تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[نیلوفر نوروزی] دومین دوره کارگاه آموزشی دلنوشته نویسی

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
34979_23f2d9c9593884231706184a4a045ed3.jpg

با سلام
کاربر گرامی @نیلوفر نوروزی

با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @ARAWMIXIA

_ دوره ی آموزشی زمستان 99 _
❄لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید❄
با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد.

°|با تشکر، مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Nice lady
کاربر انجمن
Apr
9
78
13
24
اراک
نمی‌دانم!
شاید اولین بار تو را در خواب دیدم .
و نمی‌دانم ،
علت آمدن باران چه بود ؟
از قِداستِ چشم‌های تو ؛
یا از دلتنگی من !
نمی‌دانم اما ، شاید آن شب اولین باری بود که با چشمان بسته به تو دل دادم ..
شاید آن شب ..
آمدن تو بهترین بهانه برای آسمان بود ،
تا با اشکِ شوقَش در خیابان ولیعصر ، خیس شویم !
چند سالی‌ست که از آن خوابِ شیرینم گذشته است اما ..
هر بار که باران می‌بارد ،
بوی نم باران که می‌پیچد ،
عطر تو را هم با خودش می‌آورد .
و من ! چون دیوانه‌ای ..
در پیِ آشِنایی ، پنجره را باز می‌کنم ؛
تا شاید در انتهای کوچه‌ای زمستانی ، مردی را ببینم .. با بارانی مشکی !
و لبخندی که زیرکانه سرزمینِ قلبم را فتح کرد .
اما هر بار ..
هیچ چیز به جز جای خالی‌ات ، در مقابل قابِ چشم‌هایم جلوه نمی‌کند .
و درست مثل همیشه ، جای خالی‌ات را چیزی جز بودنت ، پُر نمی‌کند !
و با جاری شدن قطره اشکی از چشم‌هایم ..
از دریای خیال تو ،

چشم بدوزم به فنجان چای یخ زده در دستم !

1399/11/28
 
آخرین ویرایش:
Nice lady
کاربر انجمن
Apr
9
78
13
24
اراک



و اینک جهان دیگر همچون سابق نیست ..

جهان همچون متروکه‌ای شده است که انگار ، از دید همه پنهان است !
این جهان مدت‌هاست که در سیاهچالِ گرفتاری های بزرگش اسیر است ..
و من !
خسته ام ، از این همه سیاهی ..
از این همه نا امیدی !
این بلای خانمان سوز از کجا سر بر آورد ؟
دست بر گلوی جهان گذاشت !
آن چنان که یکی یکی ،
هر روز نه یک روح از تن جهان
بلکه شاید صدها روحِ بی گناه را در آغو*ش مرگ می‌گیرد .. !
این منه خسته‌ی پژمرده به دنبال جایی هستم برای نفس کشیدن !
برای زیستن و امید به زندگی داشتن ..
پس !
پروردگارا ...
به فریاد رس
که گرفتاری بزرگ شد !
من .. منه عاشقِ شیدا چه کنم ؟!
که دیگر طاقتِ دوری و ندیدن یار را ندارم ..
پروردگارا ..
به فریاد رس و با روحِ خود
جانی تازه به این جهان پژمرده عطا کن !
که جز تو کسی نمی‌تواند
درختِ مرگ را از تنه‌اش قطع کند ...
و بذر امید را در این جهانِ خسته‌‌ی بی‌جان بکارد !

1399/11/28
 
آخرین ویرایش:
Nice lady
کاربر انجمن
Apr
9
78
13
24
اراک
از چه بگویم ؟! از تو ؟!
از مِهرت که بی‌هوا و بی‌مقدمه ، همچون دانه‌های برف بر خیابان خیس قلبم ؛
نشست .. یا از کوره‌ی آتشی که عشقت به جانم هدیه کرد ؟!
از چه بگویم ؟! از شبی خیس باران که عاشقانه پشتِ سرم آمدی ..
و بی‌آنکه بدانم ! پا به پای من ، خیس باران شدی ؟!
هی ! با توام ای حاکم سرزمین پهناور قلبم ..
تو که الفبای موسیقی جان و دلم را از بَر حفظ شدی و به اسارت کشیدی .. تمامِ قلبم را !
تو که حتی در بندِ تو بودن هم زیباست !
و در جنگ عشق تو فرمانده‌ترینی ..
که به دام تو اسیرم و این اسارت ، زیباترین حالتِ عشق است !
ای ناخدای کشتیِ نشسته بر کناره‌های ساحل قلبم ..
ای نوازنده‌ی تار به تارِ سازِ دل من ،
این بار سازَت را با حرکات دست های من کوک کن !
بگذار تا برای همیشه ، از این پس ، من به سازِ تو برقصم !
و یا اصلا بگذار الفبای موسیقی عشق‌مان را بخوانم ..
تا تو بنویسی نُت هایش را !
عشقی که طلوعش چشمان توست ؛
و غروبش آسمانِ سیاهِ چشم‌های من !
بُگذار تا به تو بگویم که بر طبل بکوبی تا من برقصم ...
به سازَت چون رقصنده‌ای در دستانِ باد !
و در آخر این رازِ پنهان را پیشِ خودت نگه دار ؛
همین که جز من و تو ...
چه کسی می‌تواند یک ماهِ کامل را به زیبایی بسازد !؟

و یادت بماند ! که من تو را دوستت دارم ..
و تو ! درست شبیه به آن شکلات های تلخ پنجاه و پنج درصدی هستی ..
یک جور خاصی تلخ هستی ؛ که عجیب شیرینی !

تمرین - 1399/12/03
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا