باز هم مثل شب های قبل
نیمه شب که از خواب بیدار شدم دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده !
با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم ، اما آخر شب وقتی از مسجد آمد ، دوباره روی فرش خوابید .
صدایش کردم و گفتم :
داداش جون ، هوا سرده ،
یخ میکنی . چرا توی رختخواب نمیخوابی ؟
گفت : خوبه ، احتیاجی نیست .
وقتی دوباره اصرار کردم گفت :
رفقای من الان توی جبههی گیلان غرب ،توی سرما و سختی هستند .
من هم باید کمی حال اونها رو درک کنم .
شهید ابراهیم هادی?