[ داستانک نویسی | Marilyn Monroe کاربر انجمن کافه نویسندگان ]

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
هوالمحبوب

مشاهده فایل‌پیوست 23741

با سلام

کاربر گرامی @Marilyn Monroe
با شرکت در کارگاه آموزش داستانک نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @Gisow Aramis _
_ دوره ی آموزشی آبان ماه ۹۹ _

?لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید?

با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد

|با تشکر؛ تیم مدیریت تالار ادبیات|‌

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تجسم یک بیداری
روی صندلی نشسته‌ام و به دیوارهای سفید و رنگ و رو رفته‌ی بیمارستان نگاه می‌کنم. همه در حال دویدن بودند، از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف، تخت‌های بیماران جا به جا می‌شد؛ یا پر می‌شد و یا خالی. دست‌هایم را محکم می‌فشارم و افکار منفی مثل خوره‌ای جانم را کم‌کم می‌گیرد،‌ پدرم در حالی که روی زمین نشسته و دست‌های بی‌جانش را به سمت آسمان می‌گیرد تا شاید معجزه‌ای رخ دهد و یا شاید هم پای داد و ستدی در کار است، مادرم چادر سیاهش را روی سرش کشیده و آیه‌های قرآن در ذهن همه رسوخ کرده است. از روی صندلی بلند می‌شوم و به سمت اتاق شیشه‌ای می‌روم، دست‌هایم را روی شیشه می‌گذارم و اجازه می‌دهم که اشک‌هایم مانند ابرهای سیاه ببارند تا شاید دلم آرام گیرد، باور نمی‌شود مردی؛ که روی تخت دراز کشیده برادرم باشد. آرام چشم‌هایش را بسته و خوابی زیبا را تجسم می‌کند، تجسم یک بیداری در خواب. پدرم کنارم می‌ایستد و دست لرزانش را روی سرم می‌گذارد تا شاید به من بفهماند " خدا بزرگ است" نوری در سیاهی اعماق وجودم است و در گوشه‌ای از تنگ‌نای دلم به دنبال صدایش می‌گردم، صدایی که هنوز هم که هنوز است؛ در گوش‌هایم ومی‌پیچد و می‌گوید:
- خواهر زیبایم! مواظب خودت باش.
1399/8/18
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«پیچیده در خود»
همیشه در کمین است تا برای رسیدن به طعمه‌ی خود هر اتفاقی را در نظر بگیرد، فکر نمی‌کنم کسی تا به حال دقت کرده باشد که چرا خود را مخفی می‌کند و آکنده از هرگونه احساسات عاطفی است، شاید هم خودش این را انتخاب کرده چون؛ فکر می‌کند برای بقای خود فقط بلعیدن لازم است نه نوازش و احساس! ذات انسان‌ هم همین است، هر چه حرص و طمع‌اش بیشتر باشد؛ دوست دارد همه‌چیز، همه‌کس و...را برای خود داشته باشد، وقتی می‌گویند "لقمه‌ی گنده‌تر از دهانت برندار" نشان بر این است. از گذشته تا به حالا انسان ها حتی به قیمت قدرت ، ثروت، محبت، مهر و عاطفه‌ی خود را زیر پا گذاشته تا به اهداف خود دست‌ یابند، این قانون نانوشته‌ی انسان‌هست که همیشه ادامه دارد. حیوانات هیچ‌وقت قانون زندگی خود را زیر پا نمی‌گذارند حتی اگر به قیمت از دست دادن جان خودشان باشد و این وفاداری آن‌ها به قانون طبیعت را نشان می‌دهد! اما در میان افکار پوچ و بیهوده‌ی انسان‌ها کلمه‌ی "خنجر" به واقعیت تبدیل می‌شود و زخم‌های ناگواری پدیدار می‌گردد،‌ زخم‌هایی عمیق، مسموم و آغشته به دروغ که وجدان را به درد می‌آرود و در همین زمان است که دیگر تمام می‌شود...تمام. مارها همیشه به دور طمعه‌ی خود حلقه می‌زنند، فشار وارد می‌کنند، خرد می‌کنند و در آخر جان طعمه‌ی خود را می‌گیرند، چه جالب! وقتی که با دید بهتر به اطراف خود نگاه کنیم می‌بینیم که دقیقا همان طعمه‌ای هستیم که مارها برای به دست آوردنش صبر زیادی را پیشه کرده تا زمان شکار فرا رسد و در آغاز راه همه چیز به پایان نزدیک می‌شود و در همین حین است که می‌گویند:
- چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی!
1399/8/20
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نازلـینازلـی عضو تأیید شده است.

مدیر کل انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر کل انجمن
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,530
پسندها
پسندها
21,635
امتیازها
امتیازها
918
سکه
1,049
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین