- Jun
- 2,353
- 5,786
- 148
- وضعیت پروفایل
- خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
یک روز خانوم کلاغه از لونهاش اومد بیرون تا برای بچههاش غذا پیدا کنه. همینجوری که داشت پرواز میکرد یک کرم رو دید که روی علفها راه میرفت. خیلی خوشحال شد که یه غذای خوب برای جوجه کلاغهاش پیدا کرده. رفت و کرم رو با نوکش از روی زمین بلند کرد. کرم کوچولو با ناراحتی به خانوم کلاغه گفت: "خانوم کلاغه، مادر من مریضه. اومدم براش غذا پیدا کنم. اگه براش غذا نبرم اون از گرسنگی میمیره.
سنجابه هم که داشت از اونجا رد میشد به خانوم کلاغه گفت: "راست میگه. من مادرشو دیدم، طفلکی خیلی مریضه. لطفا بزار اون بره.
سنجابه هم که داشت از اونجا رد میشد به خانوم کلاغه گفت: "راست میگه. من مادرشو دیدم، طفلکی خیلی مریضه. لطفا بزار اون بره.
آخرین ویرایش توسط مدیر: