تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

متون و دلنوشته [ پونه مقیمی ]

مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,468
12,586
219
ما انتظار داریم کسی باشد، چیزی و یا نیرویی فراتر از ما تا به ما پرواز را بیاموزد، پرواز از فراز دردها و رنج‌ها. حقیقت این است که قصۀ پرواز یک قصۀ قدیمی شکست خورده است. پرواز هیچگاه برای ما نبوده و نخواهد بود. پرواز داستان پرندگان است.

ما آدم‌‌هایی هستیم که بر روی پاهایمان راه می‌رویم و دنیا را با دست‌هایمان لم*س می‌کنیم. داستان ما، دیدن و حس کردن و لم*س کردن است. با همین بدن و همین ذهن!


#پونه_مقیمی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,468
12,586
219
ما همه به آدمهایی اجازه داده ایم دوباره برگردند و دوباره فرصت داده ایم شروع کنند و شروع کنیم.
ما همه، زمانهای زیادی امیدوار بوده ایم؛ امیدوار به شرایط و امیدوار به را*بطه هایمان.
فرصت دادن و دوباره به مسیر برگشتن هیچ ایرادی ندارد اما همیشه شواهد را ببینیم.
آیا شواهدی واقعی از رشد و آرامش وجود دارد؟
آیا شواهدی از درک شدن و تکرار نشدنِ گذشته وجود دارد؟
آیا شواهدی از حرکت وجود دارد یا همه چیز در سیکلی همیشگی گیر کرده است؟
ادامه ی بعضی مسیرها و را*بطه ها ادامه ی آسیب است.
آسیبی که خودمان انتخاب میکنیم به خودمان بزنیم.
حواسمان به شواهد باشد.
و بیشتر از همه، حواسمان به رویاپردازی هایی که ما را از دیدنِ حقیقتِ پیش رویمان، دور میکند.
حواسمان به خودمان و زخم هایمان باشد.
گاهی هیچکس در ادامه ی آسیب مقصر نیست، غیر از خودمان و امید واهیِ خودمان به رخ دادنِ یک معجزه ی بزرگ!

#پونه_مقیمی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,468
12,586
219
همه ی ما دلمان تنگ میشود. ما حتی دلمان برای دشمنانمان هم تنگ میشود.
حتی گاهی برای آسیب، برای تصادف، برای بیچارگی و برای خاطراتِ احمقانه‌ وشرم آورِ دورانِ دبیرستانمان.
اما آنقدر یاد گرفته‌ایم که بعد از تمام شدن و از دست دادنِ شخصی یا موقعیتی، با خشم و انکار رفتار کنیم که یادمان میرود ما با آن فرد یا موقعیت خاطراتی دوست داشتنی هم داشته‌ایم.
این خاصیت ماست. آدمهایی که وقتی چیزی یا کسی را از دست میدهیم به خودمان زور میگوییم. خودمان را مجبور میکنیم که دیگر به سمت احساساتِ خوشآیندمان نرویم شاید که زودتر از ذهنمان پاک شود.
اما حقیقت همیشه جایی خودش را به ما یادآوری میکند. با آهنگی، عکسی، عطری و یا حتی خوابی مبهم.
حقیقت این است که ما گاهی برمیگردیم به گذشته و دلمان تنگ میشود.
ما دلمان تنگ میشود و آنها هم دلشان تنگ میشود.
فقط مهم این است که بدانیم دل تنگ شدن در بسیاری از مواقع به معنای واکنش نشان دادن نیست. مخصوصا زمان هایی که مطمئنیم برگشت به آن فرد یا موقعیت آسیب زاست.
شاید گاهی همین دلتنگ‌شدن‌های کوتاه و گذرا بتواند به ما بیاموزد که چطور احترام بگذاریم.
احترام در حرف‌ها و داستان‌ها و صحبت هایمان نسبت به فرد یا موقعیتی که دیگر در زندگی‌مان حضور ندارد.
دلتنگ شدن ما را آدمهای محترم‌تر و منصف‌تری میکند نسبت به آنچه که به واقع گذشته و آنچه که به ظاهر بیان میکنیم.

#پونه_مقیمی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,468
12,586
219
هر کس به طریقی دوست داشتنش را ابراز میکند. به طریقی که برای خودش راحت است، به طریقی که خودش دوست داشتن را در گذشته دریافت کرده است.
و هر کس به اندازه ی امنیتی که در را*بطه اش دریافت میکند همان دوست داشتنِ مخصوص را به طرفش نشان میدهد.
پدرهایی را میشناسم که دوست داشتن خود را با پول به فرزندانشان نشان میدهند.
یا با اخمی تصنعی و صدایی محکم جمله ای تکراری را هر شب از فرزندشان میپرسند" چه خبر؟"
مادرانی را میشناسم که با هر روز صبحانه چیدن دوست داشتن را نشان میدهند، یا با اتو کردن لباسها و یا با صدها تماس تلفنی و چک کردن فرزندان.
اگر روشهای مخصوص دوست داشتن آدمهای اطرافتان را میبینید، به روش های آنها احترام بگذارید. همه به روش شما نمیتوانند ابراز احساسات کنند.
آدمها به روشهایی که زخمی شده اند، امن ترین روشِ دوست داشتن را انتخاب میکنند تا کمترین ریجکت شدن را در را*بطه تجربه کنند.
اگر آنقدر عمیق میتوانید به آدمها و نحوه ی عشق ورزیشان نگاه کنید، پس میتوانید درک کنید که چرا اینقدر "جمله ی دوستت دارم " را در هزار رفتار و کلمه میپیچند و به شما تحویل میدهند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,468
12,586
219
هر کس به طریقی دوست داشتنش را ابراز میکند. به طریقی که برای خودش راحت است، به طریقی که خودش دوست داشتن را در گذشته دریافت کرده است.
و هر کس به اندازه ی امنیتی که در را*بطه اش دریافت میکند همان دوست داشتنِ مخصوص را به طرفش نشان میدهد.
پدرهایی را میشناسم که دوست داشتن خود را با پول به فرزندانشان نشان میدهند.
یا با اخمی تصنعی و صدایی محکم جمله ای تکراری را هر شب از فرزندشان میپرسند" چه خبر؟"
مادرانی را میشناسم که با هر روز صبحانه چیدن دوست داشتن را نشان میدهند، یا با اتو کردن لباسها و یا با صدها تماس تلفنی و چک کردن فرزندان.
اگر روشهای مخصوص دوست داشتن آدمهای اطرافتان را میبینید، به روش های آنها احترام بگذارید. همه به روش شما نمیتوانند ابراز احساسات کنند.
آدمها به روشهایی که زخمی شده اند، امن ترین روشِ دوست داشتن را انتخاب میکنند تا کمترین ریجکت شدن را در را*بطه تجربه کنند.
اگر آنقدر عمیق میتوانید به آدمها و نحوه ی عشق ورزیشان نگاه کنید، پس میتوانید درک کنید که چرا اینقدر "جمله ی دوستت دارم " را در هزار رفتار و کلمه میپیچند و به شما تحویل میدهند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,468
12,586
219
به هم نگاه میکردیم و میدانستیم دیگر نمیشود با چشمان بسته در را*بطه جلو برویم،
و این شروع آگاه شدنمان بود.
آگاه شدن به موقت بودنِ همه چیز.
موقت بودنِ عشق و دلسپردگی،
موقت بودنِ انکارِ حقیقت،
موقت بودنِ رویاپردازی‌،
و موقت بودنِ زیادی خوش‌بین بودن.
میدانستیم در انتهای مسیری هستیم
و در ابتدای مسیری دیگر.
حال تصمیم از آنِ ما بود،
یا باید تلاش میکردیم از تمام شدنِ موقت‌هایمان عبور کنیم و نوع دیگری از را*بطه را با هم تجربه کنیم،
یا میتوانستیم آگاهانه چشمانمان را ببندیم و به ادامه‌ی مسیر اصرار کنیم تا را*بطه در انکارهایش به طور کامل تمام شود.
داشتنِ یک شخص آنطور که هست با واقعیت‌هایی که رویاهایمان را خاک میکند،
یا خاک شدنِ خودمان زیر تلاش برای برآورده کردن رویاهای واهی‌مان.
در نهایت عشق، آغاز و پایانی دارد، چه بپذیریم چه انکارش کنیم و بعد از آن اگر تلاش نکنیم برای حفظ را*بطه در بُعدی دیگر، را*بطه را از دست میدهیم.
بعد از عشق، بُعد دیگری از عشق بیدار میشود که عشق نیست اما برخاسته از عشق است و برای داشتنش و نگه داشتنش باید بسیار تلاش کرد، این بُعد "دوست داشتن" نام دارد.

#پونه_مقیمی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,468
12,586
219
به هم نگاه میکردیم و میدانستیم دیگر نمیشود با چشمان بسته در را*بطه جلو برویم،
و این شروع آگاه شدنمان بود.
آگاه شدن به موقت بودنِ همه چیز.
موقت بودنِ عشق و دلسپردگی،
موقت بودنِ انکارِ حقیقت،
موقت بودنِ رویاپردازی‌،
و موقت بودنِ زیادی خوش‌بین بودن.
میدانستیم در انتهای مسیری هستیم
و در ابتدای مسیری دیگر.
حال تصمیم از آنِ ما بود،
یا باید تلاش میکردیم از تمام شدنِ موقت‌هایمان عبور کنیم و نوع دیگری از را*بطه را با هم تجربه کنیم،
یا میتوانستیم آگاهانه چشمانمان را ببندیم و به ادامه‌ی مسیر اصرار کنیم تا را*بطه در انکارهایش به طور کامل تمام شود.
داشتنِ یک شخص آنطور که هست با واقعیت‌هایی که رویاهایمان را خاک میکند،
یا خاک شدنِ خودمان زیر تلاش برای برآورده کردن رویاهای واهی‌مان.
در نهایت عشق، آغاز و پایانی دارد، چه بپذیریم چه انکارش کنیم و بعد از آن اگر تلاش نکنیم برای حفظ را*بطه در بُعدی دیگر، را*بطه را از دست میدهیم.
بعد از عشق، بُعد دیگری از عشق بیدار میشود که عشق نیست اما برخاسته از عشق است و برای داشتنش و نگه داشتنش باید بسیار تلاش کرد، این بُعد "دوست داشتن" نام دارد.

#پونه_مقیمی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریت وبـسایت
مدیریت وبـسایت
Apr
1,175
11,688
169
TehRan
گفت:
شاید شب، اجتماع سایه هایی باشد که از صاحبانشان خسته شده اند و میخواهند اندکی با هم ادغام شوند و تعهدشان به بدن هایی که به آن متصل بوده اند را از یاد ببرند.
شاید به همین خاطر است که شب، شاعرانگی بیشتری دارد و تمنای بیشتری برای هم آغو*ش شدن!
شاید این سایه هایمان هستند که به واقع عاشق میشوند نه خودِ ما.
و شاید به همین علت است که عاشق آدمهایی میشویم که فکرش را نمیکردیم...
در واقع، شبی، عاشق سایه ای شده ایم، برگشته ایم و صبح دوباره با بدنی که به آن تعهد داشته ایم زندگی مان را ادامه داده ایم.
شبی عاشق شده ایم،
و تمام صبح ها در جستجوی عشقی هستیم که نمیدانیم کجاست و چطور باید پیدایش کنیم.
شاید، شب از سایه هایی عاشق تشکیل شده است
و صبح از انسانهایی عاقل!
گفتم: پس خوش شانس که باشیم روزی متوجه میشویم سایه مان چه کسی را برایمان انتخاب کرده است و آنجاست که تمام تلاشمان را میکنیم که انتخابمان را توجیه کنیم. تقابل شب و صبح، نه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریت وبـسایت
مدیریت وبـسایت
Apr
1,175
11,688
169
TehRan
موهایش شب،
چشم هایش همیشه بارانی،
دست هایش سرد،
ل*ب هایش بدون حس،
و نگاهش خیره به مکانی مبهم و بی انتها،
او سالها منتظر کسی بود که رهایش کرده بود.
منتظر اویی که برگردد و دوباره دوستش داشته باشد و در این انتظار از تمام آدمهایی که عاشقش میشدند انتقام میگرفت.
انتقامِ ماندن در این برزخ تلخ را.
"انتقام"، سرش را گرم میکرد تا تحملِ "انتظار" آسان تر شود.
را*بطه با او شبیه ماندن در یک شبِ بارانیِ سردِ بی انتها بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا