با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
اولین کسی بودی که از همه چی خبردار میشدی، تو خانواده بودی... نزدیکتر از دوست، نزدیک تر از داداش نزدیکتر از آبجی و حتی نزدیکتر از خانواده
زود بیا، کلی خبر دارم بهت بدم. خبرای خوب و بد. چندتاش ازوناس که چش قلبی میدی و میگی من بهت امیدوار بودم و میدونستم موفق میشی، چندتاشم ازونا که بهم میگی دخترای زشت هم ناراحت میشن و گریه میکنن؟
زودی کاراتو درست کن بیا کلی غیبتامون مونده زشتِ ماشینِ قشنگدار
بیمعرفت نبودم نه، نه من بیمعرفتم نه تو
فقط سخت بود بیام و گپها رو بخونم ببینم حرفاتو. ببینم هستم گفتناتو ببینم تنها نمیذارماتو
نیاز بود نباشم. نمیتونم زیاد حرف بزنم یعنی خیلی وقته حرف نزدم با رفیقا مثل تو
شاید رفتنت هم زیاد بد نیود، به یه چیزایی رسیدم تو ذهنم...
امیدوارم حالت خوب باشه، کمتر مینویسم و کمتر اهنگ میفرستم ولی حتی یک لحظه هم فکر نکن از یادم میری
مثل پیام خودت تو تاپیک، هرچی بشه ما از یاد هم نمیریم چون تو بدترین روزها پشت همدیگه بودیم
به بهترینا برسی، بهترین رفاقتا...
میگن وقتی خواب کسی رو ببینی که ازت دوره
مغزت داره کمک میکنه تا فاصله رو تحمل کنی، مغزت درک میکنه که چقدر اذیتی و برای همین دست بهکار میشه
خواب نیم ساعته سرظهر همینجوری هم مزخرفه...
شاید خواب دیدنش خوب باشه ولی خواب اینکه بگه نمیاد... فقط دردی به دردای دیگهات اضافه میکنه