تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

متون و دلنوشته ♥ دلنـوشـتـه هـای ♥مــحـمـد مـرکــبـیـآن♥

  • شروع کننده موضوع Diako
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 3,962
  • پاسخ ها 388
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
تراژدیِ مسخره ای ست زندگی
انسان با پای خود می رود
همان لحظه که دوست دارد بماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
این شعر، پیش از وقوعِ اتفاق نوشته شده است
پیش از درآویختنِ رنجِ فرش با سینه ی کفش ها
وَ مرگِ حتمیِ عطر وُ اشک ها در شاهرگ های دوخته شده به پیراهنم
پیش از امتناعِ ل*ب به کشیدنِ سوتِ پایان، به خداحافظ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
این شعر، قطعه ی موسیقی ای ست که نوازنده
سازش را دوست ندارد
این مَرد که می نویسد
دارد شب ش را با دردی که هنوز از در نیامده، سیاه تر می کند
این درد، خاطره است
خاطره ای کِشدار، میانِ گذشته ی شاعر وَ آینده ی چشمانی که اینک
هجده سطرِ بلند وُ کوتاه را شنیده اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
خودم را زدم به نفهمی وَ در را باز کردم
نخست آهویی که با من دویده بود پَرید
سپس چشمانِ خواب*آلودم را پرتِ خیابان کردم
حواسم رفت به جریانِ تندِ هوا
نگاهم ماند، پایم رفت، دستم ماند، قلبم رفت
ماشین جا ماند از من
آهویی که دوستم داشت از فرطِ دویدن پَرنده شد
چشمانم به نگاهم بود در آینه ب*غلِ ماشین که از مسیر خارج می*شد
پَر گرفت آهویی بالای سرم
موتوری از من رد شد
وَ انفجاری در اتوبان
نگاه را از چشمانم وَ خواب را از چشمِ پیرمردی که در خواب آهویی را می*دید
گرفت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
حالم
کودکی که هرشب
سنجاقِ پیرهن اش در تن اش فرو میرود
نمی توانم دردم را به زبان بیاورم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
نامه هم نیست تا به دستخطت خیره بمانم
نشانی نیست
از دست دست کردنِ لبانت هنگامِ دوستت دارم گفتن
چگونه می شود تجسمِ اشکهایت را بر گونه ات لم*س کرد
سرم، پُر از تصویرِ دستانت به وقتِ ترک کردن
وَ مشکوکم به چشمانم، راویانِ بی حواسِ شعرهایم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,549
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
مُشت به دیوار میکوبم
وَ زیر اشک هایت
استخوانِ گونه ی دوستت دارم
خُرد میشود

تمام شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا