تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر ● دکلمه | Declamation ●

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

تقدیم به سوگل عزیزم:

تو آمده ای
و من تازه کلاس اولم!
من را
روی نیمکتی از مژه هایت بنشان!
تا ببینی
در یک پلک بهم زدنت
چگونه با سواد می شوم
دستم را بگیر
و روی تخته ی سیاه گیسوانت بچرخان!
و "مرد آمد" را با من تکرار کن
"مرد آمد"
"مرد در باران آمد"
"مرد با اسب آمد..."
آنقدر تکرار کن!
تا مرد بماند!
بماند و با تو
الفبای زندگی را یاد بگیرد.

"محسن حسینخانی"
(8 مهرماه 1394)


دانلود با صدای شاعر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
محبوبم!
من هم دلم نمی خواهد
در ایستگاهی توقف کنم
که تحمل باران را ندارد
می خواهم سرم را از پنجره صبح بیرون بیاورم
و در تابستان نگاهت
به درختی تکیه دهم
که خانم جان
شب های جمعه
با دو مروارید درشت
که زیاد هم دوستشان نداشت
کنارش می نشست
و آیت الکرسی می خواند.
من هم از رنگ سبز
که این روزها خیلی زیاد در کوچه پیدایش می شود
خسته شده ام!
رنگی که سبزِ حیاتِ خانه ی خانم جان نیست
خانه ی خانم جان
با آن حوض آبی ِ سه وجب در سه وجبش
که شب های کوتاه تابستان
ماه می توانتست در پاشویه اش آواز بخواند
و چشم ماهیِ سیاه کوچکش را
به عمق دراز دریاها باز کند
می دانم، می دانم
تو هم از اینهمه رنگ
که بوی غروب و بانگ خروس را به خانه می آورد
خسته شده ای
حتی از چشم های میشی روشنت
که طعم کودکی آفتاب را دارد.
حالا گفتگو از بره های کهکشان و بو*سه ی بامدادی و آواز چکاوک
ارزانی من و تو
که نیم شب‌ها هم می ترسیم
مشتِ آبی از اقیانوس رویا برداریم
و به صورت هم بپاشیم.

محبوبم!
بگذار وقتی نه فردایی داریم و نه دیروزی
لااقل عاشق باشیم
ما که می دانیم
دیگر با مخمل صدای بنان
نمی توانیم زیر باران صبحگاهی راه برویم
و به شفیره ی کرم ابریشم، بگوییم پروانه
ما که می دانیم
آدمی اگر خانه زاد ستاره ی صبح هم باشد
همیشه آوازهایش از زندگی اش زیباتر است
ما که می دانیم
تاریکی، نه گناه آدمی، نه گناه پروانه ای ست
که به سایه ی انجیری پناه می برد

آری محبوبم!
ما می دانیم
در سمت تاریک جهان
شمشیرها هرگز برای گاو آهن شکسته نخواهد شد
و هر اتفاقی که در این جهانِ بزرگ بیفتد
ذره ای از زیبایی آزادی نمی کاهد

آه محبوبم!
شکوفه های گیلاس که رنگ گرفت
باران که بارید
پروانه که روی سینه ها ی تو خوابش برد
اردیبهشت که آمد
برای دانستن این همه سکوت
به متن غزل های عاشقانه سفر می کنم
به آفتاب
که در پیراهن تو خانه دارد.

از: محمد رضا رحمانی

دانلود دکلمه با صدای شاعر
#پیشنهادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
میان این همه تاریکی، پاییز، خاکستر و کلمات مهجور
شادی تا چای عصرانه ادامه پیدا نمی کند!
حتی اگر مثل روزهای نخستین صدایم کنی
باید خیلی ساده باشم
که سراغ باغ را از باد بگیرم
می دانم، می دانم لازم نیست
نام رودی را بدانم تا بتوانم گریه کنم
و تو هیچ وقت نمی خواهی باور کنی
که مرگ سلطنتی ابدی دارد
و ما به احترام او کلاه از سر بر می داریم
و نمی خواهی برایم بگویی
چرا بعد از آمدن پاییز
خوشبختی و چشم های تو نایاب می شود!؟
حالا من چگونه بقعه بایزید را خواب ببینم
وقتی عمر عشق و رویا این قدر کوتاه است!؟
وقتی زمستان زودتر می آید و ما پایان جهان را نمی دانیم
لابد می خواهی بگویی حضور همیشه ی مرگ نگذاشته است
تا میان شب و روز فرق بگذاریم
باشد، این هم بهانه ی دیگری
برای نیامدن صبح از روزنه چشم های تو به خانه من
حالا اشک هایت را پاک کن
تا برایت از نسلی بگویم که کلید خانه اش را گم کرده است
از پاییز، که در روزهای دنیا راه می رود
و از مادرم،
که شب را زیر سپیدی گیسوانش پنهان می کند
تا من نترسم!

از: محمد رضا رحمانی

دانلود دکلمه با صدای شاعر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بانو!
ما میان پریشانی و سالخوردگی
گمشدن دوباره ی جهان را
گریه می ‌کنیم
و این آفتاب بی رمق پاییز
گلوی هیچ پرنده ای را گرم نمی کند
اگرچه، آنقدر مهربان باشد
که تا آمدن شکوفه های سیب
در سبد بماند.
بانو!
هرچه سالخورده تر می شوی
رؤیاهایت شگفت تر می شود
و لبانت، عطرآگین تر
باور کن
مومیایی خاطرات را خاک هم نمی تواند پنهان کند
و من هنوز دلم می خواهد با نوازش نفسهایت
که آغشته ی مهتاب است
به خواب روم
و تو
به نجوا
از گشاده دستی عشق بگویی
از ستارگان گیسو دار
که به ملاقات باران می آیند
از نامیرایی ِ نیلوفر
و هم آغوشی نان و آزادی.



از: محمد رضا رحمانی

دانلود دکلمه با صدای شاعر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعد از انتظار طولانی آسمان و تنگدستی زمین و سالهای ترس
برای ملامت سقف های کوتاه و دلجویی چلچله های فروردین
به ملاقات تو آمدم!
تا نامم را، دلم را و واژگانم را به تو بسپارم...!
عرق پیشانی‌ام را بگیر
می خواهم دو زانو در برابرت بنشینم
و تا حریر پیراهنت را شاپرکها بیرون می آورند
دستی به گیسوانت فرو برم
میان خنده های تو ،

قرص ماه و کودکان بذر و بالهای شانه به سر آواز می خوانند
تو، تمام آن چیزی هستی که من به خواب دیده بودم
تو، دانه ی خورشیدی ، مهربانی انگور
و من ، بی آنکه ناخنهایم را به گاوآهن ببندم زمستان را سرافکنده خواهم کرد
تو صدایم می کنی و پیراهنم پر می شود از بهــار...
من که همه عمر، آسمان را به تردید نگریسته بودم
حالا می خواهم چایم را در کهکشان شیری بنوشم
حبه ی قندی تعارفم کن
این اتفاق عجیب که در جان من افتاده است
خواب باغ را در تاریکی ام سبز می کند...



"شاعر: محمد رضا رحمانی"

دانلود دکلمه با صدای شاعر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زیبا


زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا

زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد

زیبا
آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم

زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم

زیبا
ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار

زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا


"محمدرضا عبدالملکیان"

دانلود دکلمه با صدای خسرو شکیبایی

#پیشنهادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا