من خودم همیشه یه ایده ای که به ذهنم میر سه برای نوشتن می نویسمش توی یه دفتر و بعد بهش پر و بال می دم همون لحظه که جرقه اش تو مغزم می خوره نمی نویسم بهش فکر می کنم، پر و بالش می دم، توسعه اش می دم، شخصیت پردازی می کنم، یه شروع و خوب و پایان مناسب که قطعی نیست رو انتخاب می کنم و یه چکیده کلی ازش می نویسم که وسطش کم نیارم اما وقتی دیگه نمی خوام بنویسم که همه ایده هایی که داشتم و همه چیزایی رو که تو مغزم پر و بال دادم و حس کنم ندارم وقتی دیگه نمی خوام بنویسم که حس کنم مغز تهی شده از احساس نوشتن و شخصیت پردازی و پر و بال دادن