در اخرین قرارمان گریه نکردم...
نخواستم که بمانی...
التماس نکردم که نروی...
مثل مادری که فرزندش را راهی سفر میکند
سیر نگاهت کردم...
عطرت راباتمام سلولهای تنم بلعیدم.. دستت رافشردم و درچشمهایت لبخند زدم...
کم کم دورشدنت را تا اخرین لحظه تماشا کردم و زیرلب برای خوشبختیت "وان یکاد "خواندم...
من خودم راهی ات کردم!
و چیزی به اسم" حس دوست داشتن " را برای ابد در وجودم خواباندم...
#فاطمه_عزتی
نخواستم که بمانی...
التماس نکردم که نروی...
مثل مادری که فرزندش را راهی سفر میکند
سیر نگاهت کردم...
عطرت راباتمام سلولهای تنم بلعیدم.. دستت رافشردم و درچشمهایت لبخند زدم...
کم کم دورشدنت را تا اخرین لحظه تماشا کردم و زیرلب برای خوشبختیت "وان یکاد "خواندم...
من خودم راهی ات کردم!
و چیزی به اسم" حس دوست داشتن " را برای ابد در وجودم خواباندم...
#فاطمه_عزتی
آخرین ویرایش توسط مدیر: