ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش ادبیات
تالار ادبیات
ادبیات عمومی
کافه ادبی
[ پونه مقیمی ]
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="جُمانه, post: 217057, member: 101"] "مثل همیشه"، آرام از تخت بلند میشود که من بیدار نشوم. همیشه نگران است بی خواب شوم، میداند بی خواب هم میشوم اما در تمامِ این سالها عادت کرده ام به ترتیبِ صداهایی که بیداری اش را نشان میدهد. صدای قیژ قیژِ تخت، لِخ لِخ دمپایی هایش، آب کردنِ کتری، روشن کردنِ گاز و کشیده شدن پایه های صندلی که یعنی دیگر کارش تمام شده و نشسته بر روی همان صندلیِ همیشگیِ پشتِ میزِ گردِ نزدیک آشپزخانه. این روزها متوجه اهمیتِ "مثل همیشه بودن" میشوم. انگار وقتی زندگی، روزمرگی را از ما میگیرد، تازه میفهمیم روزمرگی چه نعمت بزرگی ست. همین جزییات همیشگیِ تکرار شونده که هیچ هدف خاص و مهمی را دنبال نمیکند و فقط هستند چون هستند! چون هر کس جزییاتی شخصی دارد که کاری را مثل همیشه انجام میدهد و آن کار بخشی از آن شخص است. بخشی از اعلامِ حضورش در زندگی. جزییاتی فاقدِ تفکری ژرف و فلسفی و دارای وزنی یکنواخت در طول زندگی. این روزها که او نیست به این جزییات فکر میکنم. به جزییاتی که مال خودش بود و منحصر به فرد بود. اعلامِ حضورِ صبحگاهی اش، هر روز. مثل همیشه. گاهی فکر میکنم شاید زندگی دقیقا همان بخشی ست که نیاز به تفکر ندارد و خود به خود به روشی خاص برای هر شخص جلو میرود و تکرار میشود. مثل روشی همیشگی برای اتو کردن لباس و یا بستنِ بندِ کفشها و شاید هم خیلی خیلی بی حواس تر از تمام اینها، مانند بازی کردن با موها وقت کتاب خواندن! این روزها که او نیست، به باقی مانده ی "مثل همیشه اش" فکر میکنم. به کتری ای که صبح ها پر آب نمیشود و دمپایی ای که استفاده نمیشود. احساس میکنم جای خالی اش در تمامِ آن "همیشگی ها" دیده میشود. دیگر کسی نیست که مانند اون "مثل همیشه" آن کارها را انجام دهد. چقدر آدمها، بی تلاش و رها در حال انجام کارهایی که مال خودشان است زیبا و خاص میشوند. انگار منحصر به فرد میشوند، انگار امضای خودشان است. امضای "مثل همیشه" انجام دادن! برگرد و مثل همیشه حضورت را اعلام کن. این بخشِ تکراری که هیچگاه قابل تامل نبوده است، اکنون تامل برانگیزترین حسرتِ من است. برگرد که میخواهم در تکراری ترین لحظات، دوباره با تو زندگی کنم. [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
تایید
پایتخت ایران کدام شهر می باشد؟
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش ادبیات
تالار ادبیات
ادبیات عمومی
کافه ادبی
[ پونه مقیمی ]
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…