تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

متون و دلنوشته ♥ دلـنـوشـتـه عـاشـقـانه ♥

  • شروع کننده موضوع Diako
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 6,046
  • پاسخ ها 1,047
وضعیت
موضوع بسته شده است.
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
می گفت
اگر دوستم داری
ثابت کن
قسم بخور...
چشم هایش را بو*سیدم و گفتم
به همین برکت قسم!
#پوریانبیپور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
در هوای گرم این روزها ،
فکر کردن به تو
نسیم خنکی است ؛
که دنیایم را نوازش میدهد ...!


#علی_سلطانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
نازنینم!
می‌دانم که می‌دانی چقدر دوستت دارم
می‌دانی که می‌دانم چه اندازه جوانی ات را دوست داری
بگذار سال‌هایمان بگذرد نازنین
چین و چروک صورتت که زیاد شود
خواهی‌ دید چقدر پیری ات را بیشتر دوست دارم

قسم به عشق در تداوم و تداوم در عشق

#نیکی_فیروزکوهی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
تو گلها را آب میدهی
و من حسودی ام میشود
به پروانه ای که برای بوییدن تو
گلهای روسری ات را بهانه کرده است

#رضاباقریفرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
بر نیمکتی چوبی نشسته ام
و به رفت و آمد آدم ها نگاه می کنم
مثل زنی که برای ادامه راه خستگی در می کند
مثل پیرمردی که دوران کهنسالی اش را سپری می کند
مثل کسی که می خواهد زمان را تلف کند.
مثل ...
هزارتا مثل ...
اما هیچکس نمی داند
در سطر اول این شعر
من چقدر منتظر آمدنت بوده ام

#شهریار_بهروز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
گفتم : از حرفام نرنجیدی؟
گفت : نه!
گفتم : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت!
گفت : مادرم انسولین میزنه، اوایل خیلی دردش میگرفت،بعدش کمتر شد!
حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده.
الان منم اونطوری ام...!

#حمید_جدیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
امروز
عجیب هوایِ آغو*ش داشتم
می خواستم
که گم شوم در بازوانِی
که می فهمد معنیِ بغضم را ...

|عادل دانتیسم|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
روزها پُر و خالی می‌شوند ...!

مثلِ فنجان‌هایِ چای ،
در کافه‌هایِ بعد از ظهر ...!

اما ،
هیچ اتفاقِ خاصی نمی‌افتد ...!

اینکه مثلاً تو ناگهان ،
در آن سوی میز نشسته باشی ...!

|رسول یونان|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا