[ داستانک نویسی | Atryssa.RA کاربر انجمن کافه نویسندگان ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Lidiya
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
هوالمحبوب

مشاهده فایل‌پیوست 23739

با سلام

کاربر گرامی @Atryssa.RA
با شرکت در کارگاه آموزش داستانک نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @Gisow Aramis _
_ دوره ی آموزشی آبان ماه ۹۹ _

?لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید?

با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد

|با تشکر؛ تیم مدیریت تالار ادبیات|‌

 
آخرین ویرایش:
شکلات تلخ پاییزی
دخترک با سر انگشتانش، اشک‌های غلتیده روی گونه هایش را پاک می‌کند و کلاه پشمی زمستانی اش را تا حد امکان پایین می‌کشد تا کسی نتواند چشمان سرخ شده‌اش از شدت گریستن شبانه را ببیند.

بند کوله‌اش را روی شانه‌اش محکم می‌کند و زیپ سویشرت مشکین رنگ بر تنش را، تا زیر چانه‌اش بالا می‌کشد.

چه شب منحوسی بود امشب و چه وجود دخترک منحوس‌تر! شکلات گیر افتاده کنج جیب سویشرتش را بیرون می‌کشد و با دستانی لرزان لایه رویی مزاحمش را از تنش در می‌آورد و در دهان می‌گذراد.


تلخ است خیلی تلخ! تلخ چون زندگی و روزهای سرشار از سیاهی و بدبختی‌اش!و این بر تلخی حال و روزش می‌افزاید. سعی می‌کند فکرش را از اتفاقاتی که افتاده و آن صاحب خانه از خدا بی خبرش که بخاطر چند روز دیرکرد پرداخت پول اجاره خانه‌اش، او را با چه حقارت و تمسخری از خانه‌اش بیرون رانده بود، دور کند. اما هر چه کرد، نمی‌توانست!



یادش نمی‌رفت که چگونه جلوی در و همسایه به کتکش گرفته بود و تمام تن و بدنش را سیاه کرده بود! یادش نمی‌رفت نگاه های تحقیرآمیز و گاه پر نفرت همسایه‌هایش را روی خود!

یادش نمی‌رفت اندک وسایلی را که با چه زحمتی از میان شعله های آتش بیرون کشیده بود و حال به دست این زن بی‌احساس، به آتش کشیده می‌شدند!

سوز سرمای پاییزی که چون ببر بر تنش نحیفش، چنگ می‌انداخت را نادیده گرفت و با هر سختی بود، به قدم زدن ادامه می‌داد. آخر یک دختر یتیم بی کس، در یک شهر غریب را چه کسی سرپناه می‌دهد؟
چه کسی یاور و همراهش می‌شود و سختی‌ها و غم ها را از روح و جانش می‌شوید؟
چه کسی؟

۱۳۹۹/۰۸/۱۸
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پرندگان بهاری
فنجان ماگ داغ را میان انگشتانم می‌فشارم تا شاید کمی از گرمای دلپذیرش، بر کالبد منجمد شده و گرفتار شده توسط کولاک دهشتناک روانم، جاری گردد و کوه های یخی وجودم را ذوب کند.

در افکار بی پایان خود غرق می‌شوم تا مجهولات ذهنم را سروسامان دهم. ناگهان صدایی دلنواز پرده های گوش‌هایم را نوازش میکند. صدای آواز خواندنی دل‌نشین است که غرقه می‌کند ذهن همیشه پرتب و تاب و مشغول کنجکاوم را در آرامش مطلق!

لبخند محوی کنج لب‌هایم می‌نشیند. لبخندی که این روزها خیلی کم می‌شود مهمان لب‌هایم گردد. کنجکاوی بی‌حد و مرزم، بر قدرت تعقلم چیره می‌شود و مرا به سوی آن صوت دلنشین فرا می‌خواند.

به سمت پنجره ای که پرده‌هایش توسط نسیم ملایم بهاری تکانیده می‌شود، قدم برمی‌دارم. پرده کرمی رنگی که یادگار مادربزرگ مهربانی است که برای دوختن آن چندشبانه روز زحمت کشید و تلاش کرد را، کنار می‌زنم و چشم به بیرون می‌دوزم. پرندگانی را می‌بینم که به زیبایی در آسمان نیلگون و زیبای طراحی شده توسط مادری به نام بهار، می‌رقصند و آواز می‌خوانند.

دسته‌های بزرگی که هر کدام صدها نفر از این پرندگان خوش آواز را در خود جای داده‌اند. به دقت ظاهر پرنده را از نظر می‌گذرانم، بال‌هایش چون ظلمات شب مشکین رنگ است و پرهای سی*نه اش سفید! تضاد زیبایی است برای یک پرنده! و رنگ سرخی که نوک‌هایش را به بازی گرفته و زیبایی‌اش را کامل! واقعاً باید آفرین گفت به خدا برای خلق چنین موجودی! موجودی به نام پرستو!

یاد حرف های مادربزرگم می‌افتم. همیشه خدا می‌گفت – عزیزم این پرستوهای زیبا را می‌بینی؟ این‌ها در فصل بهار، بعد مهاجرت طولانی به این‌جا می‌آیند. چندین روز را وقف ساختن لانه‌هایشان می‌کنند و در آخر تمام وقت خود را صرف بزرگ کردن فرزندانشان می‌کنند. بعد بزرگ‌ شدن فرزندانشان به سمت صحرا پرواز می‌کنند و به دور از چشم دیگران، با سپردن تن خود به ریگ‌های بسیار گرم بیابان، جان می‌سپارند! هیچ کس نمی‌داند چرا آنها بعد این‌همه سعی و تلاش خود را تسلیم و رهسپار مرگ می‌کنند، هیچ‌کس!

اما من می‌دانم! پرستوها از ظلم و ستم انسان‌ها است که سربه بیابان می‌گذارند. پرستوها طاقت دیدن زیاده‌خواهی‌ها و کشت و کشتار بی‌وقفه انسان‌ها را ندارند. دلشان سرشار از غصه و تنهایی است، برای همین خود پیشاپیش به استقبال مرگ می‌شتابند.

غرقه تماشای پرستوها می‌شوم و غافل از زمین و زمان!
۱۳۹۹٫۰۸٫۲۰
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین