نام دارد و... .
آنالی این‌است. آنالی تهران است و تهران آنالی... .
Endless گفت:
صبح با طلوع خورشید چشم گشود. از شدت اشک‌های دیشب احساس خشکی در ناحیه اطراف چشم داشت.(جایگزینی با "؛" ) کمی هم تار می‌دید.
اتاق شصت متری کوچکش را دور زد و وارد سرویس بهداشتی شد. درون آینه دخترکی مو وز‌وزی به او دهن(نیم‌فاصله) کجی می‌کرد.
مقابل روشویی با طرح سنگی و رزینگ(رزین) شده، دست جلو برد و شیرآب طلایی چشمی باز شد.
کمی دستش را زیر آب گرفت و بعد با مایع دستشویی خوشبو، آن‌ها را کفی کرده و شست.
درب کمد بالای سرش را باز کرد و با انواع صابون‌های رنگی‌رنگی و خوش(نیم‌فاصله) عطر صورت‌اش(صورتش) را شست.
آخر امیدش به این صابون‌های لایه(نیم‌فاصله) بردار و روشن کننده، کوفت و مرض بود. دیگر دلی برای لوازم آرایشی‌های گران‌قیمت‌اش(گران‌قیمتش) نداشت. جدیدا(به تازگی) شنیده بود که فیس نچرال مد شده است!
پس او هم صورتش را طبیعی جلوه می‌دهد.
آه، چقدر سخت است.(نیازی به "." نیست) پس از شستشو(شست‌وشو) کمی تیرگی زیر چشم‌هایت ببینی و دو خط چین(نیم‌فاصله) خوردگی!
آخر با خود در مقابل آیینه نگریست(اندیشید):
(دختر این چه کاریه؟ اهورا اونقدر ارزش هم برای اشک ریختن و زشتی پو*ست صورتت نداره! صورتت رو نگاه! پوستت با تو هم قهر کرد؛ گریه نکن دیگه!)
صورت‌اش را با حوله‌ای نرم و مخصوص‌ خود خشک کرد. پارچه نم‌دار حوله را از خود فاصله داد و مقابل آینه سینه صاف کرد و مغرور به خود خیره شد.
آنالی: هیچ چیز ارزشش به پای تو نمی‌رسه؛(جایگزینی با "،" ) آنی! شب بخوابی صبح پاشی روزت فرق کرده.
پوزخندی جذاب به خود زد.
آنالی: زندگی رو عشق کن دخی!
و با چشمک از کنار آینه گذشت.
درحاله شانه زدن موهایش و در فکر ست جدید، جدیدترین لباس بهترین ژورنال تهران که در کمدش در انتظار است؛(جایگزینی با "،" ) بود.
صدای موسیقی پیانو در اتاق نواخته شد. نگاهش را به گوشه آیینه کشاند. شانه را کنار گذاشت و موبایل‌اش را دست گرفت‌. شماره غریب بود و کد شماره از آسکات‌لند.(اِسکاتلند)
تماس را برقرار کرد و منتظر ماند تا فرد غریبه سخنی گوید.
- الو؛(جایگزینی با "،" ) برادرزاده‌ی جذابم؟
با شنیدن صدای گرم و صاف عمو میثم خوشحال شد و در مقابل آینه به چشمان خود نگاه کرد.
آنالی: وای؛(جایگزینی با "!" ) عمو؟
عمو میثم: نه پس؛(جایگزینی با "،" ) باباتم. خوبی دخترم؟ شنیدم تصادف کردی! نگرانتم چیزیت نشده؟ می‌خوای تماس بگیرم بیای این‌جا؟
از صدای نگران و لحن مهربان،(نیازی به "،" نیست) اما مانند همیشه با اصالتِ میثم لبخندی کنج ل*ب‌هایش نشست.
چرخید و به آیینه پشت کرد. به میز آرایش مدرن‌اش(مدرنش) تکیه داد.
آنالی: عمو میثم؛(جایگزینی با "،" ) نیازی نیست. بهترم و سرحال.
در ادامه لحن‌اش(لحنش) را دلخور و ناراحت کرد:
آنالی: خبرا دیر به‌ دستتون می‌رسه. اوم، عمو دیگه بهم زنگ نزن. ازت توقع نداشتم!
صدای خنده‌های نرم و مردانه میثم در گوشش پیچید.
عمو میثم: عزیزم؛(جایگزینی با "،" ) متاسفم! خیلی مشغول بودم و نتونستم.(نیازی به "." نیست) ولی در عوض، خبری دارم که خوشحالت می‌کنه.
منتظر خیره به کاشی‌های سنگی و مدرن اتاق گوش سپرد.
عمو میثم: آخر هفته ایرانم.
گ*ردن صاف کرد و هیجان خونش بالا رفت.
آنالی: وای؛(جایگزینی با "،" ) عمو کی آخر هفته می‌شه؟
خنده‌های میثم دوباره تمام موبایل را در بر گرفت.
عمو میثم: دختر خانوم گلم؛(نیازی به "؛" نیست) باید صبر کنه، نه؟ نگران نباش بلاخره(بالاخره) دوری و فراغت از من کوتاه می‌شه جانم.
این‌بار خنده‌های آنالی بود که بلند می‌شود.
میثم لحظه‌ای سکوت کرد و بعد... .
عمو میثم: آنالی؟
Endless گفت:
جهت موبایل را با شوقی که در خود جوشیده بود، عوض کرد.
آنالی: بله؛(جایگزینی با "،" ) عمو جان؟
عمو میثم: خوبی؟ ناراحت به‌نظر میای. مثل همیشه‌ات نیستی!
آهی کشی و سکوت کرد.
عمو میثم: هنوز هم، آنالی؟
نگاه لغزانش را به رو تختی شب‌رنگ و زرد رنگ‌اش دوخت.
آنالی: آره؛(جایگزینی با "،" )خسته شدم. اهورا رو دوست دارم و نمی‌تونم مقابله کنم. بعضی وقت‌ها تبدیل به جنتل من(جنتلمن) رویایی می‌شه که نمی‌خوام زن(نیم‌فاصله) داداشی رو در آینده کنارش ببینم. بعضی وقت‌ها هم تبدیل به مردای قاجاری رو اعصاب می‌شه. دیگه از قصد این که رو من تسلط داشته باشه، خسته شدم. با من مثل نوجوون‌های تازه به دوران رسیده رفتار می‌کنه. دو تا اشتباه هم ببینه، اون رو بیلبورد می‌گیره!
بعد از حرف‌هایش مدتی سکوت بین آنان حاکم بود و فقط نفس‌های ملایم میثم به گشوش(گوشش) می‌رسید.
میثم: ببین آنالی؛ می‌دونی چقدر دوست دارم و برام مهمی! شاید کیومرث هیچ وقت کنارت نبوده باشه به هر دلیلی. اما؛(جایگزینی با "،" ) من تورو مثل دخترم می‌دونم برات هر کاری می‌کنم. پس؛(جایگزینی با "،" ) صبح... آم... عصر به وقت ایران، آدرسی رو برات ایمیل می‌کنم. وقتی اهورا برگشت تو از اول هم باید مستقل می‌بودی. آلیه؛(جایگزینی با "،" ) امیدوارم کادوی معذرت(نیم‌فاصله) خواهی خوبی باشه!
لبخندی به طرز صدا کردن میثم زد. حس خوب محبت زیر پوستش جریان گرفت. آلیه؛ اسمی که میثم صدایش می‌زد(استفاده از "." )
آنالی: عمو؟
عمو میثم: جانم دخترم؟
آنالی: عمو من که فو... .
عمو میثم: با پزشکت صحبت کردم. دیگه نگران نباش. بهت دارو می‌ده درست می‌شه! ببین؛ اهورا از همون بچگی آدم لجوجی بود. حرف خودش رو فقط انجام می‌داد. الان هم نمی‌تونه قبول کنه که فرصت موندن کنار دوران کودکی تو رو از دست داده و نمی‌تونه یک برادر سخت‌گیر باشه! دیگه هم حرف رو حرفم نزن! همین امروز بدون خداحافظی برو زندگیت رو کن! تنها به‌فکر آخر هفته باش که من میام ایران و تو کنارم خواهی بود.
لبخندی زد؛ لبخندی واقعی!
آنالی: عمو؛(جایگزینی با "،" ) ممنونم.
صداقت در صدای میثم موج می‌زد.
عمو میثم: خواهش می‌کنم. اگه راجب اون موضوع نگرانی می‌تونی یکی از دوست‌هات رو کنارت بیاری! امم؛(جایگزینی با "،" ) آلیه؟ هنوز رابطه‌ات رو با کسی، نتونستی قوی کنی؟
با خنده‌ای از روی خجالت به سمت تخت‌اش(تختش) رفت و روی آن نشست.
آنالی: نه عمو؛(جایگزینی با "." ) افکار این‌جا آزارم می‌ده،(جایگزینی با "؛" ) نمونه‌اش هم اهورا با این که جای دیگه زندگی کرده.
صدای میثم کمی آهسته و لحنش مرموز شد!
عمو میثم: حواسم هست پیچوندی! دختره‌ی سرتق، منتظر ایمیلم بمون. دیگه نمی‌خواد کنار اهورا موندن رو تحمل کنی!
Endless گفت:
درون چشمانش مارهای افعی‌ زنگنه را در خود به اوج زهر می‌کشاند.
- اما، آنالی برای میثم هیچ فرقی نداره!
از جایش برخاست. دستی به کت براقش کشید و راه خروجی را از آن ویلای کزایی پیش گرفت.
- یادمه قبلاً؛(جایگزینی با "،" )گفتی حواست به آنالی باشه! تازه داستان شروع نشده؛(جایگزینی با "،" ) میگی معکوس برونم فرمون رو بگیرم؟
مرد از جایش به دنبال او بلند شد.
- صبر کن، آرکا.
آرکا ایستاد؛ درست پشت به بزرگ‌ترین تصمیم زندگی‌اش!
دست چروکیده مرد بر روی شانه‌های پهن و عضلانی‌اش نشست.
آرکا سرش را کمی به جهت عقب مایل کرد و زیر چشمی به مرد مجهول نگریست.
- من مشکلی ندارم، معکوس برونم؛(نیازی به "؛" نیست) ولی قلب پیر تورو نمی‌دونم توان تحمل مرگ آنالی رو داره تا نبض بزنه یا نه؟
مرد کمی چرخید و پایش روی خ*ون برو(روی چی فرود برد؟!) روی زمین فرو برد.
- آرکا، هنوز هم فرمونت مستقیم همون جاده‌ایه که گفتم. کیومرث جونش به آنالی بسته‌ هست، قدرتش به اهورا. برای پایین کشیدن قدرتش، باید اهورا رو مات کنی. جون اهورا هم بسته به آنالی و تو باید این دوتا مرد شطرنج ،(نیازی به "،" نیست)و(رو) از ریشه پات کنی! آنالی پات، اهورا مات، کیومرث کیش و اوج لذ*ت و خاموشی آتیش کهنه‌ی درونتِ! می‌دونی که درد من چیه؟ درمونش تویی! برو پسرم...
در اعلامیه‌های جدید خبر گزاری(خبرگزاری) ناکجا آبادک اعلام کرد مردی با ابهت خود شرکت بنز را سرنگون کرد و خودروهای پر سرعت(پرسرعت) را با تصمیماتش آتش زد!
اما او در پستوی افکارش پازل را چیده بود و حال تصویر کدری از دخترک چشم تیله‌ای، با آتش ملایم درون‌اش، نمایان شده است.
پوزخند این‌ روزها چهرش را خوب جذاب ساخته است.
نگاهی از آیینه ماشین به خود انداخت و با ریتم شروع به خواندن کرد.
- عاشق نشده عاشقتم. نخواسته می‌خوامت... .
چهره‌اش خشمگین و انتقام‌جویانه شد و حرف‌اش را پایان داد.
- عشقم!
تصویر چشمان عصیان‌گر با موهای پریشان اطراف‌ و دندان‌های بهم سابیده شده که از بین ل*ب‌های ظریفی بیرون آمده بود، هیچ جوره از پشت پرده چشمان‌اش کنار نمی‌رفت.
هواپیما در دل آسمان ابرها را کنار می‌زد و روبه جلو می‌جهید.
ابرهای تیره‌ی شب را از پشت شیشه تماشا می‌کرد. چشمان تیره‌اش عجیب با آسمان تاریک شب یکی بود.
گویا چشمان‌اش تکیه‌ای از آسمان سیاه(نیم‌فاصله) رنگ شب است.
چهره‌ای خ*ون‌سرد و مغرور که اخم‌های این چهره را تنها یک زن می‌توانست از هم باز کند.
لحظه‌ای به یاد مادرش رنگ نگاهش عوض شد و بی‌درنگ به افکارِ خود پرورانده‌اش بازگشت.
فقط در فکر لذتی بود، که تصویر سازش ذهن او بود. تصویری از به فلاکت کشیدن کیومرث، خشکیدن ریشه و قدرت او...(استفاده از "." )
تصویرهای سال‌های کهنه‌ و به خ*ون(نیم‌فاصله) نشسته را به سرعت وارد خاطراتش کرد.
زمان به سرعت گذشت و پا بر خاک ایران گذاشت.
خاکی که در پستوی وجودش جنایت‌های زیرکانه‌ای موج می‌خورد.
هنگام تحویل چمدان‌هایش افراد سیاه پوشی دوره‌اش کردند. با قدم‌های استوار و چشمانی براق، همراه آن مردان سوار بر ماشین شد.
پی‌نوشت:
در این‌پارت‌ها هم زاویه‌دید به طرز بسیار گیج‌کننده‌ای ترکیب شده بود که قطعا باید ویرایشات لازم روی آن انجام شود و همچنین در برخی جملات زمان افعال با زمان روایت مغایرت پیدا می‌کرد و گاه فعل ماضی و گاه فعل مضارع دیده می‌شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jul
196
168
93
"باسمه‌تعالی"

نقد نه پارت سوم​
Endless گفت:
مدتی در راه، انتظاره به خانه رسیدن را می‌کشید تا این‌که تلفن‌اش(تلفنش) زنگ خورد.
تماس را متصل کرد و منتظر ماند.
- الو! سلام جناب تهرانی مقدم. امروز قرار ملاقات داشتیم.
پوزخندی زد تغییر چهره داد. با لحن بشاشی به گفتگو پرداخت.
- سلام؛(جایگزینی با "." ) عزیزجان بسیار شرمنده‌ام. انشالله در وقت مناسب تایمی رو به شما اختصاص خواهم داد. درگیر پروژه‌ای هستم که به شدت خسته کنندست.
این‌گونه لفظ آمدن از آرکا بعید بود و خود(هم) تعجب می‌کرد و هم افتخار.
آن طرف خط اهورا نفسی عمیق کشید. لبخندی آسوده بر لبانش نشست.
- فکر می‌کردم از ماجرای دیروز کلا کنسل کرده باشید. باز من عذ...
آرکا بی‌حوصله میان حرف او پرید و باز همان لحن زیبایی که مختص خودش بود.
- نفرمایید جناب حقیقی. موضوعی موجب بهم خو*ردن قرارم با شما نمی‌شه. متاسفانه درگیر...
این‌بار اهورا بود که میان حرف او با خجالت می‌پرد.
- البته‌البته؛ متوجه هستم. کمکی از دستم بر میاد؟
آرکا پوزخند چهره‌اش را پر ل*ذت ساخت.
و این گفتگو انتهایش پرسودتر از آن چیزی بود،(نیازی به "،" نیست) که آرکا تصور داشت.
***
- ای بابا؛ پسر تو چقدر یک‌دنده‌ای! این همه خودم و(رو) به آتیش زدم حرفی که میگم و انجام بده آخرش راهی که اون مر*تیکه گفت رو انتخاب کردی. الحق خفنِ! حالا چی‌شد که صراط‌المستقیمت کج شد؟
نگاهش را از پشت دیوار شیشه‌ای پنجره‌ای شکل گرفت و به بازتاب تصویر خود در شیشه نگریست.
چهره‌ای استخوانی و جذاب با اخم‌های درهم.
- صراط‌المستقیمم همونه!
الوند خنده‌ای مستانه سر داد و با جام در دستانش بر روی مبل چرمی دفترکار آرکا لم داد.
- پس یه راست جهنم دیگه؟ همین کوچه بغلی خودمون حاج‌آقا مقدم؟
آرکا سیگاری روشن نمود و بحث را عوض کرد.
- می‌دونی الان چی می‌چسبه! بگو بیارن؛(جایگزینی با "." ) خودت هم از چرت و پرت‌هات با رونیا بگو.
قه‌قه(قهقه) الوند بلند شد و کل دفترکار تیره(نیم‌فاصله) رنگ و در تاریکی فرو رفته آرکا را در خود جای داد.(قهقه کل دفترکار رو در خود جای داد؟!)
- می‌گفتم‌ ها! این آرکا با اون یارویی که تو پارکینگ خرم و(رو) چسبیده بود که کج نرم فرق داره! اما قبل هر چیزی بگم را*بطه‌ی بین من و رونیا با برنامه‌های تو فرق داره؛ جُدا بدون!
آرکا ابرویی بالا انداخت و الوند را نگریست که سرخوشانه و لحنی سرزنده با فردی تماس می‌گرفت. الوند پس از سفارش نوشیدنی که مدنظر داشت، تلفن را قطع کرد.
نگاهی به چهره‌ی موشکافانه آرکا انداخت.
- چیه؟
آرکا ذهنش را مرتب ساخت. سرش را تکان داد؛ روبه مبل روبه‌روی الوند نشست و به آن سر تکیه داد.
- خب؛(جایگزینی با "،" ) بگو ببینم. قضیه قرص خوروندن این دختره وحشی چی بود؟
الوند نفسی پر حرص کشید.
- شوخی رهام اوسکل(اُسکل) با من!
آرکا سرش را بلند کرد و با ابروهای درهم به چشمان عسلی الوند که حال در تاریکی سایه افتاده بود، نگاه کرد. درب اتاق زده شد و با مجوز عبور الوند مردی قوی هی*کل با کت و شلوار مشکی وارد شد. در دستان‌اش سینی حاوی دو بطری زیبا و براق و دو جام خوش(نیم‌فاصله) فرم بود.
مرد پس از اتمام کارش اتاق کار شرکت را ترک کرد.
آرکا لیوان خودش را لبریز از محتوای بطری پر کرد.
آهسته به مبل تکیه داد و کمی در آن فرو رفت.
با نگاه منتظر به الوند خیره شده و لیوانش را به لبانش چسباند.
الوند کمی نوشید و سری تکان داد.
- اوم؛(جایگزینی با "،" ) می‌دونم رهام خره! برا من بی‌خبر برنامه ریخته بود که تیرش به اون بدبخت خورد. جان عزیزم که تویی من خبر نداشتم!
الوند با نگاه مرموز و شیطانی ادامه حرف‌ش را به‌ دست گرفت.
- بگو ببینم شیطون؛(جایگزینی با "،" ) چی شد دایه مادرتر از مادر شدی؟ جون داداش تور پهن کردی؟
آرکا پس از نوشیدن دو قلوپ از لیوان، پوزخندی زد.
- درمود قسمت اول حرفت باید بگم؛(جایگزینی با "،" ) نچ! دایه کسی نمی‌شم تا وقتی که چیزی نصیبم نشده. در مورد قسمت آخر حرفت...(استفاده از "." )
بعد از کمی مکث و سرکشیدن لیوان دستان‌اش ادامه داد.
- اون هم به موقعه‌اش!
الوند ابرویی بالا انداخت.
- ترشی نخورده یه مرگت می‌شه!
کسی چه می‌دانست سرنوشت‌اش(سرنوشتش) چیست؟ دو مردی که شب را با خود می‌گذراندن و در افکار و اهداف خود غوطه‌ور بودند. در آن نزدیکی کره‌ی زمین، آدمی هم وجود داشت که در تنهایی خود می‌خواست دست و پنجه نرم کند! تازه اول داستانی‌ست که خود رقم زد.
***
Endless گفت:
بلاخره(بالاخره) تنهایی؛ چیز عجیبیست! تاحالا اسم‌اش(اسمش) را با این قدرت حس نکرده بود. با این‌که هنوز اول ماجراست و هنوز به جایی رسیده نشده.(نیازی به "." نیست) اما آنالی دوری از خوره‌ای که در جانش ترس را می‌دواند را می‌خواست. دوری که تنها با اهورا این ترس از بین می‌رفت! بیماری که از تاریکی و ظلمات، برایت غولی با شاخ و دم‌های خنجرنما، می‌ساخت و تا پای گرفتن جانت پیش می‌رفت؛ تنها با ماندن برادرت در کنارت، از بین می‌رفت.
حال نمی‌دانست؛ چه‌گونه شب‌های توهم‌زای خود را به صبح امید برساند.
احتمالاً؛(جایگزینی با "،" ) مثل تمام این سال‌ها با قرص‌های خواب قوی!
خانه‌ای که میثم برایش تدارک دیده بود، یک آپارتمان کوچک شصت متری در طبقه‌ی آخر با دو اتاق‌خواب مجهز به سرویس بهداشتی و حمام، دارای آشپزخانه‌ی متوسط است.
طرح خانه و وسایلات‌اش(وسایل‌هایش)، مدرن و چوبیست.
کوله پشتی فندی‌اش(فندقی‌اش) را بر روی مبل پارچه‌ای با پایه‌های زاویه‌دار چوبی رها کرد و انداخت(نیازی به فعل "انداخت" نیست).
نفس عمیقی کشید و با نگاهی سرسری و بی‌حوصله، داخل خانه را از نظر گذراند.
موبایل در دستانش لغزید.
شماره خارج از ایران بود. پس؛(جایگزینی با "،" ) جواب داد.
آنالی: سلام عمو.
بر روی مبل سه‌نفره نشست. آشپزخانه درست مقابل‌ام بود و تجهیزات‌اش(تجهیزاتش) را نگاه کرد.
عمو میثم: سلام دخترم؛(جایگزینی با "." ) خونه‌ی خوبی هست؟
آنالی: آره؛(جایگزینی با "،" ) خوبه.
عمو میثم: اگه بزرگ می‌گرفتم توش گم می‌شدی!
میثم خندید و آنالی نیز تبسمی کرد.
عمو میثم: بگذریم عزیزم؛ خواهشی داشتم ازت. اول بگو که می‌دونی من دوست دارم دیگه؟
مشکوک جواب سوال عجیب میثم را داد.
آنالی: البته؛ چیزی ش...
میثم میان حرفش پرید.
عمو میثم: نه آلیه؛(جایگزینی با "،" ) چیزی نشده. فقط بخاطر خودت محافظت ازت... چون؛(جایگزینی با "،" ) برادرزاده‌امی و باید پیش کیومرث پاسخگو باشم. برای تو یک محافظ پشت در خونه‌ات گذاشتم. الان هم برو ازش موبایل جدیدت رو بگیر یک مدت از اهورا دور باش خودش به اشتباه‌اش(اشتباهش) پی می‌بره. بعد آب‌ها از آسیاب دراومد هرکاری خواستی بکن.
نگاهی به جاسیگاری خالی، نشسته بر روی میز چوبی انداخت.
آهسته بر روی مبل نشست و به آرامی تکیه داد.
آنالی: اما؛(جایگزینی با "،" ) عمو من...(استفاده از "." )
میان حرف‌اش پرید.
عمو میثم: من فقط نگران تو هستم.(نیازی به "." نیست) که راحت زندگی کنی و کسی دخالت توی سبک زندگیت نداشته باشه. انقدر سنی داری که استقلال داشته باشی. بهت گفتم بیای این‌جا و تو گوش ندادی!
نفسی عمیق کشید و خنده‌ای عصبی نشست بر چهره‌اش.
آنالی: اهورا هیولا که نیست. می‌دونم خیلی به فکرم هستید. ممنون بابت زحماتتون.
سکوت کرد و منتظر ماند تا میثم مکالمه را تمام کند.
بعد از چند ثانیه سکوت شکسته شد.
عمو میثم: بچه‌ی همون کیومرثی! خیله(خیلی) خب؛(جایگزینی با "،" ) من چندتا کار دارم. آخر هفته میبینمت دخترم.
لبخندی آسوده زد و با عمو میثم خداحافظی کرد.
به محض قطع کردن تماس، اعلان‌های تلگرام برایش بالا آمد. با بی‌حوصلگی وارد برنامه شد.
گروه پر از پیام‌های بچه‌ها بود. پایان نامه‌اش را که سارا درست کرده بود مورد قبول استاد نشد. او و مهدیه ترم را افتادند و ترم جدید باید دوباره ثبت‌نام کنند و بدبختی پشت بدبختی بی‌اندازند(بیندازند).(نیازی به "." نیست) اما رضا قبول شد و فارغ التحصیل شد. تبریکی به او گفت و او هم از ماشین جدیدش تشکر کرد. گویا اهورا برایش یک ماکسیمای مشکی رنگ خریده بود. رضا که پسر مغروری بود در پیام‌اش(پیامش) گفت در آینده برایش پول خودرو را پرداخت خواهد کرد و اظهار ناراحتی کرد.
بی‌حوصله موبایل‌اش(موبایلش) را خاموش نمود. اصلا برایش مهم نیست که با چه زحمتی مدارک پرستاری را گرفته بود.(جایگزینی با "؛" )
دیگر برایش هیچ چیز مهم نبود.
Endless گفت:
گویا قرص‌ها، تاثیرات خود را گذاشته بودند.
از جایش بلند می‌شود و به سراغ یکی از اتاق‌ها می‌رود. بدون نگاه کردن به اطراف اتاق، خود را در تخت چوبی پرت کرد. در خود پیچید و بالشت سفید(نیم‌فاصله) رنگ را زیر سر گرفت. جنین‌‌وار بر روی تخت بزرگ خوابید. نمی‌دانست راهی که در پیش داشت چه عواقبی دارد.
هرچه بود؛(جایگزینی با "،" ) آنالی زندگی خود را داشت. مثل تمام این سال‌ها تنهاست. او اولین دختری نبود که از تنهایی زجر می‌کشید. اولین کسی نبود که بی‌کفایتی والدین و خانواده سایه( "سایۀ" یا "سایه‌ی" ) بخت او بود!
وضع زندگی مهدیه، از وضع زندگی آنالی نیز افتضاح‌تر بود. او والدین پولداری داشت.(نیازی به "." نیست) اما؛(جایگزینی با "،" ) مهر در خانه‌ی آن‌ها جایی نداشت. گویا مادر و پدرش آنقدر خود را در کار غرق کردند که زندگی باهم دیگه(دیگر) را به فراموشی سپردند.(جایگزینی با "؛" ) برایشان فرقی ندارد که دیگری در فکر زن یا مرد دیگری باشد. مهدیه تک فرزند بود. از همان دوره راهنمایی او نیز شروع به جوانه زدن راه خود کرد. در خانه‌ای زندگی میکرد که دو پسر و دو دختر به‌جز او در آن زندگی می‌کردند.
گاهی از سطح فرهنگی هم‌خانه‌هایش شکایت می‌کرد.(نیازی به "." نیست) اما؛(جایگزینی با "،" ) هیچ‌جوره حاضر نبود با پدرش تماس بگیرد تا برایش یک خانه تهیه کند.
شاید آنالی می‌توانست مهدیه را کنار خود نگه دارد.(نیازی به "." نیست) تا از تنهایی زجر نکشد.
در آخرین افکار، با فکر خرید چند دست لباس از ژورنال بین‌المللی در تهران به خواب رفت.
با احساس گرسنگی از خواب بلند شد. آنقدر غرق افکار خود شده بود که صبحانه و ناهار را به کل نادیده‌اش گرفت‌است.(نادیده گرفته بود)
بی‌حوصله در آشپزخانه قدم زد و درب یخچال خالی را باز کرد. از خالی بودن یخچال با حرص درب آن را کوباند. خود را با تاپ و شلوارک نامنظم در تن نظاره کرد. با بی‌حوصلگی دسته‌ای از موهایش را که از کش بیرون آمده بود، به عقب راند.
آشپزخانه‌ی چوبی با طرح سنتی را از نظر گذراند و موبایل‌اش(موبایلش) را از جیب شلوارک مشکی‌اش بیرون آورد.
به سراغ پیام‌هایش رفت و به مهدیه پیام داد:
(رونی؛(جایگزینی با "،" ) به آدرسی که برات می‌فرستم با دو تا پیتزا بیا.) و بعد آدرس را برایش فرستاد.
بی‌حوصله کانال‌های ماهواره‌ای را بالا پایین کرد.
همه‌ی فیلم‌ها که به خیا*نت و کشتار تمام می‌شد.
سینمایی‌هایش هم آنقدر تخیلی بودند که انگار آنالی نه‌ساله را سر جدول ضرب نشانده‌اند.
با اعصاب خوردی کنترل تلوزیون را فشرد و آن را بر روی مبل کناری انداخت.
وارد موبایل‌اش شد که همان لحظه صفحه سیاه رنگ گشت و دکمه‌ی کال سبز رنگ درحال لرزیدن نمایان گشت. با خواندن نام مخاطب چشمانش سوخت.
انگشتانش میان آسمان و صفحه( "صفحۀ" یا "صفحه‌ی" ) نمایش موبایل لغزیدند و به سمت دکمه پاور پرواز کردند.
آهی کشید و هم زمان با خاموش کردن موبایل زمزمه کرد:
آنالی: اهورا؛(جایگزینی با "،" ) کاش کار و سخت نمی‌کردی!
احساس تلنبار شدن کوه‌باری از غم در سینه داشت.
دلش آغوشی می‌خواست که خود محروم کرده بود.
همان اسطوره‌ای که در همه حال شب‌های سیه و ترس را روشنی می‌بخشید.
اویی که می‌دانست آنالی فوبیا و ترس از تاریکی دارد؛ باز تا روشنایی در آغوشش مانند مادری برایم(نیازی به ضمیر "ـَـم" نیست) او لالایی می‌خواند.
اهورا برادرش بود، پدرش بود، مادرش بود.(جایگزینی با "؛" ) او همه‌ کس آنالی بود!
***
Endless گفت:
پا بر پله‌های سرامیکی گذاشت و صدای قدم‌هایش هنگام بالا رفتن از پله های مدرن و مارپیچی شکل خانه، طنین‌وار در فضا می‌پیچید.
دست بر روی حصار‌های فلزی گذاشت. قدم(نیم‌فاصله) زنان در راهرو(راهروی) اتاق‌ها نگاهی به پایین انداخت. خدمتکاران درحال نظافت و سخت مشغول کار بودند.
خسته مقابل درب اتاق‌اش(اتاقش) ایستاد. دست به سمت دستگیره‌ی فلزی برد که صدای(صدایی) اورا متوقف ساخت.
- منتظرت بودم؛(جایگزینی با "." ) خسته نباشی پسرم.
نفس عمیقی کشید و با رویی گشاده به استقبال مادرش رفت. اورا در آغو*ش کشید و با لبخندی خسته از ثریا فاصله گرفت.
- جانم مادرم؟
ثریا لبخندی زد و متوجه خستگی چهره‌ی پسرش شد.
پس سکوت کرد و با لبخند اشاره‌ای به درب اتاق آرکا کرد.
- برو دوش بگیر و بخواب؛ شام بیا پایین کارت دارم.
آرکا سری تکان داد و 《باشه》( «باشه‌» ) ای زیر ل*ب زمزمه کرد.
خسته وارد اتاق شد.
دست به سمت کروات مشکی رنگ‌اش برد و گردن‌اش را از حصار آن خلاص نمود.
به طرف حمام قدم تند کرد. با باز شدن دوش آب و ضرب شلاق‌های قطرات آب، تازه اوج خستگی عضلات خود را درک نمود.
با دستان خیس دستی به سر و رویش کشید،(نیازی به "،" نیست) که صدای زنگ موبایل‌اش(موبایلش) اخم‌های او را در هم فرو برد.
بی‌تفاوت کار خود را ادامه داد و صدای تلفن پایان یافت.
بعد از استحمام وارد اتاق شد. درحال انتخاب لباسی راحت در کمد لباس‌هایش بود،(نیازی به "،" نیست) که باز صدای تلفن مزاحم کار او شد. عصبی به سمت تخت چرخید. قدمی برداشت و خم شد. با حوله‌ای خیس و نم دار تلفن‌اش را دست گرفت. نام الوند عصبانی‌ترش کرد!
به تندی پاسخ داد:
- چیه الوند؟
الوند با کمی مکث شروع به صحبت کرد‌.
- ببین این مرتیکه بد جور گیره. میگه یا سهمم رو می‌فروشم یا درصد من رو زیاد کن!
عصبی دستی به موهای خیس سرش کشید.
آخر کل روز مشغول جلب رضایت آن سهام‌دار بد عنق بود! به سطوح آمد و غرید:
- بگو هر غلطی می‌خواد بکنه! مشارکتاش رو قطع کن و بگو سهمت رو بفروش!
الوند از آن طرف خط، عاجز ناله‌ای سر داد.
- آرکا؛(جایگزینی با "،" ) اون‌وقت...(استفاده از "." )
اجازه‌ای به الوند نداد و با خداحافظی تندی(تند) تماس را خاتمه داد.
با خشم یک تی‌شرت سفید رنگ، به همراهی(همراه) شلوار گرم کن قرمز به تن کرد.
Endless گفت:
با سری خیس خود را بر روی تخت انداخت و بالش را به زیر سر گرفت. با اخم‌های درهم چشم بست.
کمی‌چرخید و چشم گشود. با چرت کوتاهی که زده‌ است(بود)، کمی خلق و خوی‌اش بهتر شده بود.
نفسی عمیق کشید و در جای نیم خیز شد‌.
به ساعتی(ساعت) ساده‌ی سرمه‌ای رنگ دیوار نگاه کرد.
عقربه‌های ظریف، ساعت ده شب را نمایان چشمان‌اش(چشمانش) می‌کردند.
نفس‌اش(نفسش) را هوف مانند بیرون فرستاد و از جایش بلند شد.
- لعنتی؛ خیلی خوابیدم.
به قصد مرتب کردن موهایش دستی درون آن‌ها فرو برد.
مقابل آیینه نگاه به خود انداخت و به سمت درب اتاق حرکت کرد. با قدم‌های نرم و پیوسته از پله‌ها پایین آمد. خانه غرق تاریکی بود.
مادرش را دید که نشسته بر روی مبل سالن درحال کار با لپ تاپ‌اش بود.
با نفسی عمیق عطر حضور مادرش را در ریه محفوظ نمود و مقابلش نشست.
ثریا متوجه حضور پسرش شد و دست از کار کشید.
نگاهش را در تاریکی بالا آورد و لبخند‌زنان جوان(نیم‌فاصله) مرد کوچک‌اش را تماشا کرد.
آرکا نگاه مادرش را کاوش می کرد؛ متوجه چیزی در چهره‌ی مادر شد. اما نتوانست تشخیص دهد که از بستن گیسوهای مادر در بند کریپس(کلیپس) است یا چه؟
- چرا بیدارم نکردید؟
ثریا لبخند زد و گفت:
- چون خسته بودی.
آرکا دستی به زانوهایش کشید و صاف نشست.
- خب؛(جایگزینی با "،" ) چیزی می‌خواستید بگید؟
در عمق چشمان ثریا که تاریکی بر آن‌ها سایه انداخته بود، برق خیسی اشک لحظه‌ای در نقره‌ای چشمان‌اش(چشمانش) درخشید.
لپ‌تاپ را روی میز کنار مبل گذاشت.
سرش هنوز پایین بود و چشمان‌اش(چشمانش) دنبال لپ‌تاپ خاموش‌اش.(نیازی به ضمیر "ـَـش" نیست)
- مدتی نیستم.
آرکا که حالات مادرش را از بر بود، سوالش را دوباره تکرار کرد.
- چیزی شده مامان؟
ثریا که از پس حاشیه چینی بر نیامد؛(جایگزینی با "،" ) به حرف آمد.
پس سرش را بالا آورد و دو تیله‌ی مشکی(نیم‌فاصله) رنگ عزیزجانش را رصد نمود.
- ثمر اومد به دیدنم.
Endless گفت:
اخم‌های آرکا به شدت در هم فرو رفتند. دست‌هایش را بر روی زانو مشت کرد؛ منتظر خیره‌ی ثریا شد.
- جبهه نگیر؛(جایگزینی با "،" ) آرکا! اسم و رسمت به گوشش رسیده.
آرکا پوف کلافه‌ای کشید و لحظه‌ای سر چرخاند.
- خیله(خیلی) خب مامان. می‌شه اصل مطلب و(رو) بگی؟ چرا اومد اینجا؟ چی می‌خواست؟
ثریا از صدای دورگه و لحن تند آرکا ناراحت شد. تذکرانه نام پسرک‌اش(پسرکش) را صدا کرد.
آرکا کلافه نفسی کشید و بر روی زانوهایش خمید. سر بالا اورد(آورد) و مادرش را نگاه کرد.
- بهم گفت راضیت کنم باهاش کار کنی. به یه جشنِ مناسبت برگشتش هم دعوتت کرد. اما؛(جایگزینی با "،" ) من باهات نمیام!
ثریا به یاد گذشته نگاهش را به سمت راست کشاند و ادامه داد:
- خیلی زود قانع شد که دیگه خودم و(رو) عضو اون خانواده نمی‌دونم! هدفش فقط تویی.
آرکا غرید:
- من چی‌کار کنم؟
ثریا عصبی نامش را صدا کرد. آرکا؛(جایگزینی با "،" ) سکوت کرده و کلافه نگاه از ثریا بر نداشت(برنداشت).
- زود جوش نیار! خودت دنبال یک فرصت بودی. این فرصت و(رو) خودشون دارن بهت می‌دن. منم بهت می‌گم این(نیم‌فاصله) دفتر خاک(نیم‌فاصله) خورده رو به اسم انتقام باز نکن! اما مثل بابات کله(نیم‌فاصله) شقی.
آرکا صاف نشست و تُن صدایش بالا رفت.
- نکنه می‌خواید بگم تو چه زندگی افتادیم؟
برق خشم بود یا غم؟ که در چشمان آرکا در تاریکی موج می‌زد و می‌درخشید.
ادامه داد: نکنه می‌خواید فراموش کنم مرگ بابا رو؟
ثریا از جایش برخواست و لپ‌تاپ به دست درحالی که به سمت پله‌ها روانه می‌شد پاسخ آرکا را چنین داد:
- ازت نمی‌خوام فراموش کنی. من مادرم و حال روزت و(رو) می‌بینم. پر شدی از کینه و نفرت. من سال‌هاست قاطی خیلی چیزا کینه رو دادم به خاک؛ رفت. فقط؛(جایگزینی با "،" ) آرکا دو چیز یادت باشه! اول این‌که اصالتت و(رو) یادت نره! دوم این‌که وقتی پا توی اون جشن بزاری(بذاری) راه برگشت نداری؛(نیازی به "؛" نیست) چون عاقبتش من و پدرتِ!
ثریا زنه فهمیده‌ای بود. او می‌دانست که توان جلوگیری آرکا را نخواهد داشت. پسرک‌اش(پسرکش) آخر مردی بود مغرور و یک‌دنده که حرف در کتش نمی‌رفت.
ثریا قدمی بر روی پله نهاد. آرکا با نفس‌های نا منظم(نامنظم) به نقطه‌ای در عطف تاریکی و روزنه‌ی آباژور، خیره مانده بود.
***
چهره‌ی پر آرایش مهدیه از بین درب نمایان شد.
پُرخنده سلامی داد.
- سلام حاج خانوم صغری!
آنالی لبخندی زد و درب خوش تراش خانه را کنار برد.
مهدبه داخل شد و آنالی جواب سلام‌اش را داد.
با دو بسته پیتزا و کیسه‌ای بزرگ به سمت آشپزخانه رفت. آنالی درب خانه را بست و زنجیر پشت‌اش را انداخت.
با نفسی عمیق؛(جایگزینی با "،" ) بوی تازه‌گی(تازگی) وسایلات(وسایل‌های) خانه به زیر مشامش آمد. هنوز به این(نیم‌فاصله) مکان عادت نداشت.
Endless گفت:
با صدای مهدیه به خود آمد و به سراغش رفت که درحال چیدن غذا بر روی میز پذیرایی بود.
مهدیه: خانوم و(رو) باش! اومدم خونه جدیدش تازه منم باید ازش پذیرایی کنم.
و نچ نچ کنان(نچ‌نچ‌کنان) خودش را بر روی مبل انداخت و لمید.
روبه رویش نشست و مهدیه مانتو و شالش‌اش(شالش) را مرتب بر روی دسته مبل گذاشت.
آنالی نگاه‌اش کرد و گفت:
- خوبه می‌دونی این چیزها حالیم نیست؛ توقع می‌کنی؟
مهدیه بی‌توجه درب جعبه‌ی پیتزای جلویش را باز کرد. برشی از پیتزا را بی‌حوصله به دست گرفت. پیتزای بیچاره، پنیرش وا رفت و بر جعبه افتاد. مهدیه بی‌تفاوت همان تکه‌ی نصفه را به دندان گرفت.
آنالی شروع به خو*ردن کرد و مهدیه با دهان پر به حرف آمد.
مهدیه: خونه( "خونۀ" یا "خونه‌ی" ) قشنگیه. ماله(مالِ) توِ؟
آنالی نوچی کرد و لقمه‌اش را قورت داد.
آنالی: عمو میثم جورش کرده.
مهدیه لحظه‌ای دست از جویدن برداشت و با چشمان گرد، درحالی که گوشه‌ی لپش پر بود گفت:
مهدیه: نه‌بابا! چه عموی باحالی؛(جایگزینی با "." ) حالا به چه مناسبتی هست؟
آنالی بی‌میل پیتزای دستش را سرجای خود برگرداند.
آنالی: به مناسبت دوری از مستر اهورا!
حال نوبت مهدیه بود که دست از خو*ردن بکشد.
متعجب به آنالی خیره به بطری نوشابه نگاه کرد.
مهدیه: چی شد؟ دوری از مستر کی کی؟
مهدیه با دهان خالی غذای فرضی را قورت داد و با حیرت به مبل نشیمن تکیه داد.
مهدیه: نه؛(جایگزینی با "،" ) تو و دوری از اهورا؟ گمشو آنالی چرت نگو می‌خندم.
آنالی نگاه دلشکسته‌اش را بطری گرفت و به مردمک چشم‌های مهدیه انداخت.
آنالی: دلم و(رو) شکست؛ اذیت شدم مهدیه!
مهدیه عمق چشمان آنالی را یافت. سری به نشانه‌ی تایید تکان داد.
مهدیه: از اولم دوری و دوستی. زیادی داشت تعصب نشون می‌داد!
مهدیه لپی باد کرد و ادامه داد: برا همین مهمونی و(رو) ول کردی؟
آنالی به یاد مهمانی و قضایای پیش آمده ابرو در هم فرو برد.
چنگ برد به سمت تکه پیتزای باقی مانده و آن را با حرص جویید.
آنالی: جریان داره. گشنمه؛ بعدا میگم!
مهدیه ابرویی بالا اندخت و متعجب شروع به خو*ردن کرد.
او که کامل از جریان خبر نداشت پس بی‌خیال و بی‌نتیجه، هنگام خوردن، به فکر رابطه‌ی خودش با الوند بود.
با خود نگریست(اندیشید): (الوند هم مثل هزاران نفر... )
اصلا در حوالی آنالی، احوالات مهدیه نمی‌چرخید. شاید؛(جایگزینی با "،" ) اگر متوجه حال دوست عزیزش می‌شد، همه چیز را در او یافته بود!
و اما آنالی تنها در پی دلتنگی‌های خواهرانه‌اش بود. تصور این‌که روزها، ماها و یا سال‌ها از اهورا دور باشد؛(جایگزینی با "،" ) برایش عذاب آور بود. اهورای یک‌دنده را می‌شناخت که ممکن بود آنالی را رها کند و به کانادا بازگردد.(نیازی به "." نیست) اما خودش هم می‌شناخت که تن به تذکرات او نمی‌دهد... .
Endless گفت:
مدتی بعد آسمان گرگ و میش شد و آنالی و مهدیه هردو در انتظار شب درخیابان‌ها قدم می‌زدند. مقصودشان ک*افه‌ی دنجی بود برای نشستن و بساط خنده راه‌انداختن.
مدتی بعد هردو مقابل هم نشسته بر مبل‌های مدرن کافی(نیم‌فاصله) شاپ با چیدمان شیک، به خو*ردن مولتی ویتامینه( "مولتی‌ویتامینۀ" یا "مولتی‌ویتامینه‌ی" ) خود پرداختند.
آنالی با صدای موبایل خود قاشق خود را بر جام بستنی رها کرد. نگاهی بی‌حوصله و کلافه به موبایل‌اش(موبایلش) انداخت.
نگاه مهدیه به سوی موبایل کشیده شد. با خواندن نام چشمک(نیم‌فاصله) زن صفحه( "صفحۀ"یا "صفحه‌ی" ) نمایش پوفی کشید.
مهدیه: اه، این داداشت ول کن نیست‌ها.
آنالی بستنی در دهان خود را قورت داد و برگ دستمالی از روی میز شش ضلعی برداشت. هنگامی که با یک دست دهان خود را از بستنی‌های فرضی پاک می‌کرد، با دست دیگر تلفن‌اش(تلفنش) را چنگ زد.
آنالی: دیگه نمی‌شه جوابش و(رو) ندم هشتاد و چهاربار زنگ زده.
مهدیه به سرعت قاشق خود را در جام بستنی رها کرد و به سوی کیف‌اش(کیفش) رفت. در آن هندزفری نقره‌ای رنگ خود را بیرون آورد و با اشاره‌ای به دست آنالی داد. آنالی هندزفری را به موبایل خود وصل نمود تماس را متصل و یک گوشی هندزفری را در گوشش گذاشت. مهدیه نیز همزمان گوش دیگر هندزفری را در گوشش‌اش(گوشش) گذاشت.
آنالی: بله؟
صدای عربده‌ی اهورا پر قدرت(عربده‌ی پرقدرت اهورا) گوش‌های مهدیه و آنالی را به سوت انداخت.
اهورا: بله و زهر مار! کودوم گوری هستی آنالی؟ من و(رو) سگ نکن! کجایی؟
آنالی خونسرد ابرویی بالا انداخت. نگاه چرخاند و مشتری‌های سالن را از نظر گذراند.
اهورا که از بی‌پاسخ ماندن سوالات‌اش(سوالاتش) عاصی شده بود بار دگر فریاد زد:
اهورا: با تو هم آنالی! قطع کنی به ارواح مامان... !
آنالی ابرو در خم انداخت و میان حرف او پرید.
آنالی: قسم مامان(رو) نخور!
اهورا که پی برد اوست که باید کوتاه بیاید وگرنه امکان قطع شدن تماس بسیار بالاست، از آن ور خط نفسی کشید. سه مرتبه با مقصود بدست یافتن آرامش، دم و باز دم‌اش(بازدمش) را فرو و بیرون فرستاد.
سپس با آرامش به ادامه گفتگو پرداخت.
اهورا: آنالی؛(جایگزینی با "،" ) کجایی؟
آنالی نگاهی به مهدیه انداخت. مهدیه شانه‌ای بالا انداخت و درحالی که هنوز طرف دیگر هندزفری به گوش‌اش وصل بود؛(جایگزینی با "،" ) شروع به خوردت بستنی خود کرد.
آنالی: خونم.
اهورا دوباره ابصار(افسار) گسیخت.
اهورا: کودوم(کدوم) خونه؟
آنالی هم مانند مهدیه دست برد به سمت جان بستنی و قاشق نقره‌ای را دست گرفت. تکه‌ای از بستنی را در دهان آب کرد و قورت داد.
آنالی: خونه‌ی خودم.
صدای اهورا، خشمگین در گوش انالی(آنالی) پیچید.
اهورا: با اعصاب من بازی نکن؛(جایگزینی با "،" ) آنالی! مث(مثل) بچه آدم بگو کجایی بیام دنبالت.
آنالی تکه گردویی در دهان گذاشت. ازجا بلند شد و هندزفری از گوش مهدیه بیرون پرید. مهدیه به اعتراص دهان باز کرد و به انالی نگریست.
آنالی به قصد بیرون رفتن از ک*افه قدم برداشت.
آنالی: ببین اهورا؛ تو حق نداری تو زندگی من دخالت کنی! تا الان خیلی از جانب تو اذیت شدم. چندبار ناراحتی خودم و نشون دادم و اهمیت ندادی. الان هم بهتره قائله رو تمومش کنی. خداحافظ!
Endless گفت:
آنالی به نیت قطع تماس موبایل را بالا آورد که صدای اهورا در گوشش مانع انجام این‌کار شد.
اهورا: فردا شب مهمونی خانوادگیه؛ حضورت اجباری(اجباریِ)! خدانگهدار.
و تلفن قطع شد. آنالی مات و مبهوت به موبایل‌اش(موبایلش) خیره ماند.
مهدیه را با دو ظرف بستنی از پشت درب شیشه‌ای دید که با کلنجار رفتن موفق شد با پایش در را باز کند.
با اخم و غر، غرکنان(غرغرکنان) ظرف بستنی را به سمت آنالی گرفت. سر بلند کرد تا حرفی بار آنالی کند که متوجه صورت در هم آنالی شد.
مهدیه: چی شده؟
آنالی به خود آمد و کلافه هندزفری را از گوش‌هایش بیردن(بیرون) انداخت و با موبایل‌اش آن‌ها را در کیفش فرو برد.
آنالی: سرده؛ خیلی سره(سرده)! جا اینکه من طلبکار باشم. اون طلب داره! با خودش چی فکر کرده؟ فقط زنگ زده بود بگه مهمونی خانوادگی داریم. به درک که داریم!
مهدیه ظرف بستنی آنالی را به دستش داد.
مهدیه: به نظرم زیادی پرویی. مگه چیکار کرده اینطور حرف می‌زنی؟
او که نمی‌دانست چه بین آنالی اهورا و نفر سوم چه آمده است؛(جایگزینی با "." ) مشغول خو*ردن ادامه بستنی درون دستانش شد. آنالی همان (نیم‌فاصله)جا کنار درب کافه ایستاده بود.
آنالی: امشب پیشم بمون برات تعریف کنم تا متوجه بشی که من پرو نیستم.
و به سمت خیابان حرکت کرد. مهدیه شانه‌ای بالا انداخت و به سراق(سراغ) او رفت.
***
تهران شهری زیباست.(نیازی به "." نیست) اما کی از درونش خبر دارد؟ چه کسی فرق آسمان با زمین این شهر را می‌فهمد؟ شهری که گویا قسمتی از کره خاکی نیست و خوی فضائی دارد؛ چه کسی رازش را می‌داند؟
ماشین‌ها در خیابان این(نیم‌فاصله) شهر در تکاپو بودند. در بین این(نیم‌فاصله) همه آدم بی دغدغه و با دغده، دو دختر خارج از دنیای خودشان سر مستانه(سرمستانه) سوار بر ماشینی لوکس در خیابان‌های به گند کشیده‌ای(کشیده‌ی) تهران، خنده( "خندۀ" یا "خنده‌ی" ) سرمستانه سر می‌دادند.(سرمی‌دادند)
ساعت نیمی از شب را گذرانده بود. خانه غرق سکوت و تاریکی بود. پنجره‌ها باز و پرده‌ها رقصان، رقصان تکان می‌خوردند. سایه هیبت مردی در آیینه اتاق نمایان می‌شود.
لبخندش بر روی عکس‌های میخ‌(‌نیم‌فاصله) کوب شده بر کنار آینه، ثابت می‌ماند.
در هیاهوی سکوت طنین صدای بم آرکا آغاز سحر شد.
آرکا: ثمر بدبخت!
حاله‌ای از پوزخند بر نقش چهره‌ی نشسته بر آینه شکل گرفت.
عطر زنانه‌ای پخش فضا بود و او نفسی پر لذ*ت کشید.
آرکا: نقطه ضعفت یه دختره؟ بیچارت(بیچاره‌ات) می‌کنم!
قفسی جا گرفته بر گوشه( "گوشۀ" یا "گوشه‌ی" ) تخت شروع بازی بود که آرکا در اتاق انالی(آنالی) شیپور آغازش را زد... .
***
پی‌نوشت:
لطف کنید نکاتی که در پی‌نوشت‌های قبلی گفته شد را در این‌پست‌ها نیز ویرایش کنید.

نقد، زین‌پس به صورت پارت به پارت انجام می‌شود.
لطف کنید روند پارت‌گذاری خود را در گپ مربوطه به بنده اعلام کنید و حتما نکات ذکر شده را در اولین فرصت ویرایش کنید.
باتشکر.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌تعالی
نقد همراه اثر شما اتمام یافت‼
علت: عدم‌ پارت‌گذاری نویسنده


۲ آذر ۱۴۰۰
مدیریت تالار نقد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا