پایان من پایان تو، پایان همهی درد هاست، در قلبم بمب اتم دنیای من مثل هیروشیماست... .
هر کس زنگ زد من خانه نیستم، رهی راست میگفت مِی در گلوی مدعی خون شده است. بی رویا، بی هدف... من به تنهایی عادت دارم.
تو کجایی تو کجایی؟ شاملو راست میگفت در گسترهی ناپاک این جهان تو کجایی؟ بی حال، بی رمق میروم تا گم شوم به یاد آخرین پرندهی مهاجر... میروم تا پایانی برای شروعها باشم، اما تو زندگی را فریاد بزن، فریاد بزن.
از قلب تو تا قلب من راهی نیست... شطرنج بهترین بازی زندگی توست، من همان سرباز، تو همان پادشاهی که راه فراری نداشت، کیش و مات.
دیگر قلبم نه سلطنت میخواهد نه جمهوری، سرزمین قلب تو دموکراتترین کشور دنیاست.
عشق را در تو خلاصه کردم، تو که دم از عشق میزدی، نزدیکتر بیا.
دریای پر تلاطم، باد سرد در بیابان، بیا عاشق شو که دیگر حرفی نمانده در دلم... پایان من پایان تو هم بود.
داغ بودیم و نمیفهمیدیم شاعری که همیشه از کوچه رد میشد، گریه میکرد.
خیابان از تنهایی دق کرد، بمب اتم در قلبم، دنیای من مثل هیروشیماست... .