انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

بفهم دیگر
شب‌ها
دراز نیستند...
این تویی که تنهایی...


?؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
"دلش از چیزهایی غمگین می‌شد
که به چشم هیچ آدمِ دیگری نمی‌آمد‌‌."

?؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنها شادی‌ام این است که هیچ‌کس نمی‌داند کجا هستم . کاش می‌توانستم همین را تا ابد کِش بدهم ؛ خیلی دلخواه‌تر از مرگ است . در کنه‌ِ وجودم خالـی و بی‌حاصلم ، حتی در احساسِ شادمانی‌ام .


?نامه از فرانتس کافکا به فلیسه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مایع سیاه غلیظی در گلویش جوشید، ‏از چشمانش روان شد و ‏لکه‌هایش پیراهن زندگی‌اش را سیاه کرد. ‏بعدها فهمید نامش غصه است.

?؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رویاهایت مُرده‌اند؟ برایت غمگینم، تسلیت می‌گویم. رویاهای من؟ رویاهای من جان می‌کَنند. رویاهای من نعره می‌زنند و التماس می‌کنند که خلاص‌شان کنم. رویاهای من زجر می‌کشند. آن‌ها به دنیا نیامدند که مدتی زنده باشند و بعد در یک لحظه بمیرند، بلکه در یک لحظه زاده شدند و بعد از آن فقط مرگ بر آن‌ها حادث شد، یک مرگ مستمر.

?؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر آخر همه می‌روند ؛
پس این همه انبوهِ اندوه ،
برای چه کسی می‌ماند ؟

?؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من فراموش می‌کنم،
فراموش می‌کنم که دو بال برای پرواز ندارم
و اینجا به جبر جغرافیایی محکومم.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاش چشمانم هنوز هم حرف های زیادی برای گفتن داشتند، افسوس؛ سال ‌هاست ناقوس مرگ به دستِ مردمِ چشمانم به صدا در آمده.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ای قلب...
امیدی به رسیدن که نمانده
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من دانستم هیچ‌ چیز و هیچ کس ماندنی نیست ، پس دل را به هیچ کس و هیچ چیز وابسته ندانستم .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏در من هميشه دو - خود - بوده و هنوز هم هست . دو خودى كه با هم كلنجار مي روند . مشكل اين است كه آن‌ها نمى‌توانند عوض شوند مگر اينكه هر دو نابود شوند .

?؟؟؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏و به زودی همه‌ی ما زیر خاک خواهیم خفت ، ما که هرگز به هم مجال ندادیم روی آن بیارامیم‌.
?مارینا تسوتایوا​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ژو بوسکه شاعر فرانسوی که در جنگ جهانی اول تیر خورده بود، می‌نویسد:
"جراحتم قبل از من بود. به دنیا آمدم تا تن‌دارش کنم!"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدم هميشه فكر مى‌كنه كه میشه برگشت.
میشه درستش کرد، میشه توضیح داد، میشه جبرانش کرد.
ولی میدونی، آدم هميشه اشتباه مى‌كنه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما افسرده نبودیم، ادم های تنهایی بودیم که هیچگاه کسی با ما محشور نشد، ادم هایی بودیم که به خواسته هایمان نرسیدیم، ادم هایی بودیم که تفریح نکردیم، جوانی نکردیم، عاشق نشدیم و عاشقی هم نکردیم، از روز تا شب فقط زمان را کشتیم.
ما افسرده نبودیم بازیچه دست تقدیر و جبر بودیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما عادَت نمی‌کنیم،
مگر آنکه چیزی درونِمان بمیرد،
فکرش را بکن
چه چیزهایی درونمان مُردند
تا توانستیم
به همه‌ی آنچه پیرامون‌مان است،
عادت کنیم...

[ممدوح عدوان]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می‌گویند که درد آدم‌ها را به هم نزدیک می‌کند
به من بگو کدام‌مان شاد هستیم
که این‌همه از هم دور مانده‌ایم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

بالا