در حال تایپ داستانک متهم به جایگاه | میم. ستوده

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Mim.Setoode
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
بسم الله الرحمن الرحیم

نام داستانک: متهم به جایگاه
به قلم: میم. ستوده
ژانر: اجتماعی
منتقد و ناظر : @خط بنفش

مقدمه:​
از همان کودکی رویای حرف زدن با وسایلم را در سر می‌پروراندم. صندلی سفید کوچکی داشتم که همیشه ساکت گوشه اتاق می‌نشست و مرا تماشا می‌کرد؛ امیدوار بودم مرا تماشا کند. دوست داشتم روزی چشم باز کنم و جواب آغو*ش گرم پتویم را بدهم. دلم که گرفت، روی صندلی بنشینم، درد و دل کنم. می‌خواستم صندلی هم از درد هایش با من بگوید. فکرش را بکن، یک گفت و گوی حسابی می شد
هنوز هم گاهی دلم می‌خواهد فکر کنم دارد به من نگاه می‌کند. دوست دارم حرف هایش را بشنوم؛ حتی اگر آن‌ها را نگفته باشد!
 
آخرین ویرایش:
مشاهده فایل‌پیوست 18384
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.


قوانین تایپ داستانک در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از ۵ پست درخواست جلد بدهید.


درخواست جلد

پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از ۷ پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ



همچنین پس از ارسال ۱۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه



13422_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif



کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«پارت اول»

من یک صندلی‌ام. تمام عمر یک صندلی بوده‌ام؛ یعنی از وقتی که یادم می‌آید. لازم نیست سوگند بخورم؛ اصلا دروغ گفتن بلد نیستم. راستش اصلا حرف هم نمی‌زدم، تا اینکه به اینجا آورده شدم. تا جایی که به یاد دارم صندلی‌ای بیش نبودم. شاید تنها چیزی که باعث شده اینجا باشم، محل قرار گرفتنم بوده است. به هر حال هرکسی در یکی از دور افتاده‌ترین نقاط پارک ناامن حاشیه غربی شهر نمی‌ماند. البته خیلی سعی کردم تکانی به خودم بدهم و حداقل زیر سایه درختی که کمتر از پنج متر با من فاصله داشت بنشینم؛ افسوس که کسی بی‌رحمانه پاهایم را با چیزی که به آن سیمان می‌گفتند، بسته بود. تا الان فکر می‌‌‌کنم پانزده سالی همانجا ایستاده بودم. چیزهای زیادی دیده و شنیده‌ام. شاید به خاطر همین محاکمه می‌شوم. نه؟!
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Mim.Setoode

کاربر خودمانی
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
391
پسندها
پسندها
752
امتیازها
امتیازها
133
سکه
21
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین