تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

پادکست پادکستِ آدمیزادها | ارغنون

  • شروع کننده موضوع ارغنون؛
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 356
  • پاسخ ها 6
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,050
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
پادکستِ آدمیزادها؛
به قلم ارغنون
در ژانر اجتماعی.
دیباچه:
- مکتب نرفته‌ام، بااین‌وجود، با یک نگاه بسیار زیر و بم‌ها را بیرون کشیده‌ام. چیزهایی بود که مرا بسیار به جراحت نشاند و نکشت. نه! قوی‌تر نشدم... اما دانشم درباره‌ی جراحات انسانی، آن‌هایی که از گوشت و پوست و خون ژرف‌تر است و تیز و برنده به استخوان‌ها و سپس عصب‌ها می‌رسد، بیش‌تر از مادربزرگ‌هاتان است. جراحات و زخم‌ها، از آن‌هاشان که آدمیزاد را به بستن دهان وا می‌دارد و راه گلو را می‌بندد. از همان‌‌هایی که صدای آدم را می‌برد و او را به جانورِ آبزیِ بی‌صدا بدل می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,670
7,336
148
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
56189_4dfb9374e8969221fb23819b2e4ca1fa.png



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.


قوانین تایپ اپیزود، پادکست و دکلمه در انجمن کافه نویسندگان


هرگونه آثار شما در این بخش نباید کمتر از 7 پارت و بیشتر از 25 پارت شود.


شما می توانید پس از ارسال 5 پارت از اثر خود، درخواست نقد، درخواست تگ و درخواست جلد بدهید.

نکته : نقد اجباری می باشد و برای درخواست تگ حتما می بایست اثر شما نقد شده باشد.

درخواست نقد

درخواست نقد برای اپیزود دکلمه و پادکست


درخواست تگ

درخواست تگ برای اپیزود پادکست دکلمه


درخواست جلد

درخواست جلد برای دکلمه پادکست اپیزود

همچنین شما می‌توانید پس از ۶ پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.

درخواست کاور تبلیغاتی


هر پست شما نباید کمتر از 8 خط باشد و بیشتر از 25 خط نباید ادامه یابد .


همچنین ‌شما می توانید پس از ارسال 7 پست اعلام اتمام نمایید تا رسیدگی های لازم صورت بگیرد.

اعلام اتمام

اعلام اتمام اپیزود پادکست و دکلمه


نکته : تنها آثاری که تگ می‌گیرند، توسط گویندگان تیم آوای کافه نویسندگان ضبط می گردد و متن آن برای دانلود به صورت فایل pdf روی سایت اصلی قرار می‌گیرند.


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,050
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
شهر خالی‌ست و من مضطرب‌ام. مضطرب، از این جهت که گونه‌هایم را انگار حشراتی می‌خورند و دست‌هایم را از کنترل خودم خارج کرده‌اند تا نتوانم از تکان دادن بیش از حد بایستانم‌شان.
وزش باد؟ نه، حالم را بهتر نمی‌کند و تنها به لرز بدنم می‌افزاید، همه‌چیز درست یک درام اجتماعی شده است... .
منظورم این است که خوب به دنیا نگاه کنید‌، تمام خانه‌ها، دکان‌ها، کتاب‌فروشی‌ها، جاده‌ها، شهرها‌ و حتی کشورها مثل یک کویر بزرگ‌ با شن و ماسه‌هایی‌ست که اگر پایت را محکم فشار بدهی تو می‌رود! بزرگ‌ترین شهر جهان، با تمام ازدحامش خالی و عریان از آدمی‌زاد است و ستاره‌های کویر دنیا، دیگر ستاره نیستند بلکه چراغ‌های الکترونیکی به هم متصل شده‌ای هستند برای بهتر دیده شدن این تنهایی عظیم که ما را در آغو*ش گرفته است... .
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,050
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
به‌ هرحال شهر که همین‌جوری از آدم‌ها خالی نشده است. شاید از اولین آدمی شروع شده که طبق افسانه‌ها، با دیدن سیب در دست مع*شوقه‌اش اعتمادش شکسته، سپس هنگامه‌ای که خنجر و خون جای مهر و مودت را گرفت و اعتماد بار دیگر میان دو برادر شکست. می‌بینید؟ آدم یک‌هو خالی نمی‌شود، آدم را خالی می‌کنند، او را با چیزهای براق و سنگین بزک می‌کنند و توی آیینه سیلیِ مواد شیمیایی را از دستان آن‌ها می‌خورد، برایش نسخه‌ی آزادی را با خیا*نت به عشق، عاطفه، صلح و دوستی، با رواج ابتذال می‌پیچند و در آخر احساسات و عواطفش را لای اسکناس‌های یک دلاری کادو کرده و به هم دیگر پیشکش می‌کنند.
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,050
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
چه می‌شود گفت.
آدمی‌زاد خودش بلای جان خودش است،
نه از این رو که خودآزاری کند و سرش را مانند من به دیوار بکوبد، نه!
از آن رو که خودش می‌آید، عاشق می‌شود، فارغ می‌شود، ازدواج می‌کند، بچه می‌زاید، پدر یا مادری خوب می‌شود، رخت می‌شوید، غذا بار می‌کند، بیرون از خانه، غرغرهای رئیس‌اش را تحمل می‌کند یا با دست‌هایش لوله‌های آب را می‌بندد،
به خانه می‌رود، مشاجره می‌کند و می‌خوابد تا فردا... طوری که همه کار می‌کند و زندگی نمی‌کند. انگار به‌اش گفته‌اند اگر در جوانی با درس خواندن بیش از حد خودت را به شکل جانورانی با چشم‌های قرمز درنیاوری یا اگر بنشینی و تا یک زن دستت آمد و عاشق هم شدید سریع به فکر بچه‌های قد و نیم‌قد نیفتی، میمیری!
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,050
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
البته چیزهای زیادی هم هست که جبر است.
جبرهای اجتماعی، از کار تا تحصیل تا حتی همین ازدواج و فرزندآوری‌ها!
که باز هم انسان خودش بلای جان خودش شده.
مثلا اگر یک نفر، نفر دوم را برای بدست آوردن سود و ارزش افزوده‌ای، استثمار نکند، دیگر نیاز نیست عده‌ای کثیر خودشان را برای یک لقمه نان به کشتن بدهند و عده‌ای دیگر، روی بستنی خود پودر طلا بپاشد و لذ*ت زندگی را هورت بکشند.
یک جاهایی، لذ*ت را از آدم می‌دزدند و یک جاهایی آدم، از سر رنج، لذ*ت‌های خطرناک را به خودش روا می‌دارد.
لیکن هرچه می‌گردیم باز هم می‌رسیم به اول و آخر بحث و آدمی‌زاد، آدمی‌زاد است گرچه ما در کشتی‌های جدا از هم هستیم!
کم‌کم، همه یادشان می‌رود که این‌ زندگی مسابقه نیست؛ چرا که بعضی بی‌پدرها یک کشتی بزرگ از جنس آلیاژِ خون و جان بعضی دیگر را می‌دزدند و با مسخره‌بازی‌های موروثی، خودشان را جلو می‌اندازند و آن‌قدر تند می‌روند تا گرداب به راه می‌اندازند و دیگرانی که سال‌ها کشتی خود را با دست خود تعمیر کرده، ساخته‌اند، می‌فهمند که اگر دیر بجنبند غرق می‌شوند.
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,050
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
از جبرهای دیگر هم که همه‌ی شما خوب سر در می‌آورید!
آن دسته، جبرهایِ ببین و خفه شو هستند.
جبرهایی که مثلا در قوانین تمام دنیا جرم‌اند اما در مملکت‌های ما، «ببین و خفه شو»اند.
مثلاً فرض بگیرید که خواهر شما را در یک میهمانی نشان می‌کنند و فردایش، خانه‌تان خواستگاری‌ست.
معرکه‌ای برای یک دختر نوجوان که شاید عاشق باشد‌ یا شاید بخواهد درس بخواند یا اصلا بخواهد ولگردی کند اما مجرد بماند.
چیزی که ببین و خفه شو این را نمی‌پذیرد و از آن‌جا که فردی که در میهمانی چشم هو*س رانش را به خواهر شما دوخته بود، از فامیل شماست و خون نحس‌تان یکی است، باید خواهرتان را از این به بعد هفته‌ای یک یا دو بار در خانه‌ی جدیدش ملاقات کنید؛ زیرا او دیگر عروس فلانی‌ها شده.
خب دوستان عزیزم، متوجه‌ی معنی جبر شدید؟ چه احساسی دارید؟
غیرت، تعصب؟ یا فراتر از آن، خشم؟
این همان‌جایی‌ست که من آن را حماقت بشر می‌خوانم. فرض بگیرید اگر من خواهرتان را مثال نمی‌زدم، باز هم احساسی داشتید؟ شاید. شاید اما نه آن‌قدر که مخالفتی بکنید. این همان قانون ببین و خفه شو است.
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا